29 اردیبهشت 1399
رسالههای امام (قدسسره) ابتدا در قم چاپ شد و چاپکننده آن هم مرحوم آیتالله شیخ احمد آذری قمی بود. ایشان علاوه بر اینکه شهید سعیدی را خوب میشناخت با من نیز سابقه آشنایی داشت. در سال 52 ملاقاتی با ایشان داشتم. خدمتشان رفتم و صحبت کردم. ایشان گفت یک رساله هست که میدهیم برایت به تهران بیاورند، ولی نظر امام خمینی این است که رساله به صورت مجّانی به کسی داده نشود و باید پولش پرداخت شود. یک مقداری از پولش را به ایشان دادم. ظاهراً میدانست که وضع مالی من بد نیست. به همین خاطر گفت باید مبلغی را جهت کمک به چاپخانه ما بدهی. یک دفعه میبینی ساواک میآید و همه رسالهها را می برد. بنابراین پول بیشتری به ما بده. من هم مبلغی را به ایشان دادم. بعد رسالهها را به تهران آوردند. پس از آن کار توزیع رسالهها را در تهران شروع کردم. محمدآقا، پسر شهید سعیدی، دوستان پدرش را خوب میشناخت ولی من شناخت زیادی از آنها نداشتم. مثلاً ایشان با این اشخاص صحبت میکرد و رسالهها را در اختیارشان میگذاشت. بعضیها میگفتند به ما رساله بده اگر فروختیم پولش را به شما میدهیم. بالاخره رسالهها را میگرفتیم و به اینها می دادیم. در این رسالهها بخشی به عنوان امر به معروف و نهی از منکر چاپ شده بود که من در تهران آن را تکثیر کردم. افراد دیگری هم بودند که در چاپ و تکثیر رساله امام نقش داشتند. از جمله این افراد آقایان محمد مصطفوی، حجتالاسلام علیاصغر مروارید و حسن تهرانی بودند. حسن تهرانی در چاپ کتاب «حکومت اسلامی» هم نقش داشت. ایشان در سال 50 و قبل از این ماجرا کتاب حکومت اسلامی را چاپ کرده بود و من هم در جریان آن بودم. مرحوم پوراستاد که در خیابان بوذرجمهری دفتر داشت و من در آنجا رفتوآمد میکردم. چند نفر از اهل علم که خیلی زیاد در آنجا رفتوآمد میکردند، آیتالله عبدالرحیم ربانی شیرازی، شیخ فضلالله محلاتی، شیخ جعفر شجونی و امید نجفآبادی بودند که از قم به تهران میآمدند. شیخ اکبر هاشمی رفسنجانی هم در رأس امور قرار داشت و ایشان برنامهریزی اصلی را بر عهده داشت. در یکی از همان جلسات به ایشان گفتم که رساله امام را چاپ کنید ولی دیدم اینها از چاپ کردن خودداری کردند. یک صحبتهایی کردند و گفتند نه. نظر آقایان این بود که ابتدا ما مردم را به تقلید از امام ترغیب کنیم تا مردم خود را ملزم به پیروی از امام بدانند. پس از آن رساله را چاپ کنیم. این یک بحث سیاسی بود. اینکه مردم باید متوجه بشوند که امام مرجع تقلیدشان است. آقای هاشمی به این مسئله خیلی اهمیت میداد، ولی بعضیها مخالف بودند. نهایتاً قرار بر این شد که رساله چاپ شود. من رساله را آوردم پیش آقای علی عظیمی. ایشان روبهروی دانشگاه تهران انتشاراتی داشت به نام انتشارات آذر. او هم آدم خیلی خوبی بود و راجع به چاپ رساله با ایشان صحبت کردم. وی قبول کرد و گفت من به راحتی آن را چاپ میکنم. تعداد زیادی رساله چاپ کرد. پس از آن بحث بود که آنها را کجا بگذاریم و چه کار کنیم. توزیع رسالهها بر عهده من بود. پس از آن تعدادی از رساله امر به معروف و نهی از منکر که اسم آن «ملحقات توضیحالمسائل» شده بود را نزد آقای هاشمی رفسنجانی بردم. ایشان چیزی نگفت و قبول کرد. بعدها متوجه شدم این رساله قبلاً در همین مؤسسه چاپ شده است. منتها ما با کاری که انجام دادیم در گردابی افتادهایم. ایشان هم در جایی دیگر با آنها در ارتباط بود، اما من از آن بیخبر بودم زمانی که دستگیر شدم و در زندان قزلقلعه بودم، متوجه شدم آقای عظیمی با این آقایان در ارتباط بوده است. ولی تا آن موقع بیاطلاع بودم. نحوه آشنایی من با آقای عظیمی به این صورت بود که شهید سعیدی وی را میشناخت. محمدآقا، پسر شهید سعیدی پیشنهاد کرد تا پیش آقای عظیمی برویم. نزد ایشان رفتیم و از وی درخواست کردم تا رساله را چاپ کند. زمانی که عظیمی زندانی شد، متوجه شدم قضیه اینجوری بوده است. علت دستگیری آقای عظیمی از طرف ما نبود، علت آن چاپ کتابهای دیگر بود. لذا در زندان به من گفت: اینها نمیدانند که من در جریان چاپ ملحقات هستم، لذا از من راجع به این مسئله بازجویی نکردهاند. آیا از شما در این مورد بازجویی کردهاند؟ گفتم: نه، از شما چیزی نگفتهام، نگران نباشید. بعد از آن خوشحال شدیم که قبل از اینکه چیزی بگوییم همدیگر را دیدهایم و حرف زدیم. قبل از آن من فکر میکردم که این قضیه از طرف ایشان لو رفته است. بعد فهمیدم که علت دستگیری ایشان چاپ کتاب دیگری بوده است.
منبع: خاطرات سیدمحمدمهدی طباطبایی شیرازی، تدوین طاهره خدارحمی، تهران، مؤسسه فرهنگی هنری و انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1397، ص 134 تا 136.
تعداد بازدید: 824