06 خرداد 1398
قیام 29 بهمن 1356 در شهر تبریز، فصل جدیدی در تاریخ نهضت اسلامی گشود و مراسم چهلم شهدای این واقعه، خون تازهای را در رگهای مبارزان اسلامی وارد ساخت. در یزد هم مانند شهرهای دیگر مراسم بزرگداشت چهلم شهدای تبریز برگزار گردید. من در آن روز، در یزد بودم. (جالب این که) دستگاه فیلمبرداری نیز با خود بردم تا از این مراسم فیلم تهیه کنم. ابتدا دوستان اجازه فیلمبرداری به من نمیدادند، اما در نهایت موفق به این کار گردیدم.
ریشه قیام به این صورت بود که شهید آیتالله صدوقی در مسجد حظیره ـ روضه محمدیه ـ همان محلی که پیکرشان در آنجا مدفون میباشد ـ به مناسبت چهلم شهدای تبریز اعلان تجمع داده بود. این محل پایگاه انقلاب و مسجد شهید صدوقی نیز بود. ژاندارمری به این مسجد خیلی نزدیک بود و به اندازه یک دیوار با مسجد فاصله داشت. سایر دوایر دولتی نیز در نزدیکیهای مسجد واقع بودند. چون پیشبینی میشد که جمعیت زیادی در آنجا گرد خواهند آمد، خیابان را سیمکشی و بلندگو نصب کرده بودند. کمکم جمعیت گرد آمدند و خیابان، از چهارراه امیر چخماق تا انتهای قلعه کهنه، مملو از جمعیت شد. جلسه به نام مجلس ترحیم منعقد و با قرائت قرآن شروع شد. من بیرون جلسه ایستادم و جمعیت را تحتنظر داشتم. کسی که در برگزاری این جلسه فوقالعاده تحرک داشت، شهید دکتر پاکنژاد بود و از ادارهکنندگان اصلی حرکتها در یزد به شمار میرفت.
آیتالله صدوقی اصرار داشت که حتماً صدای بلندگوها به گوش مأموران نیز برسد؛ چرا که ایشان معقد بود که همه درجهداران ژاندارمری همراه نظام شاهنشاهی نیستند و شاید فقط ده درصد آنها وفادار به رژیم باشند و بقیه نسبت به مسائل سیاسی، مخالف و یا بیتفاوت و بیاطلاع هستند. ایشان اصرار داشت که آنها را باید نسبت به مسائل کشور آگاه ساخت، همچنین نسبت به سایر کارکنان دوایر دولتی نیز حسنظن داشت و میگفت آنها نه از باب طرفداری از نظام حاکم، بلکه جهت اشتغال و اداره امور زندگی، با دستگاه همکاری دارند و اگر بتوان آنان را مطلع و روشن نمود خیلی از کارها را میتوان به انجام رسانید. به این دلیل مجالس در یزد، به گونهای برگزار میشد که همه در جریان کارها قرار گیرند.
در آن روز، من بیرون مسجد روی درختی نشسته بودم و از جمعیت فیلمبرداری میکردم. به سخنرانیها توجه چندانی نداشتم، بلکه میخواستم ببینم چه اتفاقاتی میافتد. به طور قطع میتوان گفت که از آن روز، یعنی دهم فروردین 1357 مردم یزد واقعاً وارد صحنه شده بودند. نظامیان در حین سخنرانی ـ به نظرم شهید صدوقی سخنران بود ـ به جمعیت یورش آورده و بیمحابا شروع به تیراندازی کردند که تعدادی از افراد جمعیت شهید و زخمی شدند. پس از آن واقعه، ناگهان جو منطقه، حالت جنگی به خود گرفت. از همه طرف صدای تیراندازی به گوش میرسید. در دهم فروردین، انسانهای بیگناهی در یزد شهید شدند. یکی از اهالی محله ما هم در زمره شهیدان بود. یکی دیگر از این شهدا، پارچهبافی به نام دهقانپور بود که نه تنها اهل سیاست و این مسائل نبود، بلکه اصلاً نمیدانست حکومت نظامی، ایست و اینطور چیزها چه معنایی دارد. وقتی به او ایست داده بودند، نمیدانست ایست یعنی چه و چرا به او ایست دادهاند. همین بیرحمیها به مردم میفهماند که رژیم پهلوی حتی انسانهای بیگناه را نیز به خاک و خون میکشد. در آن واقعه، ضبط صوتی را روی یکی از درختها گذاشته بودند که صدای تیراندازی و اعتراضها در آن ضبط شده است و بعدها از رادیو و تلویزیون نیز آن را پخش کردند. این نوار یکی از مدارک مستند و مهم دوران انقلاب میباشد.
با شروع درگیریها، به منزل آمدم و از آنجا با شهید دکتر پاکنژاد تماس گرفتم. ایشان گفت که من با آیتالله صدوقی و همچنین رئیس شهربانی در حال مذاکره هستم تا به ماجرا خاتمه داده شود. نیمساعتی در منزل نشستم و چون طاقت نیاوردم، بیرون آمدم. سعی میکردم مانند فردی معمولی حرکت کنم و اوضاع را از نزدیک مشاهده نمایم. دیدم که تمام مغازهها بسته و مردم پنهان شدهاند و نیروهای پلیس در شهر مانور میدهند، حتی در یک پیکان افسری را دیدم که هفتتیرش را از غلاف بیرون کشیده و به علامت تهدید و ایجاد وحشت، آن را به مردم نشان میداد. من هنگام رد شدن از جلوی آنها سرم را پایین انداخته و با کسی که همراهم بود مشغول صحبت میشدم. مأموران هم، چون در ظاهر میدیدند که گویی من در جریان کارها نیستم، کاری به کارم نداشتند. ما همینطور قدمزنان تا میدان امیر چخماق و از آنجا تا میدان باغ ملی قدم زدیم. در آنجا دوباره نیروهای امنیتی ما را دیدند و چشمغرهای رفتند. به پیشنهاد دوستم به منزل رفتیم و بعدازظهر، جنازه شهید دهقانپور را به مسجد بردیم و فردای آن روز تشییع کردیم.
در واقعه دهم فروردین یزد، مردم نه برای درگیری و جنگ، بلکه برای شرکت در مراسم بزرگداشت شهدای تبریز گرد هم آمده بودند، اما چون در آخر مجلس، شعار مرگ بر شاه داده شد، نظامیان از خود بیخود شده و مردم را به رگبار بستند در حالی که اگر مردم را به حال خود میگذاشتند، حاضرین در جمع، یک ربع یا نیم ساعت بعد به دنبال کارشان میرفتند. آنها فقط برای شرکت در مراسم چهلم شهدای تبریز آمده بودند و نیازی به کشتار نبود. این کشتار به نفع انقلاب تمام شد و نه تنها شهر، بلکه استان را علیه رژیم شوراند. شاید در این واقعه کمتر از ده نفر شهید شدند. تعداد زخمیها نامشخص بود، چون خیلی از زخمیها به منازل برده شدند تا با مأموران سروکار نداشته باشند. آنهایی هم که وضع نامناسبی داشتند، دکترها را به منازلشان برده و خواهش میکردند که آدرسشان را به مأموران ندهند.
منبع: خاطرات محمدرضا اعتمادیان. تدوین: سیدمهدی حسینی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1384. صص 45 – 48.
تعداد بازدید: 1148