27 خرداد 1398
اواخر سال 1356ش بود و چند روز بیشتر به عید نوروز نمانده بود که عدهای با همراهی بعضی از روحانیون، پنهانی اعلامیههای امام خمینی را شبانه در فسا بین طرفداران ایشان پخش میکردند. روحانیان و وعاظ در ماههای رمضان و محرم و صفر یا در اعیاد مذهبی با کنایه نسبت به برنامهها و اقدامات حکومت پهلوی انتقاد و اعتراض، و رژیم شاهنشاهی را به حکومت فرعونی و پادشاهی ضحاک ماردوش تشبیه میکردند. گهگاهی تعدادی از اعلامیهها به دست مأموران شهربانی میافتاد یا از سخنرانیهای بعضی از وعاظ خبردار میشدند. به همین سبب، چند تن از مأموران شهربانی به مسجد محله شیرازیها در فسا یورش بردند و چند نفر را به اتهام مخالفت با حکومت دستگیر کردند. عدهای را هم کتک زدند و زخمی کردند.
مدتی گذشت تا اینکه ایاز بانیانی از فرهنگیان باسابقه فسا با وساطت برخی از دوستان خود که از اعضای دادگاه نظامی بودند، پادرمیانی، و مقدمات آزادی تعدادی از بازداشت شدگان را فراهم کرد. به گفته بانیانی برخی از اعضای دادگاه نظامی، بازپرس و دادستان فسا خیلی میترسیدند و احتیاط لازم میکردند. به او میگفتند که بازداشتیها را راضی کند تا با اعلام وفاداری نسبت به شاه دستور آزادیشان صادر شود. به همین روش، چند نفر که فعالیت چندانی نداشتند به زودی از زندان آزاد شدند. اما شماری از آنان که استقامت مینمودند، مدتی را در زندان بهسر بردند. بیشترشان معلم بودند که از جمله آنها میتوان سیدحسین سعادتی را نام برد. آنها هم بعد از مدتی با سپردن تعهدنامه و ضمانت، سرانجام از زندان رهایی یافتند.
با وجود این، در بهار 1357 موج اعتراضات و تجمعات ضد حکومتی در فسا شدت گرفت. مردم از آنچه در شهرهای قم و تبریز و شیراز روی داده بود متأثر شده و به برگزاری مراسم چله شهدا در شهرهای مختلف کشور چشم دوخته بودند. نوشتن شبانه شعار روی دیوارها، پخش اعلامیهها و تعطیلی مدارس، حضور پرشور دانشآموزان در خیابانها و بازار، تجمعات گاهوبیگاه مردمی و تعطیلی مغازهها قوای انتظامی را به ستوه آورده بود. بهگونه که دیگر ناتوان شده، قدرت جلوگیری نداشتند. در هر گوشه و کنار شهر مردم جمع میشدند و آشکارا علیه حکومت شعار میدادند. روی دیوارها شعار «مرگ بر شاه» نوشته میشد. مأموران هم تنها کاری که از دستشان برمیآمد دنبال کردن مردم بود؛ با چوب و باتوم به جان آنها میافتادند. دانشآموزان که از هیجان و شور بیشتری برخوردار بودند در همه تظاهرات حضور داشتند. آنها از هر فرصتی استفاده میکردند که کوچکترین آنها پرتاپ سنگ به سوی مأموران بود. با فرارسیدن ماه خرداد 1357، راهپیماییها و تظاهرات فزونی یافت. مردم به اقدامات بازدارنده شهربانی دیگر توجه نمیکردند. غروب هر روز تعدادی لاستیک فرسوده و کهنه را در کف خیابانها، بویژه سر چهارراهها، آتش میزدند و مسیر عبور و مرور را بهکلی میبستند. در یکی از این روزها، مأموران انتظامی به مردم حمله و اقدام به تیراندازی کردند که یکی از جوانان، به نام محمد خضری، تیر خورد و به شهادت رسید. او نخستین شهید فسا در راه انقلاب اسلامی بود.
