انقلاب اسلامی :: «شاه باید برود» فریاد سراسر کشور بود[1]

«شاه باید برود» فریاد سراسر کشور بود[1]

31 اردیبهشت 1399

* مترجم: اصغر ابوترابی

توضیح گروه ترجمه و پژوهش منابع خارجی دفتر ادبیات انقلاب اسلامی: مصاحبه‌ای که در زیر خواهید خواند، از دو جهت اهمیت دارد: اول، مصاحبه‌شونده یکی از استادان آمریکایی دانشگاه شیراز است که طی دو سال پایانی حکومت پهلوی در این شهر زندگی می‌کرد و با شروع انقلاب از نزدیک شاهد فعالیت‌های اعتراضی در دانشگاه و شهر شیراز بوده است، دوم، مصاحبه‌شونده در زمانی روایتی از مشاهده‌ها و خاطره‌های خود ارائه می‌دهد که از خروج او از ایران یک ماه بیشتر نمی‌گذرد و گذشت زمان بر حافظه ذهن وی تأثیر زیادی نگذاشته است. به دلایل فوق مصاحبه زیر برای خوانندگان محترم سایت 22 بهمن انتخاب و ترجمه شد. امیدواریم این روایت در کنار روایت‌های دیگر شاهدان عینی در یکی از شهرهای مهم دوران پیروزی انقلاب اسلامی، به فهم بهتر تاریخ انقلاب اسلامی کمک کند.

این گزارش عینی یک آمریکایی از انقلاب ایران است که در دانشگاه پهلوی شیراز تدریس می‌کرد. او طی سال تحصیلی 1978-1977 (1357ـ 1356) و پاییز سال 1978 (1357) در این کشور حضور داشت و در ژانویه سال 1979 (دی 1357) به ایالات متحده برگشت. او در اوایل ماه فوریه (بهمن) در واشینگتن با «برنامه تحقیقات و اطلاعات خاورمیانه»(MERIP) مصاحبه کرد.

جامعه ساکن شیراز چگونه جامعه‌ای بود؟

شیراز شهری با 416 هزار نفر جمعیت است که ظرف ده سال گذشته از جمعیت 260 هزار نفر، به این شمار جمعیت رسیده است. شمار آمریکایی‌های ساکن این شهر 1500 نفر است که از این تعداد 300 نفر افرادی با نسبت خانوادگی هستند که عموماً همسران آمریکایی مردان ایرانی هستند. شمار قابل توجهی اتباع انگلیسی نیز در این شهر ساکن هستند. شمار افراد فرانسوی و آلمانی نیز آن‌قدر زیاد بوده که در آنجا یک مؤسسه آلمانی‌زبان داشته باشند. گروه کوچکی از ژاپنی‌ها نیز هستند که در پروژ‌های مختلف مشاوره و ساخت حضور دارند. بزرگ‌ترین گروه آمریکایی متعلق به شرکت وستینگهاوس(Westinghouse) است که با ایران یک قرارداد صنایع الکترونیکی داشت تا امکانات تولید تجهیزات مخابراتی را فراهم کند. در واقع این قرارداد هرگز به مرحله تولید نرسید. برنامه آن‌ها پنج‌ساله بود و حدوداً 5/3 تا 4 سال در آنجا حضور داشتند. یک شرکت انگلیسی در حال ساختِ خطوط لوله گاز برای این شهر بود و شرکت دیگری یک کارخانه کود شیمیایی را در خارج از شهر در دست احداث داشت. یک کار دیگر، ساختن امکاناتی برای آموزش کارکنان تأمین و نگهداری تانک‌های چیفتن (Chieftain) بود. بخشی از آمریکایی‌ها، کارکنان شرکت گرومان (Grumman) بودند که از اصفهان برای آموزش کارکنان ایرانی بخش تأمین، نگهداری و لجستیک هواپیماهای اف-14 آمده بودند. انتظار می‌رفت این بخش رشد خوبی داشته باشد. تعداد این افراد در ماه سپتامبر (شهریور) به حدود چهل خانوار می‌رسید. شش یا هشت خانوار هم متعلق به شرکت تلفن بل(Bell) بودند که کار سیستم تلفن را به عهده داشتند. شرکت‌های سینگر(Singer,)، هیوز (Hughes,) و شماری دیگر، حدود ده ـ دوازده خانوار را تشکیل می‌دادند که ذیل توافقات ضمیمه قرارداد اف-14‌ها به کار گرفته شده بودند.

در آن هنگام گروه بزرگی از آمریکایی‌ها، از جمله حدود 65 نفر در هنر و علوم با دانشگاه در ارتباط بودند. دانشکده فنی شیراز که یک کالج حرفه‌ای بود، در خارج از شهر در حال ساخت بود و چهار یا پنج آمریکایی با آن در ارتباط بودند. یک دبیرستان وستینگهاوس- ایران الکترونیک (Westinghouse-Iran Electronics) نیز وجود داشت که ایرانی‌ها و آمریکایی‌ها هر دو از آن استفاده می‌کردند و مجموعه‌ای از مدارس وابسته به دانشگاه نیز وجود داشتند که شماری از دبیران آمریکایی را استخدام کرده بودند. «انجمن ایران و آمریکا» نیز یک آموزشگاه زبان انگلیسی داشت که پانزده آموزگار آمریکایی در آن تدریس می‌کردند. همه این‌ها در کنار هم شامل حدود 1500 آمریکایی می‌شد. این تعداد به راحتی در یک جامعه نیم میلیون نفری جذب می‌شدند. شیرازی‌ها به مردمی آسان‌گیر معروف بودند. مردم به من می‌گفتند که زندگی در اصفهان یا مشهد بسیار سخت‌تر بود.

