11 فروردین 1399
در آن ایام در منزل آیتالله یزدی مجلس روضه بود؛ در همان منزلی که حضرت امام [خمینی] بعد از پیروزی انقلاب وقتی به قم تشریف آوردند در آنجا ساکن شدند. ما چون با آقای یزدی دوست و همکار بودیم و در فعالیتهای انقلابی مشارکت داشتیم لذا در روضه ایشان شرکت میکردیم. در آنجا آقای خلج که از منبریهای خوب و تقریباً انقلابی آن زمان بود به مدت ده شب سخنرانی داشت و بازاریها، جوانها و طلاب جوان و پرشور، شاید قریب به سیصد نفر شرکت میکردند. شب 17 دی من در مجلس بودم. بعد از اتمام مراسم که بیرون آمدم، طلبهای جوان که در آن ایام در درس شرح لمعه من شرکت میکرد، جلو آمد و با حالتی عصبانی و ناراحت، روزنامهای را که در دست داشت به من داد و گفت: مقاله اطلاعات را خواندهاید؟ گفتم: نه. همانجا ایستادم و مقاله را خواندم و دیدم قابل تحمل نیست، بلافاصله به منزل آقای زیدی برگشتم، ایشان را دم در خواستم و ماجرا را به اطلاع رساندم. گفت: حالا میخواهی چه کنی؟ گفتم: بالاخره باید کاری کرد به گمانم نویسنده مقاله خواسته ببیند عکسالعمل مردم چگونه است و ما اگر حرکت نکنیم معنایش موفقیت رژیم است. آقای یزدی گفت: شما هر تصمیمی بگیرید من حاضرم. گفتم: پس شما منزل باشید من خبرتان میکنم. از آنجا به سمت منزل آیتالله نوری حرکت کردم تا ببینم ایشان چه برنامهای دارد. ایشان گفت: چون وقت دیر است نمیشود مزاحم خانههای آقایان دیگر شد اما اگر جلسهای در منزل ما بگذارید اشکالی ندارد. من هم پذیرفتم و راه افتادم تا افراد را خبر کنم. رفتم منزل آیتالله یوسف صانعی که در همان کوچه بیگدلی و در نزدیکی منزل آقای نوری بود. ایشان هم برای هر نوع همکاری ابراز آمادگی کرد. گفتم: علیالحساب خودتان را سریع به منزل آقای نوری برسانید و با ایشان سر صحبت را باز کنید تا ما هم افراد دیگر را به آنجا بیاوریم. ایشان پذیرفت و رفت. بعد در معیت یکی از دوستان جناب آقای شاکری تهرانی که ماشین داشت خدمت آقای مشکینی رفتم و ایشان را با ماشین آقای شاکری برداشتیم و به منزل آقای نوری بردیم. حضرات آیات وحید خراسانی، سبحانی، مکارم، مؤمن، طاهری خرمآبادی، و گیلانی هم با تلفن ما خودشان را رساندند. جای تبعیدیهایی از قبیل آقای منتظری خالی بود. بعضیها هم آن شب دعوت ما را پذیرفتند اگرچه بعداً انقلابی شدند. به هر حال جلسه نصف شب شروع شد و در خصوص اینکه در واکنش به مقاله موهن اطلاعات چه باید کرد بحث درگرفت. بعضی از آقایان از جمله آقایان مکارم و وحید خراسانی با تعطیل کردن دروس حوزه مخالف بودند و به جای آن پیشنهاد کردند که در انتهای درس چند دقیقه راجع به این قضیه صحبت شود و اعتراض بشود. آقایان نوری، طاهری، مؤمن، مشکینی و حقیر هم با تعطیلی درسها موافق بودیم و علتش را هم اینطور ذکر کردیم که صحبت کردن به تنهایی کافی نیست و موجآفرین نیست اما اگر روز 18 دی درسها را تعطیل کردیم و آقایان مراجع هم چنین کردند و روز بعدش نیز در موقع درس در این خصوص صحبت کنند، مؤثرتر خواهد بود. این پیشنهاد با اکثریت آرا تصویب شد بعد هم تقسیم کار شد. اطلاعرسانی به بیت مرحوم آیتالله گلپایگانی و نیز آیتالله حائری به عهده آقای مؤمن گذاشته شد. منزل آیتالله نجفی مرعشی