10 مهر 1398
مریم رجبی
به گزارش پایگاه اطلاعرسانی انقلاب اسلامی، برنامه «شبی با نویسنده 2: نکوداشت محمدرضا بایرامی»، عصر شنبه ششم مهر 1398 در تالار مهر حوزه هنری توسط مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگ و ادب پایداری برگزار شد.
واقعاً نویسنده بزرگی است
در این برنامه دو مستند کوتاه درباره محمدرضا بایرامی، داستاننویس به نمایش درآمد و سخنرانان درباره شخصیت او و آثارش سخن گفتند.
محسن مؤمنی شریف، رئیس حوزه هنری، از جمله سخنرانان بود و گفت: «آشنایی من با آقای بایرامی به 31 سال پیش برمیگردد. من هنرجوی کلاسهای داستان حوزه هنری بودم و استادمان آقای سرشار (رهگذر). او برخلاف اساتید دیگر، هرگاه میخواست مثال بزند، سعی میکرد از نویسندگان ایرانی باشد. آقای سرشار، پاییز سال 1367 در مورد داستانهای تمثیلی صحبت کرد. از داستانی به عنوان نمونه نام برد و نقدش کردیم به نام «سپیدار مدرسه ما». گفت که نوشته آقای محمدرضا بایرامی است. از بچههای جلسه کسی آقای بایرامی را نمیشناخت. استاد گفت: این داستان در کیهان بچهها منتشر شده است. من با آن نویسنده مرتبط هستم و این کار به زودی کتاب خواهد شد. او سرباز است. از این حرف معلوم شد که سن و سال نویسنده هم باید حدود بیست باشد. وقتی استاد داستان را تشریح و تحلیل کرد، معلوم شد داستان بسیار خوبی بود. نمادها و عناصر تمثیلی را در این داستان گفت و به اعتقاد همه داستان کاملی بود.
جلسات نقد داستان در روزهای سهشنبه برپا بود و نویسندگان نامدار هم حضور پیدا میکردند. چند ماه بعد، بعد از مدتی اجازه داده بودند ما هم که هنرجو بودیم، در آن شرکت کنیم. ازقضا آقای بایرامی هم در آن جلسه آمده بود. پوتین سربازی به پایش بود، اما شلوارش نظامی نبود. (با خنده) آقای بایرامی مانند امروز بسیار کمرو بود؛ تمام جلسه را در گوشهای نشست و عرق ریخت. دوستانی که آقای سرشار را میشناسند، میدانند که او در تعریف کردن از هر کسی بسیار احتیاط میکند. از اعضای جلسه کسی آقای بایرامی را نمیشناخت. آقای سرشار گفت: این آقای بایرامی است. من مانند بسیاری نمیگویم که او در آینده نویسنده خوبی خواهد شد. همین الان هم ذاتاً نویسنده است و نویسنده خوبی هم هست. نگاهها به آقای بایرامی کمی متفاوت شد. انصافاً بعد از آن هر کاری که از آقای بایرامی درآمده، یک اتفاق بوده است. چند ماه بعد هم با آقای بایرامی در مجله سوره نوجوانان و همچنین در مرکز آفرینشهای ادبی بودیم و با هم دوست شدیم.
