26 اسفند 1398
پیشنهادهای مختلفی برای در نظر گرفتن مکانی جهت استقبال از امام داده شد، که بعضی خیابانهای بالای شهر تهران را بعضی خیابانهای پایین را پیشنهاد دادند. ظاهراً آیتالله بهشتی و آیتالله مطهری و برخی دوستان از جمله آقای عسگراولادی به این نتیجه رسیدند که بهترین جایی را که میتوان جهت ورود امام در نظر گرفت، مدرسه رفاه است. چون مدرسه رفاه متعلق به کسی نبودکه امام منتسب به او شود. مدرسهای که با جمعآوری پولهای افراد مؤمن و متدین ساخته شده بود و اسلامی، ملی و مردمی بود. نه بالای شهر قرار داشت و نه جایی بود که دیگران نتوانند به آنجا رفت و آمد کنند. بعد از اینکه تصمیم قطعی شد ما مدرسه رفاه را آماده کردیم و یک راه هم به مدرسه علوی شماره 1 باز کردیم که در خیابان ایران بود. اتاقی هم که قرار بود حضرت امام در مدرسه رفاه در آن اتاق استقرار پیدا کنند، آنجا را شیشه ضدگلوله نصب کردیم و همه تمهیدات لازم را برای استقبال از حضرت امام آماده ساختیم. اسم مدرسه رفاه را هم «کمیته استقبال» گذاشتیم.
در شورای مرکزی کمیته استقبال بنده به اتفاق آقایان: رجائی، باهنر، شفیق اسلامی و توکلی حضور داشتیم. جلسهای تشکیل و قرار شد که مسئولیتها را تقسیم کنیم. کار بنده در کمیته استقبال مسئولیت حراست کل و انتظامی مدرسه رفاه بود. البته دو نفر دیگر به نامهای اکبر پوراستاد و مهندس رفیعی هم بودند. البته این آقایان اکثراً در همان مقاطع هم گرفتار بودند و این طرف و آن طرف میرفتند و خیلی آنجا نمیماندند، چون خیلی اوضاع و احوال شلوغ بود، اما بنده دائماً در کمیته استقبال شب و روز در آنجا به سر میبردم و خانه هم نمیرفتم. ماجرای آن روزها و شبها هم خیلی جالب است که از شهرستانها برای کمیته استقبال نان، شیر و انواع و اقسام خوراکیها میآوردند.
آن روزها غوغایی بود، کسی سر از پا نمیشناخت و یک انقلابی در شرف انجام بود. ما نه تجربه انقلاب را داشتیم و نه میدانستیم که چه خواهد شد، لذا نگران بودیم.
در آن شرایط تنها متوجه اطراف خود بودیم اما بدون شک حضرت امام رهبر کبیر انقلاب اسلامی با دید بسیار ژرفتری به آینده دور نگاه میکردند. این نقل قول آیتالله خامنهای از امام جالب است که از حضرت امام میپرسند: شما کی به فکر تشکیل حکومت افتادید؟ حضرت امام میفرمایند: هیچوقت، لکن هروقت که وظیفه و تکلیفی را درک کردیم و شناختیم آن را عمل کردیم و این تکلیف و انجام آن بوده حالا به این مرحله رسیدیم.
وقتی که مسئولیت حراست مدرسه رفاه به من واگذار شد، آقای نیلی که اهل اصفهان بود، به سرعت نیروهای مورد اطمینان را میآورد و به من معرفی میکرد که از آنها جهت حراست استفاده کنم. من هم به اینها مسئولیت میدادم مثلاً حراست پشتبامها، حراست خیابانها، حراست داخل، تقسیمبندی شیفت شبانهروزی همه اینها را تقسیم میکردیم. حتی یک آقایی که مهندس بود میگفت: «شما همه را به یک چشم نگاه میکنید، من مهندس هستم». گفتم: «این کارها را باید جهادی و صرف نظر از عناوین با هم به یک شکل انجام دهیم، الان وقتی نیست که بگوییم شما مهندس هستید و آن آقا مثلاً دیپلم است و یا کسی دکتر است».
جریان همینطور ادامه داشت و رفت و آمدها هم در کمیته زیاد شده بود و ما نگران حراست آنجا بودیم که الحمدالله این نیروها آمدند. آقای محسن رفیقدوست تعداد زیادی نیرو آورد که آنها هم مسلح به اسلحهای گرم و هم اسلحهای سرد بودند.
منبع: خاطرات جواد مقصودی، تدوین: فاطمه نظریکمره، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1392، ص147 تا 149.
تعداد بازدید: 965