شیراز حدود 200 مایلی اهواز و میدان‌های نفتی است. بیرون شهر یک پالایشگاه بود. پالایشگاه به‌زودی بسته شد و دیگر هرگز باز نشد. چند پروژه عمرانی نیز خارج از شهر وجود داشت. آن‌ها مشغول ساخت یک خط لوله دیگر گاز به اتحاد شوروی بودند. من گمان می‌کنم انبوهی از پروژه‌های عمرانی ـ مثل پروژه‌های کشاورزی و آبیاری ـ که من هرگز ندیدم، در مناطق دورتر در حال اجرا بودند.

شیراز شهر مغازه‌های کوچک است. این اولین تجربه من در خاورمیانه بود، به این خاطر این تمایزها در مقایسه با آمریکا بسیار به چشم آمدند. در آنجا یک طبقه بروکرات بزرگ وجود داشت، استانداری در آن شهر بود، دانشگاه و دیگر مدارس هم تعداد زیادی کارمند داشتند. تعداد زیادی بانک وجود داشت و مؤسسات تجاری و بازار نیز نسبتاً بزرگ بود. در بخش قدیمی‌تر شهر ـ در واقع یک سوم جنوب غربی شهر ـ تنها چیزی که مرا در حیرت فرو می‌برد، این بود که چگونه این بخش کوچک شهر این حجم عظیم از جمعیت را در خود جای داده است. ما سال اول را همراه با خانواده‌ای در آن منطقه زندگی می‌کردیم. مرد آن خانواده در استانداری کار می‌کرد. همسرش خدمتکار بود. آن‌طور که آن زن می‌گفت، آن‌ها بسیار شاه‌دوست بودند. آن زن به نوعی یک کارآفرین بود. او بسیار زن زیرکی بود و از آمریکایی‌ها برای تقویت موقعیت خودش استفاده می‌کرد. او به همه سمساری‌ها سر می‌زد و معامله‌های بسیار خوبی می‌کرد. بعد آن اجناس را می‌آورد و به همسایگانش می‌فروخت. خانه برای خودشان بود که در آن بخش شهر بسیار نامعمول بود. آن‌ها حال و هوای خوبی داشتند به نحوی که ما از زندگی با آن‌ها همراه با فرزندانمان بسیار آسوده بودیم. من گمان می‌کنم که شما می‌توانید آن‌ها را به عنوان بالاترین لایه طبقه پایینی جامعه تلقی کنید ـ آنها طبقه متوسط نبودند، اما دوست داشتند که به آنجا برسند.

کار یدی مثل عملگی ساختمان و حمالی فراوان بود. غیر از این کارها، من به درستی نمی‌دانم آن هزاران هزار نفر با چه کاری روزگار می‌گذراندند. آنها فقیر بودند؛ درآمد سرانه ایران، رقم مسخره‌ای است ـ رقمی که از تقسیم درآمد نفت به کل جمعیت به دست می‌آید، به هیچ وجه بازتاب دقیقی از وضعیت درآمد نیست.

آیا شما این اکثریت بزرگ را فقیر توصیف می‌کنید؟

برداشت ما این نبود که فقط آن‌ها برای قوت لایموت زندگی می‌کنند، بلکه روشن بود اکثریت شهر نیز از سطح زندگی چندان بالاتری نسبت به آن‌ها برخوردار نبودند. ما از روستایی در سی مایلی غرب شهر بازدید کردیم که وضعیتش بسیار شبیه این بخش قدیمی شهر بود. گروه بسیار کوچکی از مالکان در صدر قرار داشتند و جمعیت بزرگی فقیر بودند.

از نقطه نظر شما که با اوضاع آشنا بودید، تحولات صحنه سیاسی چگونه بود؟

سال گذشته مشکلات واقعاً زیاد بود، اما من گمان نمی‌بردم که برای مدتی ادامه خواهد یافت. از حرف‌های مردم چنین برمی‌آمد که گویا آن وضعیت نامعمول نبوده است. سال پیش از آن چند اعتصاب رخ داد و در بهار (سال 1977/1356) ترم تحصیلی به هم خورد. آن ترم در برخی دانشگاه‌ها ـ اصفهان و تهران ـ از دست رفت، هرچند که در شیراز به‌طور کامل برگزار شد. در پاییز که ما آمدیم، فعالیت دانشجویی چندانی به چشم نمی‌آمد. شاید یکی دو دفعه اعتصاب یک‌روزه برپا شد، اما ادامه نیافت و برای من که یک تازه‌وارد بودم، چیزی که غیر عادی باشد، به چشمم نیامد. آن‌هایی که با ما صحبت کردند، هیچ کدام اشاره‌ای به این نداشتند که در پس پرده قرار است اتفاقی بیفتد. دانشجویان بسیار کوشا بودند.

