09 اردیبهشت 1398
در سنندج هم حکومت نظامی اعلام گردید و در درگیریای که ارتش با مردم داشت عدهای از مردم به شهادت رسیدند. خبر خروج شاه از ایران برای من خیلی مسرتبخش و خوشحالکننده بود. آن روز من با لباس نظامی در ماشین بودم. چراغهای ماشین را روشن کردم و دستمال کاغذی به برفپاکن ماشین بستم و بوق میزدم. روز نوزدهم و بیستم بهمن 1357 با لباس نظامی سوار بر ماشین از پادگان به شهر آمدم. مردم که تظاهرات راه انداخته بودند، به ماشین من که رسیدند چند ضربه زدند؛ من هم ماشین را کناری رها کردم و با لباس بین مردم رفتم و آنان را همراهی کردم، مردم هم اینقدر تحتتأثیر قرار گرفتند که مرا ـ که سرگرد ارتش بودم ـ روی دوش خود گرفتند و من دیگر علناً شروع به مخالفت کردم.
در یکی از صبحگاههای پادگان، سرهنگ طاهری فرمانده توپخانه لشکر میگفت: عدهای کمونیست چپی میخواهند مملکت را بههم بریزند و شاه را فلان بکنند... من نمیگذارم و فلان میکنم... و اینها را سر جای خود مینشانم. سخنرانی او که تمام شد، شب در جلسه بچههای اسلامی خودمان نامهای بدون امضا برای سرهنگ طاهری فرستادیم که حواست باشد این حرفهایی که امروز زدی اگر بار دیگر تکرار کنی خونت گردن خودت است و تو را زنده نمیگذاریم. این فضولیها به تو مربوط نیست و کار خودت را بکن. این تهدید خیلی مؤثر واقع شد و این سرهنگ چون آدم ترسویی هم بود، خیلی از این نامه ترسید و خودش را کنار کشید.
منبع: خاطرات سرهنگ محمدمهدی کتیبه. تدوین محمدرضا سرابندی. تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی. 1382. صص 110 ـ 111.
تعداد بازدید: 999