10 آذر 1398
ترجمه: نرگس صالحنژاد
*توضیح گروه ترجمه و پژوهش منابع خارجی دفتر ادبیات انقلاب اسلامی: مقاله زیر در زمانی تالیف شده است که محققین خارجی با وجود پی بردن به نقش اندیشه دکتر شریعتی در انقلاب اسلامی، هنوز اطلاعات دقیقی از زندگی و آثار وی در دست ندارند. به نظر میرسد هدف نویسنده از تالیف این مقاله، ارائه شناخت کلی از زندگی و برخی از جنبههای فکری دکتر شریعتی برای محققین خارجی باشد. مدعای اصلی نویسنده بر این نکته قرار دارد که حکومت پهلوی، شریعتی را به عنوان عنصری خطرناک تحتنظر داشت، اما خشنود بود که برخی از مخالفان حکومت، او را به دیده تحقیر مینگرند؛ «غافل از آنکه روحانیون انقلابی با وجود موافق نبودن با برخی جنبههای ایدئولوژیک و روششناختی شریعتی، از نظرات وی در دوران شکلگیری انقلاب حمایت کردند.» نویسنده در برخی از اظهارنظرها دچار خطاهای تاریخی شده که با توضیح در پینوشتها تصحیح شده است.
■
علی شریعتی: معمار انقلاب اسلامی ایران در سال 1357[1]/ مهدی عابدی[2]
علی شریعتی در دوم آذر 1312 (23 نوامبر 1933) در یک خانواده عمیقاً مذهبی در مشهد، مرکز استان خراسان، به دنیا آمد.[1] اجدادش، همگی از علمای مهم مذهبی محلی در حومه سبزوار بودند[2] که یکی از آنان علامه بهمنآبادی[3] به دعوت ناصرالدین شاه (96-1848/1314-1264) برای تدریس فلسفه اسلامی در مدرسه علمیه سپهسالار به تهران رفت و برای مدت کوتاهی چنین کرد.[3] پدرش، محمدتقی شریعتی، که هنوز زنده است[4] پژوهشگر دینی مشهوری در کشور و متخصص تفسیر قرآن است.[4] محمدتقی دو سنتشکنی انجام داد: او در 20 سالگی برای زندگی بهتر به شهر رفت و پوشیدن لباس سنتی علما را کنار گذاشت. علی در مدارس مدرن درس خواند، به دانشسرای مقدماتی معلمان و دانشگاه تازه تأسیس مشهد رفت و در نهایت با بورس دولتی برای تحصیل در دانشگاه سوربن عازم پاریس شد. پس از فارغالتحصیلی، به ایران بازگشت و بهتدریج خود را بهعنوان یک جوان ایدئولوگ برجسته مسلمان شناساند. در نهایت او به اروپا رفت و به طرز مشکوکی در 9 ژوئن 1977 (19 خرداد 1356)[5] در انگلیس درگذشت.
زمانی که دانشآموز دبیرستان بود، در جلسات کانون نشر حقایق اسلامی شرکت میکرد که پدرش در 1320 راه انداخت و بهزودی ترجمه متونی از عربی را به فارسی آغاز کرد. در سال 1333 او یک نامه طولانی از علامه محمدحسن کاشفالغطاء (وفات 1954/ 1334) خطاب به جرالد ایوانز هاپکینز[6] معاون وقتِ سازمان «دوستان آمریکاییِ خاورمیانه»[7] ترجمه کرد که در آن، کاشفالغطاء مظالم غرب علیه جهان اسلام را بیان کرده بود.[5] یک سال بعد، او ترجمهای از زندگینامه ابوذر نوشته عبدالحمید جودت السحار[8] ارائه داد. در این کتاب جودت السحار، رادیکال مصری، ابوذر، صحابی پیامبر اسلام را بهعنوان یک سوسیالیست مسلمان به تصویر کشیده است. شریعتی زیرعنوان ترجمه خود را «خداپرست سوسیالیست» قرار داد که به سازمانی زیرزمینی با همین نام اشاره دارد. (در 1944/ 1323 تأسیس شد.)[6] ترجمه با استقبال مواجه و بارها تجدید چاپ شد.[7]
در این دوره، او درگیر نوشتن ادبیات مذهبی خلاقانه نیز بود. او با الهام از قرآن (سوره 24 (نور) آیه 35[9] که یکی از استعاریترین آیات قرآن است) و تحت تأثیر شدید دکترین موازنه منفی مصدق، مکتب واسطه خود را ارائه کرد که بر اساس آن «مکتب اسلام... [...] روش مختص به خود دارد و آن را میتوان رئالیسم نامید. رژیم اجتماعی و اقتصادی اسلام سوسیالیسم عملی است، بر طرز فکر خداپرستی استوار میباشد و حد وسط میان [...] کاپیتالیسم (سرمایهداری) و کمونیسم (اشتراکیت مطلق) میباشد. روش سیاسی اسلامی: از نظر بینالمللی بین دو بلوک متخاصم شرق (به رهبری شوروی) و غرب (به رهبری آمریکا)، پایگاه اسلام بلوک میانهای است که به هیچ طرف بستگی نمیتواند داشته باشد؛ شجره طیبهای است که نه شرقی است و نه غربی.»[8]
در سال 1336 (1957) به اتهامات سیاسی 8 ماه را در زندان گذراند. پس از آزادی، با خواهر دانشجویی ازدواج کرد که اخیراً به دست پلیس[9] کشته شده بود و در سال 1338 (1959) عازم پاریس شد.