نخستین ناآرامی شهری بزرگ در ژانویه (دی 1356) در قم رخ داد و در تبریز نیز مشکلات زیادی به‌وجود آمد. یادم می‌آید در روزنامه کیهان خواندم که در قم چه اتفاقاتی افتاده است. تصویر آن جمعیت انبوه دقیقاً یادم است ـ آخر آن‌ها معمولاً تصاویر ناآرامی‌ها را چاپ نمی‌کنند. من اتفاقات را چندان خوب به ذهن نمی‌سپارم، اما تأثیر آن عکس آن‌چنان جدی بود که نشان می‌داد که اتفاقات بسیار بیشتری از آنچه در آن مقاله کوتاه ذکر شده بود، رخ داده بودند. تعداد تلفات محل مناقشه بود. روزنامه‌ها می‌گفتند بیست نفر کشته شده بودند، اما ما با کسی صحبت کردیم که مادرش در قم زندگی می‌کرد و او فکر می‌کرد که دویست نفر کشته شده بودند.

 

خارجیان عزیز ساکن ایران:

لطفاً مطالعه فرمایید

همان‌طور که کاملاً مطلع هستید، به جز تعداد اندکی از گروه‌های ممتاز اطراف شاه، بقیه ایرانیان در مبارزه خود علیه شاه دست به دست هم داده‌اند، حتی در ارتش، که ارتباطشان با بقیه مردم شدیداً محدود است و داشتن شب‌نامه (مثل این) به معنی قرار گرفتن در برابر جوخه اعدام است. ما هر روز اخباری در مورد فرار از خدمت می‌شنویم. اما شاه که مورد حمایت قدرت‌های خارجی، به‌خصوص ایالات متحده، انگلستان و آلمان است، هنوز به تخت سلطنت چسبیده است و هر روز تعداد بیشتری از مردم بی‌گناه را می‌کشد و زندانی می‌کند... و شما به عنوان افراد خارجی خواه ناخواه، به‌طور مستقیم یا غیر مستقیم در این امر دخیل هستید.

در هفته‌های اخیر تعداد زیادی از خارجیان، برخی از سر ترس و برخی به نشانه اعلام حمایت از ملت ما (با خالی گذاشتن مناصب خود)، ایران را ترک کرده‌اند. کسانی که هنوز اینجا هستند سه دسته‌اند:

1- کسانی که برایشان اهمیت نداشت چه اتفاقی در اطرافشان می‌افتاد یا تا زمانی که می‌توانستند به کسب درآمد بیشتر فکر می‌کردند، بدون توجه به اینکه چه نوع پولی به دستشان می‌رسد.

2- کسانی که عضو سازمان‌های نظامی و اطلاعاتی خارجی هستند و در نتیجه مستقیماً به شاه کمک می‌کنند.

3- کسانی که از زندگی در ایران لذت برده‌اند، مردم خوب ایران را دیده‌اند، دوست دارند شاهد موفقیت ملت ما در تلاششان برای دستیابی به استقلال و آزادی باشند، می‌خواهند کمک کنند و خالی کردن میدان را در شرایطی که اوضاع سخت می‌شود، تحقیرآمیز می‌دانند.

افرادی که به لحاظ معنوی و اخلاقی آن‌قدر در سطح پایینی هستند که در دو دسته اول قرار گیرند احتمالاً از چند جمله نخست دلزده شده و این نامه را به دور انداخته‌اند. بنابراین با خیال راحت می‌توانیم تصور کنیم که شما جزو دسته سوم هستید. ما شجاعت شما را می‌ستاییم و از حمایت شما سپاسگزاریم. به‌هرحال الان زمان هماهنگی تلاش‌های ما و شما و استفاده مؤثرتر از نیروهایمان است.

ما پیشنهاد می‌کنیم و اکیداً توصیه می‌کنیم که مابقی شما، به جز خبرنگاران، در اولین فرصت ایران را ترک کنید. چراکه این کار از چندین جهت به ما کمک می‌کند:

1- [ناخوانا] با ترک کردن مشاغل اغلب مهم خود، به اعتصاب‌ها و کاستن از سرعت کارها، بی آنکه خطری متوجه‌تان باشد، به‌طور مؤثر کمک کنید.

2- وقتی جریان نفت ایران به کشورهای خارجی متوقف شود، دولت‌های خارجی برای اولین‌بار به‌طور جدی به جنبش در ایران توجه می‌کنند. در این حال رفتن دسته‌جمعی شما از ایران به کشورهایتان، دیدارتان با رهبران سیاسی محلی، اعضای پارلمان، خبرنگاران تلویزیون و روزنامه‌ها و حتی همسایگان و بستگان، ارائه گزارش عینی شما از وحشیگری‌های حکومت در کنار این پیام که ایرانیان مخالف سیاست‌های مداخله‌گر دولت‌های خارجی هستند... و نه افراد خارجی، می‌تواند حرکت قابل ملاحظه‌ای را در بین هموطنان شما در جهت فشار آوردن به دولت‌هایتان برای توقف حمایت از یک شاه نامشروع آغاز کند و آغاز رفتار محترمانه با 35 میلیون ایرانی در حدی باشد که شایسته آنند ...

