26 دی 1398
منوچهر جراحزاده
ما، فصل فصلِ قصّهی خونینِ شهر را،
با خون هر شهید نوشتیم یادگار،
افراشتیم، رایتِ، سبزِ سپاس را،
بر گورِ بینشانِ شهیدانِ زنده یاد
فصل نُخست قصه بتاراجِ باد رفت،
ساری پرید،
شاخه بیدی شکسته شد،
جنگل عزیزِ سبز تنش را ز دست داد،
ابری به سوگِ جنگلِ ماتمزده گریست.
غوکی جهید،
قصه بیداد و فتح را،
بر ماهیانِ شبزدهیِ شهرِ آب خواند،
بر خون سار، شاخهِ افرا جوانه زد،
جنگل سیاه گشت.
چو نامش سیاهکل.
فصلی دگر ز قصه ما گوش کن رفیق!
فوارههای خون عزیزان زندهیاد،
بر حوضهای لوزی میدان نقش نقش.
آب وضوی بتشکنان دلیر شد،
محراب خلق شد.
فصلی دگر ز قصّه به تاریخ نقش بست،
بر آبراهِ حاشیه یک دخترِ شهید،
با خون خویش، بر لب دیوار ما نوشت:
سرباز! ای برادر همکیش و هموطن!
زیر کُلاه آهنینت چیست؟
آهن است!
زیر مدال سینه تو چیست؟
آهن است!
آزادگی رهائی بند است، ای رفیق...
ـ سرباز روی پاشنه چرخید،
دست خویش،
با دست خواهرش چو پیچک وحشی گره نمود،
فریاد برکشید:
شهادت مُبارکت!
ایثار تن، تبار جهاد است، خواهرم.!
فصلی دگر ز قصّه به تاراجِ باد رفت،
مردی سیاهپوش،
با میخکی، سپید،
خم شد برویِ نعشِ عزیز مُجاهدی،
رنگین نمود، میخک خود را به خون دوست،
تا لای یک کتاب گُذارد به یادگار.
فصلی دگر و فصلِ دگر باز هم چنین:
روبانِ دُختری شده خونین ز خون دوست،
بر سردرش، شهادت یک افتخار گشت،
خونش برای مادر او اعتبار گشت،
شولای پیرمرد، درفش سپاس گشت،
فریاد او جهید درون زلال نور!
طاغوت!
از سریر زمرد نگاه کُن!
این ازدحامِ خون شده در بافتهای فقر،
این کفترانِ حنجره خونین شرق را!
هر ذره جسمشان همه فریاد،
هر قطره اشکشان همه آواز.
ما فصل فصلِ، قصّهیِ خونینِ شهر را،
با خون هر شهید، نوشتیم یادگار
افراشتیم، رایتِ، سبز سپاس را،
بر گور بینشان، شهیدانِ زندهیاد...
تهران بهمن ماه 1357
رایت: پرچم
سریر: تخت
شولا: عبا
طاغوت: متعدی ـ سرکش ـ بت ـ باطلی که آنرا پرستش کنند
منبع: جراحزاده، منوچهر، بر بافتهای خون: مجموعه 38 شعر انقلابی، انتشارات مطبوعاتی عطائی، تهران، 1358، ص 58 ـ 61.
تعداد بازدید: 976