جزئیات مطالعات او در پاریس دقیقاً مشخص نیست. او مدعی است تحت نظر جامعهشناس جورج گورویچ[10] به مدت 5 سال تحصیل کرده است[10] و از یاران نزدیک لویی ماسینیون[11] اسلامشناس بوده و از او بسیار الهام گرفته است.[11] باور عمومی این است که او دو مدرک دکترا، یکی در جامعهشناسی و دیگری را در فلسفه تاریخ یا تاریخ اسلام گرفته است.[12] روشن است که او رساله دکترای خود را در لغتشناسی فارسی نوشته است[13] و شکی وجود ندارد که او دیدگاه جامعهشناختی قابلتوجه خود را درباره اسلام به کار گرفت، البته بسیار کمتر از آنچه که تحسینکنندگانش درباره او ادعا میکنند.[14] در واقع، او از هر باغی گلی چیده بود و از این رو مردی با ابعاد بسیار بود. افرادی از عقاید و اندیشههای متفاوت بر اندیشه او تأثیر گذاشته بودند: او میتوانست از علی[(ع)]، ابوذر، پاسکال[12]، پرودون[13] و سارتر[14] و بسیاری دیگر برای اثبات دیدگاه خود نقل بیاورد.
وقتی در پاریس بود، او بهشدت درگیر مبارزات سیاسی دانشجویی، اعم از ایرانی و بینالمللی شد. در اوت 1962 (مرداد 1341) او بهعنوان سردبیر مجله ایران آزاد، ارگان کنفدراسیون دانشجویان ایرانی برگزیده شد. در سپتامبر (شهریور) همان سال، او به تأسیس بخش خارجی نهضت آزادی کمک کرد. نوشتههای او منتقد سیاستهای ایران بود و از 16 ژانویه 1963 (26 دی 1341) مبارزه مسلحانه علیه شاه را برنامهریزی کرد.[15] او از انقلاب الجزایر حمایت کرد و مدت کوتاهی به دلیل حمایت از پاتریس لومومبا[15] به زندان افتاد. در این دوره، برخی آثار فرانتس فانون[16] و «جنگ چریکی» چهگوارا[17] را ترجمه کرد.[16] هنگامیکه آماده بازگشت به ایران بود، یک برنامه عملی برای انقلاب طراحی کرده بود که بعدها ثابت شد مؤثر بود: قالبها باید شکسته شوند، باید اسلام بهعنوان یک ایدئولوژی جدید برای اقدام اجتماعی معرفی شود و باید رهبری جدیدی متفاوت از رهبری سنتی بیحاصل، به دست افرادی که قالبها را شکستهاند، شکل بگیرد.[17]
پس از بازگشت در سال 1964 (1343) که مصادف با تبعات قیام 15 خرداد بود، او دوباره با اتهامات سیاسی دستگیر و به مدت 6 ماه زندانی شد. پس از آزادیاش، در دبیرستانی در حومه مشهد مشغول تدریس شد. در همین حال، او به دنبال ناشری برای ترجمه کتاب ماسینیون به نام سلمان پاک و نخستین شکوفههای معنویت اسلام در ایران[18] و موقعیتی در دانشگاه تهران میگشت. هر دو برنامه با شکست مواجه شد و او به مشهد بازگشت.