3- در ایران به برخی از محل‌های اقامت خارجیان حمله شده است. ما معتقدیم که بیشتر این حملات «پراکنده»، اگر به دلایل شخصی نبوده باشد، از سوی افراد شاه صورت گرفته است تا نهضت فعلی را بی‌اعتبار کند. شما با ترک ایران هم در امان خواهید بود و هم کمک می‌کنید یکی دیگر از نقشه‌های غیرانسانی شاه خنثی شود.

4- خروج شما همچنین به ما کمک می‌کند خارجیان دو دسته اول را که مستقیماً به شاه کمک می‌کنند، شناسایی کنیم و آنها پس از شناسایی دیگر نمی‌توانند چندان مؤثر باشند.

با توجه به مطالب فوق، حس می‌کنیم که شما با ترک ایران و صحبت در مورد ما در کشورتان، و شاید با نشان دادن این نامه، به ما کمک زیادی می‌کنید. از شما متشکریم ...

و وقتی در آینده به هر دلیلی به ایران بازگردید، می‌توانیم در جامعه «آزادمان» پذیرای شما باشیم و بدون «ترس» با شما در هر موردی خواستیم صحبت کنیم و روزی می‌توانید به فرزندانتان یا نوه‌هایتان بگویید «جایی در این دنیا کشوری به نام ایران هست و اکنون در آن مردمی بدون ترس زندگی می‌کنند و من در این امر سهمی داشته‌ام.»

پی‌نوشت 1: برخی از دوستان خارجی ما در اینجا و خارج از کشور، به کسانی که بیشترین صدمه را دیده‌اند کمک مالی کرده‌اند. با توجه به این واقعیت... باید بپذیریم که این عمل انسان‌دوستانه راه دیگری است که از آن طریق می‌توانید کمک کنید. اگر تصمیم به این کار داشتید با هر کس که شخصاً می‌شناسید و اعتماد دارید تماس بگیرید، پول را به او بدهید و مشخص کنید که می‌خواهید این پول دقیقاً به چه مصرفی برسد. از اهدای خون هم استقبال می‌شود.

پی‌نوشت 2: خطاب به تمام دست‌اندرکاران رسانه‌های خارجی: از شما سپاسگزاریم که مشکلات ملت ما را در معرض توجه جهان قرار می‌دهید. شما افراد شجاعی هستید که خود را در شرایط خطرناک قرار می‌دهید، سهم بزرگی از مسئولیتی را بر عهده دارید که در حال حاضر روزنامه‌نگاران ما آزادی انجام آن را ندارند. لطفًا اینجا بمانید و هر وقت سؤال یا مشکلی داشتید فقط درب یک خانه را بزنید؛ آن گاه به احتمال 35 میلیون به چند هزار، یکی از ما در را باز می‌کند و نه یکی از دلقک‌های شاه.

خدا نگهدارتان... و برای ما دعا کنید

برگزیده از اعلامیه‌ای که به یک آمریکایی مقیم ایران داده شده است.

 

 

در شیراز جدی‌ترین مشکل در 19 فوریه (30 بهمن 1356) در دانشگاه رخ داد. این اولین رویدادی بود که به‌طور مستقیم بر ما تأثیر گذاشت. مناسبت آن چهلمین روز پس از اتفاق قم بود. من معتقدم این اتفاق با راهپیمایی شروع شد، ولی با پرتاب سنگ رو به وخامت گذاشت و پای پلیس به میان کشیده شد. این اتفاق، حادثه زشتی بود و چندین دانشجو به شدت کتک خوردند.

روند تحولات در بهار چندان تند نبود و تا جایی که من می‌دانم همکاران من در آن اتفاقات درگیر نبودند ـ زیرا من فکر می‌کنم که اگر بودند، من می‌دانستم. دانشکده هنر و علوم کوچک بود. دانشکده پزشکی یک سوی شهر بود و دانشکده‌های مهندسی و هنر و علوم هم در جاهای دیگر بودند. در هر کدام از این مکان ها، شما در یک جمع کوچک قرار می‌گرفتی و آن گاه به این سمت میل می‌کردی که افراد را به خوبی بشناسی.

در تابستان (1357) که ما از آنجا رفته بودیم، اتفاقات بیشتری رخ داد. ماجراها از دانشگاه بیرون رفته و به مردم شیراز منتقل شده بود. حادثه‌ای در شاهچراغ اتفاق افتاد. یک پلیس مخفی سعی کرد فردی را در صحن به دلیل توزیع اعلامیه بازداشت کند. جمعیت دور آن‌ها را گرفتند و آن پلیس را به‌شدت کتک زدند. در ضمن این ماجرا پلیس‌های دیگر یا ارتش را خبر کرد. افرادی کشته شدند. شاید دو نفر یا شاید بیست نفر کشته شدند. درهرحال قضیه جدی بود. در طول تابستان شماری از رستوران‌ها و سینماها بمب‌گذاری یا به آتش کشیده شدند. این‌ها مراکزی بودند که اساساً غربی محسوب می‌شدند. تنها چهار نمونه از این رستوران‌ها در سطح شهر وجود داشت و وقتی ما برگشتیم، همه بسته بودند. برخی سوخته بودند و برخی فقط بسته بودند. ولی هیچ کدام از کبابی‌های محلی را کسی کاری نداشت.