و مرحوم آیتالله آملی و چند نفر دیگر را من به عهده گرفتم. آقای طاهری هم مأمور اطلاع دادن قضیه به آقای شریعتمداری و عدهای شد و خلاصه تمام یا اکثریت قریب به اتفاق مدرسین حوزه را پوشش دادیم و خوشبختانه فردای آن شب محفل درسی برقرار نشد و به جای آن سیل حرکت طلاب به منازل آیات و مراجع اتفاق افتاد و هر سه مرجع معروف وقت هم یعنی حضرات آیات گلپایگانی، نجفی مرعشی و شریعتمداری در جمع طلاب سخنرانی و ابراز همدردی کردند و به این ترتیب برنامه آن روز به پایان رسید و بعدازظهر هم جز ادامه تعطیلی حوزه خبر خاصی نبود و فردایش هم قرار بود درسها از سر گرفته شود و اوضاع به روال عادی برگردد ولی شب قبلش عدهای از دوستان بازاری قم پیش من آمدند و گفتند: «چطور است ما هم با حوزه همدردی کنیم، منتها اگر فردا حوزه کارش را از سر بگیرد و ما بازار را تعطیل کنیم، ناهماهنگی ایجاد میشود.»
من راستش از سویی اطمینان به تعطیلی بازار نداشتم و از سوی دیگر چون دیروقت بود، راهی برای جمع کردن دوبارة مدرسین و دوستان نداشتیم و تازه بعید بود با تعطیلی یک روز دیگر هم افزون بر روز اول موافقت میکردند، که برخی همچنان که عرض شد، با تعطیلی روز اول هم موافق نبودند؛ لذا قضیه را به اطلاع بازاریان رساندم. گفتند: پس چه کنیم؟ عرض کردم: من یک پیشنهاد به نظرم میرسد و آن این است که شما افرادتان را تا هشت صبح فردا جمع کنید و بیایید مسجد نو مقابل قبرستان شیخان. من در آنجا برای حدود سیصد طلبه درس داشتم و شرح لمعه میگفتم. وقتی شما بیایید، ما هم به شما ملحق میشویم. چون شاگردان من آمادگیاش را دارند و اغلب ما در درس به بهانههای مختلف، مسائل سیاسی را مطرح میکنیم. وقتی اجتماع ما مهیا شد، به اتفاق به سمت مسجد اعظم حرکت میکنیم.
صبح روز نوزدهم دی ماه از قرار معلوم، بازاریان صبح زود اعلامیه حمایت و پشتیبانی خود را از حوزه و مرجعیت امام در بازار چسباندند و رسماً و یکپارچه بازار تعطیل شد. من طبق معمول و بیآنکه به شاگردانم چیزی بگویم، درس را آغاز کردم. شاید سه دقیقه نگذشته بود که بازاریها رسیدند. من بلافاصله درس را تعطیل کردم و از شاگردان خواستم که متفرق نشوند تا در کنار بازاریان به سمت حرم مطهر حضرت معصومه(س) راهپیمایی کنیم. آنان هم پذیرفتند و راه افتادیم. در مسیر که میرفتیم از اینجا و آنجا افرادی هم ـ نوعاً از طلاب ـ به ما ملحق شدند و وقتی به مسجد اعظم رسیدیم، شاید غیر از جماعت بازاری، صدها طلبه هم با ما همراه بودند و نیمی از صحن مسجد اعظم پر شد. عدهای مأمور شدند که داخل شبستان بروند و به نحو منطقی و مسالمتآمیز، درس آقای شریعتمداری را به تعطیلی بکشانند؛ البته درس آقای شریعتمداری تعطیل شد ولی من وارد مسجد نشدم؛ چون اطرافیان آقای شریعتمداری من را میشناختند و به لحاظ اختلاف سلیقهای که ما از همان اول با ایشان داشتیم، شاید گمان میکردند که من توطئه کردهام که درس ایشان به هم بخورد. خوشبختانه قضیه با موفقیت تمام شد و ایشان بر فراز منبر تدریس، عذرخواهی کرد و گفت: ما نمیدانستیم که امروز هم برنامه است؛ لذا همینجا به حمایت از اعتراض بازاریان تعطیل میکنیم. والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته!
اینجا بود که شعارها شروع و عملاً دروس حوزه تعطیل شد. آیتالله گپلایگانی هم که در ساعت نُه در شبستان دیگر مسجد اعظم درس داشتند، نیامدند؛ درس ساعت ده آیتالله مرعشی هم در مسجد بالاسر و درس آیتالله شیخ هاشم آملی در مسجد اعظم و نیز درس خارج آیتالله مرتضی حائری در مسجد عشقعلی، عملاً برگزار نشد و سیل راهپیمایان در ادامه حرکت روز قبل، به سوی بیوت مراجع و علما سرازیر شد. نخست به منزل آیتالله آقای میرزا هاشم آملی در کوچه آقازاده رفتند که البته من به دلیل داشتن کارهای دیگر، نرفتم. گویا آقای آملی چند دقیقه صحبت کرده بودند. بعد راهپیمایان به سمت منزل مرحوم علامه طباطبایی که در جوار منزل آقای یزدی بود، رفتند. در آنجا مرحوم علامه در جمع تظاهرکنندگان حاضر شدند و ابراز تشکر کردند؛ ولی چون برای صحبت کردن طولانیتر، حال و حوصله کافی نداشتند، به آقای یزدی که به جهت همسایگی با ایشان مأنوس بود، گفتند که شما صحبت کنید. آقای یزدی هم حدود ده دقیقه صحبت کرد.
پس از آن، مردم سؤال کردند کجا برویم؟ من عرض کردم بعد از مراجع، نوبت علمای تراز دوم است؛ لذا بد نیست به سمت مدرسه امیرالمؤمنین و خدمت آقای مکارم برویم.
بعد از آن قرار شد که به منزل آقای وحید خراسانی که از درس خارجگوهای آن زمان بود، برویم که البته چون نزدیک ظهر بود و منزل ایشان هم گنجایش چندانی نداشت و از سیستم صوتی بالایی هم برخوردار نبود، جمعیت کمتری حضور داشتند. در عین حال ایشان هم طی سخنان بسیار خوب و منطقی و محکم، توهین روزنامه را به ساحت مقدس امام و مرجعیت محکوم کرد و از راهپیمایی و اعتراض مردم حمایت نمود. برای بعدازظهر روز 19 دی، رفتن به منزل آقای نوری را در نظر گرفتیم تا تقریباً در سمت خیابان صفاییه قم، کار را کامل کرده باشیم و بعد از آن به منزل آقای مشکینی برویم.
خبر رسید که از تهران هم عدهای بازاریان و دانشگاهیان خواهند آمد و من حدس زدم که با این حساب، برنامه مقابل منزل آقای نوری از همه جا شلوغتر و باشکوهتر خواهد شد؛ لذا از قبل سیستم صوتی مناسبی را در منزل آقای نوری و حتی مسیر خیابان بیگدلی تعبیه کردیم و بلندگوهای کوچکی را در بالای دیوارها بهگونهای که از خیابان قابل رؤیت نبود قرار دادیم. بهتدریج از ساعت چهار جمعیت آمدند و اتاقهای منزل پر شد و بعد از آن با آنکه هوا سرد بود، مردم در حیاط نشستند و کمکم کوچه بیگدلی از جمعیت انباشته شد و حتی امتداد جمعیت به خیابان صفائیه رسید.
