25 شهریور 1398
مسؤولیت حفاظت از جان حضرت امام خمینی به بنده واگذار شده بود، ولی یک روز هنگامی که ما داشتیم گروه حافظان جان امام را تشکیل میدادیم از پاریس تماس گرفتند که حفاظت از امام را به مجاهدین خلق واگذار کنید. به گمانم این پیشنهاد را دکتر یزدی مطرح کرده بودند. این در حالی بود که ما برنامهریزی کرده بودیم و حتی از شهید بزرگوار محمد بروجردی که از چریکهای مسلح قبل از انقلاب بود و من به وسیله شهید عراقی با ایشان آشنا شده بودم، دعوت کرده بودیم تا در این کار ما را یاری کند. او هم حدود چهل ـ پنجاه نفر از مبارزان را دور خود جمع کرده بود تا برای این کار سازمانی ترتیب دهد و به این ترتیب واگذاری حفاظت از امام به مجاهدین خلق منتفی شده بود.
دلایل اینکه ما با واگذاری حفاظت از جان امام به مجاهدین خلق مخالفت کردیم، یکی شناخت من از این گروهها بود. من که در زندان با آنها بودم، از عقاید آنها و دیدگاه آنها نسبت به امام آگاه بودم. آنها اصلاً امام را قبول نداشتند. دوم اینکه آنها تازه از زندان آزاد شده بودند و آمادگی جسمانی خوبی نداشتند. در حالی که مبارزان اطراف شهید بروجردی، افراد چریکی بودند که در طول سالیان دراز آموزشهای سخت چریکی دیده بودند و در آمادگی کامل بهسر میبردند. بنابراین ما استدلال کردیم که چه ضرورت دارد کسی که الان چریک مسلح است و عاشق حضرت امام و با معظمله در ارتباط و اسلحه هم دارد، این کار را نکند و در عوض گروهی با این ویژگیها، بدون پایبندی و علاقهمندی به امام و آمادگی و سلاح کافی، بیایند و حفاظت از جان امام را بر عهده بگیرند. وقتی که ما این دلایل را مطرح کردیم شورای انقلاب ـ که آن هم در مدرسه رفاه استقرار پیدا کرده بود ـ کمیتهای تشکیل داد تا در آن دو طرف دلایلشان را با آنها مطرح کنند و به دنبال آن در این زمینه تصمیمگیری شود. اعضای این کمیته، آقایان توکلیبینا و هاشم صباغیان و چند نفر دیگر بودند که وقتی دلایلمان را با آنها در میان نهادیم، قانع شدند و حفاظت از امام را به ما واگذار کردند.
این موضوع سبب ناراحتی مجاهدین خلق شد و کینه ما را از همان روزها به دل گرفتند. فردای آن روز که کمیته منتخب شورای انقلاب، آن وظیفه را به ما واگذار کرد، بدیعزادگان و موسی خیابانی به مدرسه رفاه آمدند و تقاضای عضویت در گروه حافظان جان امام را داشتند. من زیر بار نرفتم تا اینکه مجبور شدند به خلیلالله رضایی پدر رضاییها متوسل شوند من باز نپذیرفتم و این باعث عصبانیت بیشتر آنها شد...
برای انتقال امام از فرودگاه به داخل شهر، به دنبال تهیه ماشین بودیم. یکی از برادرانمان به نام حاجعلی مجمعالصنایع، بلیزری داشتند که آن را برای این کار انتخاب کردیم. سپس به کارخانه شیشهسازی میرال فشار آوردیم تا شیشههای عقب و دو طرف این ماشین را ضد گلوله کند. بدنههای ماشین را هم بهخصوص قسمتی که قرار بود امام بنشینند، فولاد کار گذاشته بودیم. در هر صورت ماشین را، آنگونه که در حد خودمان بود به صورت ضدگلوله درست کرده بودیم. سپس قرار شد تا امام با هشت دستگاه ماشین و ده موتورسیکلت اسکورت بشوند. آن زمان برای رانندگی ماشین شخص امام هنوز فردی مشخص نشده بود. ترتیب ماشینهای اسکورت هم این گونه تنظیم شد که من در وسط ماشینها قرار بگیرم دو ماشین در دو طرف من باشند و سه ماشین هم پشت سرم قرار بگیرند و در هر ماشین غیر از راننده، چهار نفر مسلح بنشینند. موتورسوارها هم که ده دستگاه بودند هر کدام از یک راننده و یک فرد مسلح تشکیل شده باشد. اینها همه رعایت احتیاط بود. ما به دلیل هراس از اقدام علیه جان امام این پیشبینیها را میکردیم؛ در حالیکه در روز موعود [12 بهمن 1357] دیدیم مردم خودشان محافظ امام شدند و قضیه از «لَوْنی دیگر برآمد.»
تهیه اسلحه کار دیگری بود که باید انجامش میدادیم. من خودم مقداری اسلحه داشتم که قبل از دستگیری پنهان کرده بودم. بچههای شهید بروجردی یعنی گروههای صف، منصورین و موحدین هم جمع شدند و آنها هم اسلحه داشتند و تعدادی اسلحه هم من به شهید بروجردی داده بودم به این ترتیب، مشکل اسلحه هم حل شد. بچههای تیم حافظ جان امام، برای این که بهتر بتوانند وظایف خود را به انجام رسانند، به صحرا رفته بودند و چگونگی استقبال را تمرین کرده بودند. محل استقرار این گروه هم طبقه سوم مدرسه رفاه بود.
منبع: خاطرات محسن رفیقدوست. مرکز اسناد انقلاب اسلامی. 1383. صص ص 133 تا 137
تعداد بازدید: 1067