وقتی در ماه سپتامبر (شهریور) برگشتید اوضاع چگونه بود؟

ما روز قبل از حکومت نظامی وارد تهران شدیم. قتل عام میدان ژاله واقعاً بسیاری از مردم را تکان داده بود. اتفاق وحشتناکی بود که رسانه‌ها به شکلی فاحش آن را کم‌اهمیت جلوه دادند. این اتفاق تأثیری تکان‌دهنده بر مردم به‌طور کلی گذاشت. وقتی ماجراها واقعاً آغاز شد، مردم از این روز به عنوان یک زمان مرجع استفاده می‌کردند. این روز، نقطه پایانی مرحله اول قیام و تظاهرات‌هایی بود که بعد از تلاش دولت برای کاستن از کنترل‌های سیاسی آغاز شده بودند؛ تلاشی که پیامدش حضور شمار انبوهی از مردم در ابعاد صد هزار نفری در خیابان‌ها بود.

ما تقریباً پنج روز بعد بالاخره به شیراز رسیدیم. آنجا حکومت نظامی برقرار بود، اما چندان سفت و سخت نبود. البته این راحتی بخشی از سبک زندگی ایرانی است. در طول ماه سپتامبر (شهریور) اوضاع در شیراز بسیار آرام بود. قرار بود مدرسه‌ها در هفتم سپتامبر (15 مهر) باز شوند. باز هم شدند، اما به‌سرعت بعد از دو هفته بسته شدند.

حدود سه هفته یا بیشتر تمرکز حوادث شیراز در دانشگاه متمرکز بود. رئیس جدید که از سوی استادان دانشگاه انتخاب شده بود، بسیار خوب توانست دانشجویان را در درون دانشگاه مهار کرده و نظامیان را در خارج از دانشگاه نگه دارد. در تهران آشفتگی‌های بسیاری رخ می‌داد: وقتی دانشجویان از دانشگاه بیرون می‌آمدند نظامیان عصبی می‌شدند و این فشار و نگرانی همیشه وجود داشت. در شیراز این مسئله به‌خوبی کنترل شد. با دانشجویانی که در تظاهرات بودند بسیار خوب رفتار شد و سازماندهی خوبی انجام شده بود. به‌زودی استادان هم در 25 اکتبر (3 آبان) به اعتراض و تحصنی پیوستند که علیه حکومت نظامی و برای آزادی زندانیان سیاسی برپا شده بود. در بهار قضایا چندان روشن نبود. در آن هنگام عده زیادی ظنین بودند که آشوب‌ها با تحریک دولت رخ داده تا سرکوب توجیه شود. این تاکتیکی بود که در گذشته هم استفاده شده بود و چیزی است که مردم همیشه به آن مشکوک بوده‌اند. این نکته با خویشتنداری و مسئولیت‌پذیری که من در ماه‌های پائیز از دانشجویان و همه مردم ـ با توجه به میزان خشم و نگرانی آن‌ها ـ دیدم، برای من باورپذیر بود.

دسته‌بندی‌های سیاسی که شما می‌توانستید تشخیص دهید، کدام‌ها بودند؟

در آنجا گروه کوچکی چپگرا یا مارکسیست بودند. گروه بسیار بزرگی بودند که خود را اسلامگرا می‌دانستند. آن‌ها بیش از آنچه توقع می‌رفت با یکدیگر همکاری می‌کردند. هیچ نزاعی در میانشان، دست‌کم در جریان راهپیمایی‌های خودشان وجود نداشت. آنچه در پس پرده می‌گذشت را نمی‌دانم. اما دانشجویان مذهبی بارها و بارها جداً تلاش کردند و اصرار داشتند به ما بگویند که آن‌ها با چپگراها همکاری نکرده و نمی‌خواهند بکنند. آنها نگران بودند که ما آنها را با تشکل‌های کمونیست یا «مارکسیست‌های اسلامی» اشتباه بگیریم. در اکتبر (مهر) تعداد زیادی از زنان در تظاهرات‌های دانشگاهی شرکت کردند ـ به نحوی که حدود یک سوم تظاهرکنندگان زن بودند. برخی چادر داشتند و برخی نداشتند. قضایا که قدری پیش رفت، همه آن‌ها چادر به سر کردند؛ احتمالاً به عنوان نمادی از موضعی که داشتند. آن‌طور که تظاهرکنندگان مذهبی به من گفتند دانشگاه حدود 60 چپگرا و 2000 دانشجوی مذهبی داشت. من گمان می‌کنم آن‌ها این رقم را به نفع خود ذکر کردند، اما به‌هرحال چپگراها گروه چندان بزرگی نبودند. در تظاهرات‌های مذهبی‌ها حدود 1000 تا 1500 نفر شرکت می‌کردند. به محض آنکه راهپیمایی‌ها  به خارج از دانشگاه رفت، آن تمایز از میان رفت.