در این حال من در منزل آقای نوری بودم و قرار بود ایشان سخنرانی کند؛ منتها به من گفتند: اول شما چند دقیقه صحبت کن تا آمادگی ایجاد شود. من برخاستم و حدود 25 دقیقه سخنرانی کردم. موضوع صحبت راجع به حکومت و امامت بود و اینکه رئیس حکومت چه شرایطی باید داشته باشد. در آن سخنرانی من عنوان «امام» را در مورد حضرت امام که تا آن موقع به ایشان آیتالله العظمی خمینی میگفتند، برای اولینبار ـ البته در قم ـ به کار بردم. در تهران ظاهراً آقای دکتر حسن روحانی این عنوان را در مراسم چهلم حاج آقا مصطفی ـ که حدود یک ماه قبل از قضیه 19 دی در مسجد ارگ برگزار شده بود ـ در حق امام(ره) استفاده کرده بود.
به هر حال حقیر در طی سخنرانی در منزل آقای نوری مطالب مختلفی را بیان کردم؛ از جمله نامه حضرت سیدالشهدا(ع) را که توسط حضرت مسلم برای مردم کوفه ارسال شد و بخشی از آن از قرار زیر است: ولعمری ماالامام الاالقائم بالقسط الداین بالحق، الحابس نفسه فی ذاتالله
این جمله را پشت بلندگو قرائت کردم و قضیه را به توطئه رژیم و مقاله موهن روزنامه ربط دادم و آن را ریشهیابی کردم. بعد از آن آقای نوری حدود 45 دقیقه سخنرانی کرد که بسیار جالب بود و جالبتر اینکه اشعاری قرائت کرد که در آن، امام به نور ماه و مقاله روزنامه و توطئه ساواک و اقدامات رژیم، به پارس سگ تشبیه شده بود. یک مصراعش این است: مه فشاند نور و سگ عوعو کند! مردم بیشماری که در صحنه حاضر بودند با شنیدن این سخنان کاملاً آماده شده بودند؛ لذا با شعارهای تند «مرگ بر حکومت یزیدی» و «درود بر خمینی»، در آستانه غروب آفتاب به سمت خیابان صفائیه حرکت کردند. ما مشغول راه انداختن مهمانها بودیم و انتهای جمعیت هنوز در کوچه بیگدلی بود که ناگهان عدهای در حال شعار دادن، دوباره به منزل آقای نوری آمدند و با نگرانی اعلام کردند که نزدیک چهارراه بیمارستان، تیراندازی شده و عدهای کشته و زخمی شدهاند.
برنامه رفتن به منزل آقای مشکینی بدین ترتیب لغو شد و به جای آن طلبهها در حوالی مدرسه حجتیه و رودخانه مشغول سنگاندازی و پرتاب آجر به طرف مأمورین مسلح بودند.
به هر تقدیر درگیری تا ساعت یازده شب ادامه یافت و بیشتر هم در اطراف مدرسه حجتیه بود که منجر به زخمی شدن دستکم پانزده نفر شد که به بیمارستان منتقل شدند. تشخیص ما این بود که ماندن زخمیهای این حادثه در بیمارستان صلاح نیست و بهطور حتم به دستگیری آنان توسط ساواک منجر خواهد شد؛ لذا شبانه، آنان را خارج کرده و به منزل افراد «مخصوص» منتقل کردیم. در این ماجرا روی هم رفته پانزده نفر شهید و زخمی شدند که دو نفر از شهدا طلبه و فرزند روحانی بودند که یکی از آنان همدانی و منزلشان در نیروگاه بود و ما برای دلداری دادن و تسلیت به پدر و مادرش به منزل او رفتیم. به این ترتیب 19 دی ماه به پایان رسید.
منبع: خاطرات آیتالله سیدحسین موسوی تبریزی (دفتر اول)، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، عروج، 1384، صص 395 ـ 401.
تعداد بازدید: 853