[18] بین سالهای 1966 تا 1970 (1345 تا 1349) در دانشگاه فردوسی مشهد تدریس کرد و بهتدریج ستاره شهرت و محبوبیت او بالا گرفت. او در دانشگاهها و مساجد مختلف و بهویژه در پایگاه غیررسمیاش، حسینیه ارشاد در تهران سخنرانی میکرد که مؤسسهای بود که گروهی از روشنفکران مسلمان بنیان گذاشته بودند.[19]
اسلامی که او از آن حمایت میکرد، کاملاً متفاوت از آن چیزی بود که علما و تودهها میشناختند[20] و درگیری او با هر دو گروه علما و روشنفکران سکولار اجتنابناپذیر بود. نیازی به گفتن نیست که از آنجا که او از یک ایدئولوژی تندرو حمایت میکرد، با دولت نیز مشکلات خود را داشت. ایده یکتاپرستی در کار او به مثابه جهانبینی، ایدئولوژی و زبان اجتماعی خود را نشان میداد. این برای او کافی بود تا متهم شود که بهشدت از مکاتب فکری غرب، بهویژه اگزیستانسیالیسم و مارکسیسم، و به ضرر اسلام وام گرفته است. در آنسو، روشنفکران سکولار، عمدتاً مارکسیستها، به مخالفت با او برخاستند زیرا معتقد بودند چنین ایدههای پیشرویی را نمیتوان از یک مکتب فکری با عمر 14 قرن به دست آورد. شریعتی هر دو گروه را تحت فشار گذاشت، که هر کدام از آنها، کمابیش از مواضع مخالف هم، دلایل خود را برای حمله و انتقاد شدید از او داشتند و او در اندک زمانی دریافت که در برابر هر دو گروه ایستاده است؛ یک گروه به عنوان «مدافعان دین»، و گروه دیگر بهعنوان «حامیان پیشرفت». ترس واقعی او از گروه دوم نبود که خود در معرض حمله قرار داشتند؛ بلکه از گروه اول بود که محبوبیت فراوانی در میان طرفدارانی داشت که آماده بودند خون او را در راه خداوند بریزند! خوشبختانه، آنها بهتر دیدند که دست به اقدامات کوچکی بزنند: آنها از پدرش خواستند او را نصیحت کند[21] و زمانی که این کار اثر نکرد، آنها تنها او را لعن و مرگش را آرزو کردند![22]
بیهیچ شکی، دولت [حکومت پهلوی] او را بهعنوان عنصری خطرناک از نزدیک دنبال میکرد، اما خشنود بود که هر دو این گروهها، او را به دیده تحقیر و بیمهری مینگریستند. دستگیری شریعتی را، دولت به خاطر محاسبات غلط خود، تا دیرترین زمان ممکن به تعویق انداخت. دولت نفهمیده بود که علما به دو جناح انقلابی و محافظهکار تقسیم شده بودند؛ و اینکه شمار قابلتوجهی از علمای مترقی و جوان اصولاً از هدف شریعتی حمایت میکردند، هرچند که در جزئیات ایدئولوژیک و روششناختی با او موافق نبودند.