آن‌ها برای مدتی تظاهرات‌ها را یک روز در میان کرده بودند: یک روز چپ‌ها تظاهرات می‌کردند، روز بعد مذهبی‌ها و  این وضعیت به همین ترتیب حدود یک هفته ادامه یافت تا آنکه تصمیم گرفتند منابع خود را یک‌کاسه کنند. در این هنگام استادان هم به آنها پیوستند؛ کارکنان دانشگاه قبل از این ماجرا دست از کار کشیده بودند و افزایش حقوق را هم در فهرست تقاضاهای خود افزوده بودند. اداره پست هم پیش از این اعتصاب کرده بود، کارکنان ایران ایر(Iran Air) و راه‌آهن هم دست از کار کشیده بودند. ادارات دولتی کمابیش همگی دست از کار کشیده بودند. این بخشی از یک تظاهرات ملی بود. بازار در حمایت از آنها در روزهای خاصی تعطیل بود، ولی در ماه اکتبر (مهر و آبان) به‌طور کلی باز بود. این وضعیت شبیه اعتصاب عمومی بود که فقط مغازه‌ها از آن مستثنا بودند. در آغاز کار وقتی فراخوان عمومی برای اعتصاب داده شد، به هیچ وجه پیروی از آن همگانی نبود. مدتی طول کشید تا این سازماندهی گسترش یابد و همه در آن شرکت کنند. مغازه‌های خیابان‌های اصلی اغلب بسته بودند، درحالی‌که مغازه‌های خیابان‌های فرعی باز بودند و سرشان شلوغ بود. با گسترش جنبش، پیروی از آن، از جمله در بازار، واقعاً همگانی شد. البته ارزاق‌فروشان و نانوایی‌ها نبستند. آنها همواره باز بودند. ظاهراً در تهران اوضاع فرق می‌کرد، در آنجا این یکپارچگی در اعتصاب زودتر شکل گرفته بود. در شیراز قدری طول کشید تا آن وضعیت پیدا شود.

آیا برداشت شما این است که احساسات ضد آمریکایی زیاد بود؟

از همان آغاز احساسات ضد آمریکایی بسیار آشکار وجود داشت، اما مهارشده و محترمانه بود. آن‌ها می‌خواستند آمریکا برای مدتی ایران را رها کند تا آن‌ها بتوانند در راه توسعه با سرعت و شیوه منتخب خود گام بردارند. نخستین تجربه ما درست بعد از بیانیه کارتر در حمایت از شاه در 10 اکتبر (18 مهر) رخ داد. یک رهگذر زیر لب گفت «یانکی گو هوم» (آمریکایی به خانه‌ات برو). این زیر لب گفتن‌ها عادی بود، اما بعداً بلندتر، پرشورتر و آشکارتر شد.

مدارس به مدت یک روز در 21 اکتبر (29 مهر) بازگشایی شدند، بعد، یک اعتصاب عمومی شد. دبیرستانی‌ها تظاهرات کردند و در نزدیکی محل زندگی ما شعار می‌دادند: سربازان آنها را در خیابان‌ها دنبال کردند و مردم بچه‌ها را به داخل ماشین‌ها و خانه‌هایشان می‌کشیدند تا به آن‌ها کمک کنند. اما مردم به خود سربازان ایرادی نمی‌گرفتند. مردم آنها را خیلی زود بخشی از خود تلقی کردند، هرچند که در آن زمان ارتش هنوز به مردم نپیوسته بود. به نظر می‌رسید که سربازان شیراز حرفه‌ای و خوب آموزش دیده بودند؛ آنها با مردم صحبت نمی‌کردند و ظاهراً تمایلی برای رویارویی نداشتند.

اواخر اکتبر (اوایل آبان) همسرم همراه چند نفر دیگر با گرو‌هایی از جوانان در نقاط مختلف بازار روبه‌رو شدند که شعار «مرگ بر شاه» سر می‌دادند. او به یک مغازه رفت و صبر کرد تا آنها بروند. مغازه‌داران بسیار مهربان و فهمیده بودند.

