01 مهر 1398
موقعی که محکوم به حبس ابد و به بند ابدیها منتقل شدم، برادرم جوادآقا هم آنموقع در همان بند ابدیهای زندان قصر بود.
از مدتها قبل از ورود من به این بند، جوادآقا با زندانیان سازمان مجاهدین [خلق] مسئله پیدا کرده بود، اعتراض جواد آقا به مسائل اعتقادی، سیاسی، جزوههای آموزشی و موضعگیریهای سازمان نسبت به جریانات بیرون از زندان، باعث بایکوت شدن او توسط سازمان شده بود.
وقتی وارد بند ابدیها شدم، نمیدانستم برادرم سر این قضایا با مجاهدین خلق مسئله پیدا کرده است. برای همین سازمان زودتر و قبل از اینکه من از قضیه مطلع شوم و در این خصوص با برادرم صحبتی بکنم و دیدگاههای او را بدانم، شروع به وارونه کردن حقایق و جلب نظر من کرد. دیدم که نزد من علیه جوادآقا دارند سمپاشی میکنند که جواد هم مشکلدار شده و نظراتی علیه سازمان دارد. آنموقع من هنوز موضعی غیر از موضع سازمان نداشتم؛ یعنی تصور من این بود که موضعگیریهای سازمان درست است، لذا موضع جواد آقا در برابر اقدامات سازمان برایم جای تعجب بود و حتی ناراحت شدم که چرا برادرم اینطوری شده و به قول سازمان مسئلهدار شده است.
اعضای سازمان برای اینکه من حقیقت را متوجه نشوم، کل وقت مرا در زندان طوری پر کرده بودند که فرصت نکنم یک صحبتی با برادرم بکنم و کم و کیف این مسئله را از جواد آقا بپرسم؛ تا اینکه یکبار خود جوادآقا با حالت گلایه به من گفت: «وقتی که بیرون زندان بودی، بیشتر از الآن که آمدی زندان، با تو حرف میزدیم تو کمتر از آنموقع با ما صحبت میکنی!» قبل از اینکه به زندان بیفتم، هفتهای دو بار به ملاقات جوادآقا در زندان میرفتم و با هم زیاد صحبت میکردیم، آنوقت گوشهای از صحبتهایش را با سازمان مجاهدین، برایم توضیح داد و اینکه اصل قضیه چیست. در آن موقع بود که متوجه شدم اینها چهطور با برنامهریزی قبلی، وقت مرا پر کردهاند که حتی من با برادرم، کوچکترین صحبتی نداشته باشم؛ چون احتمال میدادند جوادآقا بتواند حرفهایش را به من بزند و آن وقت من هم از سازمان بریده و جدا شوم.
منبع: خاطرات دکتر محمدرضا منصوری، تدوین مهدی قیصری، تهران: موسسه فرهنگی هنری و انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1395، صص 116 ـ 115
تعداد بازدید: 1010