در سال 1973 (1352)[19] مقامات سیاسی مؤسسه [حسینیه] ارشاد را بستند و شریعتی که اینک تنها عضو باقیمانده هیئت مؤسس بود[20] پنهان شد. برای اینکه بتوانند محلش را بیابند، مقامات یادشده پدرش را دستگیر کردند. بعد از چند ماه تأمل، شریعتی خود را برای آزادی پدرش تسلیم کرد. هجده ماه بعد، او از زندان آزاد شد، اما به روستای خودش، مزینان، تبعید شد و در آنجا تحت نظر ساواک بود. با این وجود، او توانست به نوشتن ادامه داده و حتی در مجالس نیمه عمومی شرکت کند.[23] او وقتی دریافت زندگی در ایران برایش غیرقابلتحمل شده است، در نهایت عازم اروپا شد. جزئیات گریختن او چندان روشن نیست؛ ما میدانیم که در این «مهاجرت» او از جان خود بیمناک بود و از راهی غیرعادی رفت.[24] همچنین میدانیم او میخواست برای پیوستن به پسرش به ایالاتمتحده برود[25] اما قبل از این اتفاق، جسدش را در 9 ژوئن 1977 (19 خرداد 1356)[21] در آپارتمانش پیدا کردند. مقامات بریتانیایی رسماً تصریح کردند مرگ او بر اثر یک سکته قلبی سنگین بوده است؛ طرفداران او چیزی غیر از دخالت ساواک، پلیس مخفی شاه، در مرگ او را نپذیرفتند. بههرحال، شریعتی به سنتی تعلق داشت که به مدت چهارده قرن معتقد بود تمام رهبرانش یا بهوسیله شمشیر یک ظالم یا زهر یک دسیسهچین کشته شدهاند.[26]
[1] “Ali Shariati: The Architect of The 1979 Islamic Revolution of Iran”, Iranian Studies, Vol. XIX, Nos. 3-4, Summer-Autumn 1986, pp. 229-234
[2]. مهدی عابدی هنگام نگارش این مقاله در سال 1986 دانشجوی دکتری مردمشناسی در دانشگاه رایس (Rice)، در هیوستون تگزاس (Houston, Texas) بود و در سال 1988 با رسالهای تحت عنوان «تشیع در گذار» از این دانشگاه فارغالتحصیل شد. م.
[3] در متن اصلی بهاشتباه مهمنآبادی نوشته شده است. م.
[4] منظور در زمان انتشار مقاله است. مرحوم محمدتقی شریعتی چند ماه پس از انتشار این مقاله، در 31 فروردین 1366 درگذشت. م.
[5] تاریخ 19 ژوئن/ 29 خرداد درست است. م.
[6] Gerald Ivans Hopkins
[7] American Friends of the Middle East
سازمانی طرفدار اعراب و منتقد حمایت آمریکا از اسرائیل که در 1951 به دست شماری از روزنامهنگاران، دانشگاهیان، نویسندگان و کشیشان تأسیس شد. م.
[8]. عبدالحمید جودت السحار (۱۹۱۳-۱۹۷۴ در قاهره) ادیب، داستاننویس، نمایشنامهنویس و فیلمنامهنویس معاصر مصری است. شناختهشدهترین کتاب او در ایران ابوذر است که نخستین چاپ آن در سال ۱۳۳۴ با عنوان «ابوذر غفاری، خداپرست سوسیالیست» با ترجمه و اضافات علی شریعتی به چاپ رسید. م.
[9]. اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لَا شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ. خدا نور آسمانها و زمین است. مثَل نور او چون چراغدانى است که در آن چراغى باشد، آن چراغ درون آبگینهاى و آن آبگینه چون ستارهاى درخشنده. از روغن درخت پربرکت زیتون که نه خاورى است و نه باخترى افروخته باشد. روغنش روشنى بخشد هر چند آتش بدان نرسیده باشد. نورى افزون بر نور دیگر. خدا هر کس را که بخواهد بدان نور راه مىنماید و براى مردم مثَلها مىآورد، زیرا بر هر چیزى آگاه است.
[10] George Gurvitch
[11] Louis Massignon,
[12] Pascal
[13] Proudhon
[14] Sartre
[15] Patrice Lumumba
[16] Frantz Fannon
[17] Che Guevara
[18] Salman Pak et les Premices Spirituelle de l’Islam Iranien
[19]. تاریخ درست بسته شدن حسینیه ارشاد، 1972/ 1351 است. م.
[20]ـ شریعتی جزو مؤسسین حسینیه ارشاد نبود.م.
[21] . تاریخ 19ژوئن/ 29 خرداد صحیح است. م.
[1]بسیاری معتقدند که او در مزینان، روستایی نزدیک سبزوار، متولد شده است. نام خانوادگی او مزینانی بود که گاهی اوقات بهعنوان نام نویسندگی خود استفاده میکرد. احتمالاً زندگینامهنویسان نیز سعی داشتند به او اصالتی فرودستانه ببخشند تا موفقیتهایش را بزرگنمایی کنند. با توجه به اینکه پدر او مدتها پیش از تولد شریعتی به مشهد نقلمکان کرده بود، احتمال بیشتری وجود دارد که محل تولد او مشهد باشد تا روستای مزینان.
[2]نگاه کنید به کتاب کویر اثر شریعتی، صص 22 تا 29. همچنین مصاحبه پدرش با کیهان فرهنگی، شماره 11، که شجرهنامه خانوادگی او در آن دیده میشود.