پیکر او را شب در «مسجد حوض ماهی»، واقع در بازار فسا، گذاشتند. صبح فردا جمعیتی جلوی مسجد گرد آمدند تا جنازه او را تشییع کنند. بازار فسا مملو از جمعیت بود و پیشاپیش آنها، آیتالله سیدمحمدحسین ارسنجانی حرکت میکرد که از علمای بنام فسا به شمار میرفت. مردمِ به خشم آمده به سمت قبرستان جدید، که خارج از شهر قرار داشت، به حرکت درآمدند. بیشترشان گریه میکردند و فریاد میکشیدند. شعارهای کوبنده سر میدادند و رژیم را آدمکش معرفی کرده به باد ناسزا میگرفتند. بنابراین هیچ یک از مأموران انتظامی یارای نزدیک شدن به آنها را نداشتند. در میان مردم تعداد جوانها و نوجوانها چشمگیر بود؛ با احساساتی برانگیخته که قدرتی جلودارشان نبود. وقتی به فلکه دریمی رسیدند عدهای از آنها به چند ژاندارم مسلح که در جلوی جایی به نام پایگاه مقاومت ملی نگهبانی میدادند با پرتاپ سنگ یورش بردند. در این هنگام چند نیروی نظامی از هنگ ژاندارمری اسلحه به دست بیرون آمدند و با تفنگ ژ ـ 3 اقدام به تیراندازی کردند. عدهای به طرف زمین فرودگاه قدیم و افرادی هم به راه صُغاد[1] گریختند. اما پیکر شهید خضری همچنان روی دوش چند نفر حمل و به سمت گورستان خارج از شهر تشییع میشد. عدهای هم روی زمین به حال درازکش درآمده بودند. ایاز بانیانی که در این مراسم نیز حضور داشت، خاطراتی را از آن به یاد دارد: «من که پشت سر حاجآقا ارسنجانی بودم ایشان را تنها نگذاشتم و در کنار فلکه ایستاده بودیم. بیشتر از دو ـ سه نفر کنار ما نبودند. من به حاجآقا ارسنجانی گفتم: آقا روی زمین دراز بکشید و ایشان که تا اندازهای شوکه شده بودند، نمیتوانستند تصمیم بگیرند. من دستم را روی شانه ایشان گذاشتم و او را روی زمین نشاندم و خودم نیز کنار او نشستم و تقریباً مثل حالت سجده قرار گرفته بودم. گلولهها از بالای سر ما میگذشتند. وقتی همه فرار کردند و چند نفر زخمی شدند، ژاندارمهای مهاجم داخل مقرّ نیروی مقاومت شدند و در پشتبامها و سردر مقر سنگر گرفتند و گاهی هم تیراندازی میکردند. پس از آن که اوضاع کمی آرام شد، از زمین بلند شدیم و به راه افتادیم. اندکاندک مردم جمع شدند و جنازه را تشیع کردند تا به قبرستان رسیدیم.»
جنازه شهید محمد خضری پس از برپایی نماز، به امامت آیتالله ارسنجانی، و با گریه و زاری مردم که با دادن شعار همراه بود، به خاک سپرده شد. در این موقع، هوشمند استخریان، که آن زمان دادستان دادسرای فسا بود، رو به جمعیت حاضر در گورستان سخنرانی کرد و گفت: «میدانم که مأمورهای انتظامی به طرف مردم رگبار بستند و بعضی هم زخمی شدند. آن هم در موقعی که نعش شهیدی تشییع میشده است. لیکن حالا موقع آن نیست که شما بخواهید با دست خالی با آنها مبارزه و یا به طرفشان سنگ پرتاب کنید. شما باید طوری عمل کنید که برخورد نداشته باشید. به آنها فحش و ناسزا نگویید، بلکه عاقلانه آنها را اگر هم ظاهری باشد، با مهربانی و حرفهای پسندیده رام کنید تا رویگردن [شوند و] باری مزاحم شما نشوند و کمکم بیطرف خواهند شد. حالا هم از آن راهی که آمدید نروید و مسیرتان را از راهی دیگر قرار دهید تا برخوردی نداشته باشید.» سخنان وی روی مردم اثر گذاشت. جمعیت در دستههای کوچک متفرق شدند و از مسیری غیر از آنچه به گورستان آمده بودند، به خانههای خود برگشتند. در تیراندازی آن روز فسا کسی شهید نشد. چند نفر تیر خوردند که در بیمارستان مداوا شدند، اما زخم برخی از آنان شدید بود که تا پایان عمرشان معلول شدند.
منبع: بانیانی، ایاز، خاطرات و واقعات (شامل گفتاری از ناگفتههای قرن اخیر فسا)، شیراز، نوید شیراز، 1380ش، 549 تا 552.
[1]. صغاد قلعه و مزرعهای است در چهار کیلومتری غرب فسا که به زبان محلی به آن «چَغَد» میگویند.
تعداد بازدید: 2057