من شهادت میدهم آقای بایرامی واقعاً نویسنده بزرگی است. ما بسیار امیدوار بودیم که در برخی از حوزهها نویسندهای در سطح نویسندگان جهانی خواهیم داشت که ادبیات ما را معرفی خواهد کرد. من گمان میکردم که آقای بایرامی بهویژه در حوزه ادبیات روستایی چنین نقشی خواهند داشت. بعد از آن آقای بایرامی غرق موضوع جنگ و دفاع مقدس شد. مخصوصاً کتاب «هفت روز آخر» که کار بسیار متفاوت و در زمان خودش بسیار جسورانه، شگفتانگیز و هولناک بود. کارهای آقای بایرامی و مرحوم آقای امیرحسین فردی ویژگیهایی دارند. نمیدانم آقای بایرامی چند سال در روستا زندگی کرده است، شاید حدود شش تا هفت سال که بخشی از آن در دوران خردسالیاش بوده است، ولی نگاه عمیقی به روستا دارد و دریافتهایش از جامعه و ارتباطات روستایی و شناخت اشخاص روستایی واقعاً کامل و متفاوت است. کسی که یک صفحه از کتابش را میخواند، میفهمد که این آدم این روابط را میشناسد. بهویژه در کارهایی که مربوط به «قصههای سبلان» است و فکر میکنم که اینها هنوز ادامه دارد. آقای بایرامی با همین کارها در جهان، در کشور و در اروپا جایزههای معتبری به دست آورد. من اعتقاد دارم که ادامه این کار، آقای بایرامی را جهانی خواهد کرد. امیدوارم او وقتی برای نوشتن این کارها بگذارد. در آن کارها نکتههایی از غیب و ماوراءالطبیعه و عالم متافیزیک هست؛ بدون این که آقای بایرامی برای این کارها اصراری داشته باشد. خود به خود ما شاهد آنها هستیم. در واقع یک نوع باور دینی است. توصیفات او بسیار دقیق است. نگاه شاعرانهای در نگاه جدی روایتگریاش هست. موضوع دیگر، نثر آقای بایرامی است. از بهترین نثرنویسهای زبان فارسی است. از همان کارهای اولش نثر پختهای داشت. او در حوزههای مختلفی کار کرده است و من فکر میکنم حرفهای نگفته آقای بایرامی بیشتر از آن چیزی است که گفته است و امیدوارم در آینده شاهد درخشش بیشتر آقای بایرامی باشیم.»
شبیه سه تن
سخنران دیگر دومین برنامه «شبی با نویسنده»، احمد دهقان، داستاننویس بود. او گفت: «در زندگی خیلی اوقات گمان میکنیم که ما زندگی را انتخاب میکنیم، ما هستیم که راه و چاه را انتخاب میکنیم و گاه چنین فرض میشود که زندگی ما را انتخاب میکند و تا هر کجا که دلش بخواهد ما را پیش میبرد. من نمیدانم که رضا بایرامی نویسندگی را انتخاب کرد یا نویسندگی رضا بایرامی را، اما هر کدام انتخاب کردند، دست مریزاد.
من میخواهم بایرامی را به سه نفر شباهت بدهم و بگویم این نویسنده چطور به این سه نفر شباهت دارد تا بتوانیم اندکی او را بشناسیم. اولین نفر تولستوی، نویسنده بزرگ روس است. تولستوی پر از تناقضات است که در سرتاسر زندگیاش مشاهده میشود. مذهبیترین نویسنده قرن نوزدهم و بزرگترین نویسندهای که خلق شده است. میخواهد با فقرا نشست و برخاست کند، اما اشرافی است. خیلی از کارها را میخواهد انجام بدهد اما نمیتواند. حتی زندگی با همسرش پر از تناقضات اینچنینی است. شخصیتی مانند پیِر در داستان «جنگ و صلح» نزدیکترین شباهت را به تولستوی دارد. مردی که پر از تناقض است و تا انتهای رمان میماند. تولستوی از تمام این تناقضات استفاده میکند برای این که رماننویس شود. رضا بایرامی گاهی به او رفته است. پر از این تناقضات و پر از استفاده از گذشته و تجربیات تلخ زندگی خودش است که برای او سوژهای برای نوشتن است. تجربه زندگی مهمترین مایه نویسندگی او بوده است. دومین کسی که میخواهم به او شباهت دهم، داستایفسکی است. میگویند او در محفل نویسندگان دستگیر و به اعدام محکوم شد. او به همراه چهار نفر دیگر به محل اعدام و تیرباران رفت. کشیش ارتدکس آمد و از آنها وصیت گرفت. چشمان او را بستند و کارها به پایان رسید و تیر شلیک کردند، اما تیرها همه هوایی بود. داستایفسکی آن لحظه را یکی از مهمترین لحظات زندگی خودش میداند. لحظهای که در یک لحظه مرگ میآید و میگذرد. رضا بایرامی در جنگ حضور پیدا کرد و از آن بیشترین استفاده را در زندگی و داستانهای خودش کرد. داستانهای او پر از صحنههای جنگ است. بزرگترین لحظه زندگی او «هفت روز آخر» و آن روزهای تشنگی هستند که در بین کوهها سرگردان بودند. در «آتش به اختیار» کتابی که هنوز شناخته نشده و به زودی شناخته خواهد شد، در مورد همه این موضوعات گفته است. سومین کسی که میخواهم بایرامی را به او شباهت دهم، چنگیز آیتماتوف است. آیتماتوف مردی است که به زیباییهای طبیعت اهمیت میدهد و دلنگرانیاش این است که فرزند من هیچوقت نمیتواند فرق بین تخم کبک و بلدرچین را بفهمد، چون شهری شده است و آن روزگار گذشت که بچهای بتواند این کار را بکند. این نگرانی او از شهری شدن مردم است و مدام از لحظاتی میگوید که پر از زیباییهای طبیعت است؛ مانند رمان جمیله.