از آن روز به بعد دیگر هر روز تظاهرات بود. دانشکده فنی بسته شد. اوضاع در تهران و اصفهان داشت بد می‌شد. یک مشاور دون‌پایه از کنسولگری آمریکا در شیراز به ما گفت تا از درگیری دوری کنیم. در این زمان فرانسوی‌ها ظاهراً دلایلی که به قراردادشان مربوط بود، شروع به ترک ایران کردند: حقوقشان درست پرداخت نمی‌شد. در شیراز ارتش هنوز دست به تیراندازی نزده بود، هر چند که در تهران و دیگر بخش‌های کشور این کار را کرده بودند. هر روز گزارش‌هایی از ده کشته یا بیشتر می‌آمد. اپوزیسیون در حال انتقال به شهرهایی بود که حکومت نظامی نبودند و کار سازماندهی در آنها آسان‌تر بود. به‌طور کلی کارها با کیفیت بهتری در حال انجام بود، نظم بیشتر شده بود، خواسته‌ها یکدست شده و در تظاهرات‌ها یکپارچگی دیده می‌شد. وقتی برای اعتصاب عمومی فراخوان داده می‌شد، عملاً دیگر هیچ‌جا باز نبود، مگر نانوایی‌ها. تا زمانی که من آنجا را ترک کردم حجم زیادی ارزاق مانده بود و وقتی اعتصاب عمومی اعلام شد، مغازه‌داران کالاهای خود را به پیاده‌روها آوردند. تا 30 اکتبر (8 آبان) در دانشگاه دیگر کسی نمانده بود. تظاهرات‌ها به مرکز شهر منتقل شده بود. خواسته‌های روی پارچه‌نوشته‌ها، آزادی زندانیان سیاسی و پایان دادن به حکومت نظامی بود. [آیت‌الله] خمینی به مرکز توجه عمومی اپوزیسیون تبدیل می‌شد؛ اهمیت او در طول ماه نوامبر (آبان ـ آذر) افزایش یافت. «اخراج آمریکا» واقعاً یک خواسته بود. در این هنگام گروهی از ما رفتیم که با کنسول صحبت کنیم. به او گفتیم ما یک رابطه علت ـ معلولی بین اظهارات کارتر در حمایت از شاه و دردسرهایی که در خیابان‌ها تجربه می‌کنیم، می‌بینیم. ما چند مورد تجربه ناخوشایند داشتیم که از اوایل نوامبر (اواسط آبان) شروع شد. در بازار هفت جوان دنبال همسر من راه افتاده بودند و عملاً او را تا بیرون بازار اسکورت کردند و سنگی هم به او پرتاب شد. با این حال، به نظر نمی‌رسید ما محور توجه هستیم و هیچ هراس مشخصی نداشتیم. ما احساس می‌کردیم که خواسته‌ها مشروع بودند و با آنچه رخ می‌داد همدلی داشتیم.

وقتی ارتش کنترل اوضاع را به دست گرفت، روند حوادث چگونه پیش رفت؟

حدوداً در 10 نوامبر (19 آبان) پس از استقرار دولت نظامی اوضاع آرام شد و این آرامش تا پایان نوامبر (اوایل آذر) ادامه یافت. وقتی می‌گویم آرامش منظورم این است که شاید از پنج روز در دو روز هیچ اتفاقی نمی‌افتاد. اما در مناطق نفت‌خیز وقتی دولت نظامی می‌خواست کارگران نفت را مجبور کند به سر کار برگردند، مشکلاتی به‌وجود آمد. حدود چهل نفر در اهواز کشته شدند. در این زمان، درست قبل از عاشورا، بین 15 نوامبر (24 آبان) تا 9 دسامبر (18 آذر) آمریکاییان شروع به ترک ایران کردند.

در 19 نوامبر (28 آبان) در شیراز حادثه‌ای رخ داد که در آن حدود چهل نفر در داخل و اطراف یک مسجد کشته شدند. این اولین اتفاق در ابعاد وسیع در شیراز بود. به نظر می‌رسید هیچ‌کس نمی‌داند دلیل این قتل عام چه بود. در 26 نوامبر (5 آذر) یک اعتصاب سراسری برپا و تمام شهر تعطیل شد. ما گزارش‌هایی از تظاهرات 200 هزار نفری در اصفهان شنیدیم که در آن 40-30 نفر کشته شده بودند. چند بار در هفته گزارش‌هایی از این دست از سراسر کشور به گوش ما می‌رسید. در این زمان حدود نیمی تا دو سوم از دوستان ما ایران را ترک کرده بودند و برنامه‌ای برای بازگشت نداشتند. با این حال ما هنوز احساس نمی‌کردیم که شخصاً مورد تهدید هستیم.

هفته پیش از عاشورا سرعت حوادث افزایش یافت و تنش‌ها بیشتر شد، همان‌طور که در هفته اول نوامبر (اواسط آبان) این‌طور بود. بازار حداکثر یکی دو روز باز بود، اعتصاب فراگیر بود و آمار روزانه کشته‌شدگان به ده تا بیست نفر یا بیشتر می‌رسید. آمریکایی‌ها با خصومت‌های روزافزونی، همچون پرتاب زباله بر روی دیوار خانه‌هایشان، مزاحمت و انداختن آب دهان، مواجه بودند. به‌هرحال تأثیرگذارترین تظاهرات بر روی پشت‌بام‌ها رخ می‌داد که راهی برای مقابله با قانون منع رفت و آمد از ساعت 9 شب بود. به نظر می‌رسید پس از تاریکی هوا همه مردم به حیاط‌ها یا روی پشت‌بام‌هایشان می‌رفتند و شعار می‌دادند و فریاد می‌کشیدند. شهر با این صداها زنده بود. شب اول خیلی هراسناک بود، فریادها آغاز شد و صدای شلیک گلوله از سراسر شهر شنیده می‌شد. ما نمی‌دانستیم چه اتفاقی دارد می‌افتد. با این تیراندازی‌ها بود که تصمیم گرفتم همسر و فرزندانم باید ایران را ترک کنند.

خود روز عاشورا در مقایسه با این وقایع بزرگ آرام بود. امکان پیش‌بینی تظاهرات صلح‌آمیز و به شکل غیرمنتظره بزرگی که در آن روز برپا شد وجود نداشت. این تظاهرات‌ها مایه افتخار ایرانیان بود. این یک نقطه عطف بزرگ در راهپیمایی‌ها بود. در سراسر کشور فریاد زده می‌شد «شاه باید برود» و عموماً این تظاهرات را یک همه‌پرسی علیه حکومت شاه می‌دانستند. به نظر می‌رسید در میان تمام طبقات در مورد آنچه [آیت‌الله] خمینی مد نظر داشت تردید وجود دارد اما همه در برابر شاه متحد بودند.