[3]همان.
[4]کتاب فوقالعاده او به نام تفسیر نوین از محبوبیت فراوانی در ایران برخوردار است. علاوه بر تخصص او در تفسیر، وی همچنین به این دلیل مشهور است که یکی از بنیانگذاران جنبش جدید شیعی در ایران است.
[5] به مجموعه آثار او، جلد 31، صص 463 تا 522 نگاه کنید. این نامه در پاسخ به دعوت هاپکینز از کاشفالغطاء برای شرکت در سمیناری ضد کمونیستی است که او رد کرد، اما در عوض نامهای ارسال کرد که در آن کمونیسم با عنوان شیطان اصغر در قیاس با امپریالیسم آمریکا تصویر شده بود.
[6] نگاه کنید به یادنامه شهید جاوید، صص 7 و 8.
[7] نگاه کنید به مجموعه آثار، جلد 3، مقدمه و یادداشتهای صص 271 و 272. ابوذر، ابرقهرمان شریعتی است.
[8] نگاه کنید به مجموعه آثار، جلد 31، ص 7.
[9] سه دانشجو در اعتراض به دیدار نیکسون از ایران در تهران کشته شدند. آنها را معمولاً بهعنوان «شهدای 16 آذر» میشناسند و این روز بهعنوان روز دانشجو در ایران گرامی داشته میشود. یک مجله چپگرا که با نام «16 آذر» در خارج از کشور منتشر میشد، نامش را از این واقعه گرفته است.
[10] بهعنوان مثال به کویر، صفحه 83 نگاه کنید.
[11] برای مثال نگاه کنید به مجموعه آثار جلد 27، صص 288 تا 290 و کویر صص 78 تا 84.
[12] مصاحبه با پدر شریعتی در کیهان فرهنگی، شماره 11 و هر زندگینامهای که توسط طرفدارانش نوشته شده است.
[13] نگاه کنید به
Nikki R. Keddie, Roots of Revolution (New Haven: Yale University Press, 1981), p. 294.
[14] نگاه کنید به ترجمه حامد الگار از زندگینامه ستایشآمیز غلامعباس توسلی از شریعتی در
On the Sociology of Islam: Lecturer by Ali Shari’ati (Berkeley: Mizan Press, 1979.(
[15] نگاه کنید به یادنامه شهید جاوید، صص 23 تا 26.
[16] همان، ص 31.
[17] نگاه کنید به مکتب مبارز، جلد 23، صص 131 تا 148.
[18] برای جزییات بیشتر به کتاب توتمپرستی شریعتی نگاه کنید.
[19] نگاه کنید به
Shahrough Akhavi, Religion and Politics in Contemporary Iran (Albany: State University of New York Press, 1980), pp. 143-45.
[20] نگاه کنید به
Hamid Enayat, Modern Islamic Political Thought (Austin: University of Texas Press, 1982), pp. 155-59.
[21] نگاه کنید به مجموعه آثار، جلد 1، صص 3 تا 41.
[22] دستکم یکبار یک مجلس ضد شریعتی در یزد در خانه یک روحانی برگزار شد. اما، بیان انزجار از زبان عامه بیشتر بود و شریعتی در خاطراتش به یکی از آنها اشاره میکند. نگاه کنید به مجموعه آثار، جلد 1، ص 17 و 18.
[23] تقریباً کل مجموعه آثار 2 و 4 و همچنین شمار دیگری از آثار، از جمله بسیاری از جلد 23 به این دوره اختصاص دارند. برای مجالسی که در این دوره در آنها حضور داشت، نگاه کنید به مجموعه آثار جلد 2، ص 279 و نسخه ناقص سخن آدم به قلم او در مجموعه آثار، جلد 23.
[24] نگاه کنید به یادنامه شهید جاوید، ص 55.
[25] نگاه کنید به مجموعه آثار او، جلد 1، ص 263.
[26] باوری که شیعه درباره مرگ «چهارده معصوم» و همچنین بسیاری دیگر از چهرههای برجسته خود دارد. در طول سلطنت پهلوی اعتقاد مشابهی در مورد بسیاری از «مرگهای مرموز» مانند تختی، بهرنگی، آلاحمد و بسیاری دیگر وجود داشت.
تعداد بازدید: 1025