به نظر من بایرامی از این سه تن گوشههایی در خودش دارد و نویسندهای شش دانگ شده که ما میتوانیم زندگی او را ببینیم و رمانهایش را بخوانیم. محمدرضا بایرامی بزرگترین نویسنده نسل ماست و این را بدون ذرهای اغراق میگویم. نویسندهای است که کار ضعیف دارد، اما شاهکارهایش را باید دید. آنهاست که مرد میخواهد آنها را بنویسد. دیگر هیچکس نمیتواند «هفت روز آخر» را بنویسد. «دشت شقایقها» را دیگر هیچکس نمیتواند بنویسد و همچنین «قصههای سبلان» را. آثاری دارد که ماندگار خواهد شد و اگر امروز ما به آنها افتخار نمیکنیم، تاریخ ما به آنها افتخار میکند.»
چند ویژگی
حسین فتاحی، داستاننویس هم در دومین برنامه «شبی با نویسنده» گفت: «به روایت خود آقای بایرامی، زمانی که او در جبهه و سرباز بود، داستانی از من در کیهان بچهها چاپ شد و او آن داستان را خوانده و فضای داستان با فضای محل خدمتش یکی بوده است. او نامهای دو صفحهای برای من نوشت و در آن عید را تبریک گفت و من بعد از دو ماه یک کلمه در جواب او نوشتم که من هم عید را تبریک میگویم و این باب آَشنایی من با آقای بایرامی بود. بعدها ده بار این موضوع را به من گفت!
بعد از مدتی که من هنوز او را نمیشناختم، قصهای برای من فرستاد به نام «مرغ مهربان ننه مهتاب». من در آن زمان مسئول بخش قصههای مجله کیهان بچهها بودم و جلسات قصه داشتیم و همه دوستانی که امروز جزو افتخارات داستاننویسی هستند، در آن جلسات شرکت میکردند؛ از آقای سرشار گرفته تا آقای رحماندوست، خانم قاسمنیا و فکر میکنم آقای غفارزادگان هم بود. من وقتی آن قصه را خواندم، احساس کردم با تمام قصههایی که ما دریافت میکردیم، تفاوت دارد و خیلی دلم میخواست نویسندهاش را ببینم. آن قصه آنقدر روی من تأثیر گذاشته بود که دیروز که به من گفتند در مورد آقای بایرامی صحبت کن، شاید اولین چیزی که به یادم آمد، این قصه بود. بعد از این که از سربازی برگشت، ما «قصههای سبلان» و قصههای دیگر او را در کیهان بچهها چاپ کردیم. با این حساب شاید سیوچند سال است ما با آقای بایرامی زندگی میکنیم.
من داشتم به آقای بایرامی فکر میکردم و یاد اتفاقی افتادم که سال 1362 یا 1363 در کیهان بچهها افتاد. آقای محمود کیانوش، شاعر و داستاننویس از لندن برگشته بود و آن موقع همه کسانی که کار را شروع کرده بودیم، واقعاً بزرگتری نداشتیم. بزرگتر ما آقای امیرحسین فردی بود که او هم مثل بقیه بود و فاصله زیادی با هم نداشتیم. او بیشتر پدری میکرد، مدیریت میکرد. آقای کیانوش تجربه بیشتری داشت و آقای فردی در جلسه از او خواست که نکتهای را بگوید که برای ما، ده دوازده نفری که تازه شروع کرده بودیم، کمک و راهنمایی باشد. آقای کیانوش گفت که من چند وقت پیش با آقای رولد دال، نویسنده بزرگ انگلیسی که در زمینه ادبیات کودک کار میکرد، نشسته بودم و از او پرسیدم که شما در انگلستان چند نویسنده دارید؟ گفت: هزار تا. من خیلی تعجب کردم و گفتم که همه اینها هنرمند هستند؟ گفت: نه. شاید یک یا دو نفر هنرمند داشته باشیم. آقای کیانوش تفاوت نویسنده با هنرمند را برای ما گفت که نویسندهها کسانی هستند که بهزعم آقای رولد دال، از روی دست هم مینویسند و کارهای تکراری انجام میدهند و جریانی تولید نمیکنند، تأثیر زیادی نمیگذارند، ولی هنرمند کار خودش را مینویسد. کارش شناسنامه و جریان دارد، هویت دارد، سبک دارد. واقعاً مصداق این حرف آقای رولد دال را میتوانم در مورد آقای بایرامی بگویم که در بین همه ما شاید جزو معدود نویسندگانی باشد که مطلقاً از دیگران تأثیر نمیگیرد. طرح، نثر، هویت و فضای کارهایش از خودش است. این خیلی برای یک نویسنده بزرگ مهم است که مقلد نباشد. ما بیشترین رنجی که میبریم این است که کارهایمان تکرار است. هر کدام از کارهای آقای بایرامی، یک وجه از شخصیت او را نشان میدهد؛ چه کار کودک مانند «قصههای سبلان» و چه کارهای بزرگسال. فقط آقای بایرامی با نگاه خاص خودش میتواند «لمیزرع» را بنویسد و توصیف کند. من نگاه منحصر به فردی که به جنگ در «لمیزرع» شده است را در جایی ندیدهام.
نکته دیگری که خودم در این سالها یاد گرفتم این است که نویسنده اگر چند ویژگی داشته باشد، میتواند نویسنده بزرگی شود؛ یکی این که فطری نویسنده باشد. نه این که زور بزند، نه اینکه مهندسی کند، کوششی نباشد، جوششی باشد. من این حرف که آقای بایرامی ذاتاً نویسنده است را از آقای غفارزادگان هم شنیدهام. نکته دوم که یک نویسنده احتیاج دارد، تجربه خوب از زندگی است. در هر محیطی که زندگی کرده، تنه محکم داشته باشد. آقای بایرامی شش یا هفت سال در روستا زندگی کرد، اما مانند کسی که پنجاه سال در روستا زندگی کرده، از روستا حرف میزند یا حتی در مورد جاهایی که در آنها زندگی نکرده هم خوب حرف میزند، مانند داستان «مردگان باغ سبز». بخشهایی از آن کتاب واقعاً درخشان است. قطعاً این رمان در بین رمانهای ایرانی خواهد ماند. «لمیزرع» در عراق میگذرد، یعنی ما هم فضای روستاها و عشایر عراق و هم زندان و پادگانهای آنجا را داریم و این چیزی نیست که بگوییم آقای بایرامی در روستایشان بوده است و این قدرت خلاقه آقای بایرامی بوده که توانسته «لمیزرع» را در اوج خودش خلق کند. اینها به نظر من همان نکاتی است که آقای رولد دال گفت. من میتوانم این موضوع را با افتخار بگویم که آقای بایرامی جزو معدود هنرمندانی هستند که هم در زمینه نوجوان و هم در زمینه بزرگسال کار کرده است. کارهایش ویژگیهای منحصر به فرد خودش را دارد. به نظر من دیگر هیچکس نمیتواند نگاهی که در رمان «پل معلق» هست را داشته باشد و آن منحصر به آقای بایرامی است.»
اگر کسی بخواهد بایرامی را بشناسد...
در ادامه برنامه، محمدرضا بایرامی گفت: «من هم حرفهای خوب بلد نیستم و هم خوب بلد نیستم حرف بزنم. هر کدام از دوستان که حرف میزدند، من متوجه میشدم که هرکدامشان به صورت دقیق زوایایی را دیدهاند. انسان یک چیزهایی را رها میکند یا میخواهد پروندهاش را ببندد ولی اتفاق نمیافتد و اذیتش میکند و اگر بخواهم در کار ادبیام مورد اینچنینی را ذکر کنم، «قصههای سبلان» است که سه جلدش چاپ شده است، اما فکر میکنم باید برگردم و هنوز هم به نوعی برایش کاغذ جمع کرده و فیشبرداری میکنم و انشاءالله بتوانم پرونده آن را جمع کنم که دست از سرم بردارد. نوشتن دنیای عجیبی است، گاهی اوقات مانند «قصههای سبلان» از سال 1369 که آقای فتاحی اشاره کرد شروع میشود و هنوز هم تمام نشده است. گاهی وقتها هم آدم همینطور با آن زندگی میکند ولی روایت و کتابتش زمان کمی میبرد و هیچ اسلوب ثابتی هم ندارد. خیلی وقتها ممکن است آدم در یکی دو هفته هم چیزی بنویسد، کمااینکه در مورد «مردگان باغ سبز» هم همین اتفاق برای من افتاد. با خودم فکر میکردم داستانی که یکبار گفتهام، باید تمام میشد، اما تمام نمیشد و در حالت طوفانی و بحرانی برگشتم و این کار را به اتمام رساندم تا بتوانم به کارهای دیگرم برسم. دوستانی صحبت کردند، به من لطف کردند و خودشان اساتید این عرصه هستند.»
سپس مهدی قزلی، مدیرعامل بنیاد شعر و ادبیات داستانی گفت: «ما پروژهای را در بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان داریم به اسم ویکی ادبیات که در واقع آنجا اطلاعات دانشنامهای عمومی از ادبیات معاصر را جمعآوری میکنیم. خیلی خوشحالم که مدخل معرفی آقای محمدرضا بایرامی عزیز که زمانی برای ما سمت نویسنده غایب داشت و با کتابهایشان آشنا بودیم به ویکی ادبیات اضافه شد. او الان برادر بزرگترمان است. من فقط میخواستم از این موقعیت و ظرف زمانی و مکانی برای رونمایی از این مدخل استفاده کنم. از این به بعد مدخل آقای بایرامی را میتوانید در ویکی ادبیات ببینید و استفاده کنید. واقعیت این است که همه ما میتوانیم در مورد آقای بایرامی صحبتهایی کنیم، اما اگر کسی بخواهد بایرامی را بشناسد، کافی است عناوینی که به دست آورده و جایزههایی که برده است را بررسی کند و دیگر نیاز به تحلیل و توضیح ندارد.»
در پایان دومین برنامه «شبی با نویسنده» از محمدرضا بایرامی که قلم او همواره در خدمت ارزشهای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس بوده است و کوششهای خلاقانه وی در خلق داستانها و رمانهای ماندگار و ارزشمند، توسط حوزه هنری، مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگ و ادب پایداری، بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان و انتشاراتیهای نیستان و شهرستان ادب قدردانی شد.
برنامه «شبی با نویسنده 2: نکوداشت محمدرضا بایرامی» عصر شنبه ششم مهر 1398 در تالار مهر حوزه هنری توسط مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگ و ادب پایداری برگزار شد.
مطلب مرتبط: آشنایی با محمدرضا بایرامی در کتاب دومین برنامه «شبی با نویسنده»
تعداد بازدید: 3503