29 مهر 1398
بازجویی من در کمیته [مشترک] به شکل پر سروصدایی درآمده بود... اولینبار که دستگیر شدم، حدود بیست ساعت در کمیته بودم، با دعوایی که با همسرم کردم که تو حتماً با زنی در ارتباط هستی و باید بگویی آن زن کی بود، عضدی فریب خورد و آزادم کرد. این فریب خوردن برای کسی مثل عضدی خیلی گران بود. عضدی عضو مؤثر ساواک و سرپرست تمام بازجوها بود. آنها را به دقت کنترل میکرد و به اصطلاح مو را از ماست میکشید، به بازجوها تأکید میکرد و از آنها میخواست دقیق عمل کنند. بازجوها از او خیلی حساب میبردند و فوقالعاده او را احترام میکردند و اوامر او را با «بله قربان»، «چشم تیمسار» میپذیرفتند. حالا عضدی فریب خورده و مرا آزاد کرده بود. بازجوها که جرأت اظهار این اشتباه را نداشتند، میخواستند به نحوی این اشتباه را به رخ او بکشند.
ساختمان کمیته ساواک به شکل دایره بود. در طبقه همکف، حیاطی وجود داشت که دور آن اتاقهای بازجویی قرار داشت. طبقه دوم و سوم هم به همین ترتیب بود و جلوی اتاقهای بازجویی، تراس دایرهای شکل، مشرف به حیاط بود که تا بالای آن نرده کشیده بودند. اتاق آرش در طبقه سوم بود. وقتی مرا به اتاق بازجویی میبردند، بازجویی، از یکی از اتاقها به تراس میآمد و به اصطلاح به شوخی داد میزد: «زنه کی بود» و بعد شروع میشد، همه بازجوها از اتاقها بیرون میآمدند؛ از طبقه اول به حیاط و از طبقه دوم و سوم به تراس میآمدند و در حالی که قهقهه میزدند، به نوبت داد میزدند: «زنه کی بود» و صدای زنه کی بود، زنه کی بود، فضا را پر میکرد. برای چندمینبار، برای هم میگفتند که آره آن روز که شوهرش را به محل کارش بردند، تلفن او به کمیته مشترک وصل بود و همه گوش میکردیم. پشت سر هم به او میگفت «زنه کی بود».
به هر حال من احساس میکردم این همه تأکید بر این موضوع (زنه کی بود) باید به رخ کشیدن اشتباه عضدی باشد، عضدی (ناصری) سعی میکرد به روی خودش نیاورد و در حضور بازجوها هم اعتنایی نداشت و از من سؤالی نمیکرد، اما یکبار که در تراس، پشت اتاق بازجویی در انتظار نگهبان رو به دیوار ایستاده بودم، جلو آمد و بلوزی که روی سر و صورتم بود را به کناری انداخت و در حالی که به شدت عصبانی بود گفت: «بدبخت چی کم داشتی، برای کی این کارها را کردی، برای کدام ملت! کدام مردم! حالا کی فکر میکنه که شماها اینجا هستید و چی میکشید، اگر همه شما را هم بکشیم، کسی صدایش درنمیآید و اصلاً نمیپرسد، اینها کی بودند و کی نبودند. این را هم بدان تا ما هستیم، نه حکومت اسلامی، نه کمونیستی و نه سوسیالیستی و نه هیچ تغییری امکان نخواهد داشت. ما حاضریم تمام مردم ایران را بکشیم، فقط پنج میلیون وفادار به اعلیحضرت بماند، برای ما کافی است». و بعد با تمام کینهای که داشت سیلی به صورتم زد که گیج شدم و به طرفی افتادم و تا چند لحظه چیزی نفهمیدم.
منبع: خورشیدواره، خاطرات طاهره سجادی(غیوران). تدوین: مرکز اسناد انقلاب اسلامی. تهران. 1383. صص 99 ـ 100.
تعداد بازدید: 1685