در 14 ـ 15 دسامبر (23 ـ 24 آذر) درگیری بدی رخ داد. در بخش شمالی شهر حدود 15 تا 40 نفر از مردم کشته شدند. گرچه جزییات ماجرا هیچ گاه روشن نشد. ظاهراً یک بهایی در این ماجرا دست داشت و گفته می‌شد این امر موجب آغاز غارت و آتش‌زدن خانه هشتاد نفر از بهاییان طی دو روز بعد شد. بسیاری از مردمی که ما با آنها صحبت می‌کردیم معتقد بودند که این کار به تحریک دولت انجام شده بود تا مخالفان را بی‌اعتبار کنند. چند تن از رهبران مذهبی، به‌خصوص شریعتمداری، مکرراً تأکید کردند که نباید برای اقلیت‌ها و خارجیان مزاحمتی ایجاد شود. دلیل این اتفاق هر چه بود، ما متوجه شدیم که کسی در گرفتاری‌های بهاییان با آنها همدردی نمی‌کرد. به‌رغم سخنان شریعتمداری جامعه کلیمیان هم شدیداً دلواپس بودند. خانواده صاحب‌خانه ما کلیمی بودند و حمله‌هایی که به بهاییان شده بود، آن‌ها را به‌هم ریخته بود. بچه‌های آن‌ها در مدرسه از سوی دوستانشان تهدید شده بودند. به پسر خانواده گفته شده بود «ما ابتدا آمریکایی‌ها را می‌کشیم بعد شما را می‌کشیم». همکلاسی‌هایشان آنها را نجس می‌دانستند.[2]

از 18 تا 26 دسامبر (27 آذر تا 5 دی) همه چیز آرام به نظر می‌رسید و این امر گیج‌کننده بود. این چهارمین بار بود که اوضاع فروکش می‌کرد و ما می‌دانستیم که این آرامش خیلی زود به پایان می‌رسد. حادثه‌ای که باعث اتمام آن شد ترور پُل گریم[3](Paul Grimm)، نماینده آمریکایی کنسرسیوم نفتی و یکی از مقامات شرکت نفت ایران بود. در شیراز تظاهرات‌ها هر روز و به شکل انبوه برگزار می‌شدند. انجمن ایران و آمریکا سوخت و شهر کلاً تعطیل شد. مردم برای نفت یک روز تمام و برای گاز تا چهار روز در صف می‌ایستادند. خیابان‌ها پر بود از افراد سرگردان که به سربازان ناسزا می‌گفتند، گاهی سنگ پرت می‌کردند و آتش‌های کوچک برپا می‌کردند و گاهی راه‌ها را با موانعی می‌بستند. مزاحمت‌ها با خشم و اهانت همراه شده بود و معلوم بود که بقیه ما هم باید ایران را ترک کنیم. من در چهارم ژانویه (4 دی) با پرواز چارتر یک شرکت انگلیسی برای تخلیه کارکنانش به بحرین رفتم. رفتن تلخی بود. ما شیراز و میزبانان ایرانی خود را دوست داریم، با مبارزات آن‌ها همدل هستیم و تنها برای آینده آن‌ها بزرگ‌ترین امید را داریم.

 


 


[1]. “ Get Rid of the Shah” Was the Cry Throughout the Country, Merip Reports, No. 75 / 76, March – April 1979, pp.13-16.

2. این ادعای مصاحبه‌شونده بر خلاف نظر آمریکایی دیگر است که در آن زمان شاهد حضور کلیمیان در راهپیمایی‌ها و تظاهرات‌ها بود و حمایت آن‌ها از انقلاب را در حوادث پاییز شیراز گزارش کرده است. بر اساس مشاهدات وی، کلیمیان در گروه‌های مخصوص خود در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کردند و شعار می‌دادند: « مسلمان، کلیمی، مسیحی، بگو مرگ بر شاه». ببینید:

Hegland, Mary. "Two Images of Hussein: Accommodation and Revolution in an Iranian Village." In Nikkie Keddie, ed., Religion and Politics in Iran. New Haven: Yale University Press, 1983, p. 218.

خوانندگان محترم به این نکته توجه دارند که هیچ سندی وجود ندارد که نشان دهد همه کلیمیان شیراز در دوران انقلاب تهدید شده باشند. در جریان واقعه مهمی مثل انقلاب، ممکن است افرادی به منظور تسویه حساب شخصی دست به اعمال غیر اخلاقی بزنند. [ویراستار]

[3]. پل گریم، مدیر ارشد عملیات شرکت سهامی خاص خدمات نفتی ایران و نماینده کنسرسیوم بود که در 2 دی 1357 در نزدیکی اهواز به قتل رسید. (دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، روزشمار انقلاب اسلامی، به کوشش میرزاباقر علیان‌نژاد، تهران: سوره مهر، 1384، ج 9، ص 33) . [ویراستار]



 
تعداد بازدید: 1009


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: