12 خرداد 1399
یکی از پیامهای خیلی مهم حضرت امام [خمینی] که نقش زیادی در فروریختن پایههای رژیم داشت فرمان ایشان به کارگران شرکت نفت و اعتصاب آنها بود. این پیام در اوایل نخستوزیری ازهاری منتشر شد و به ایران رسید و در قم نیز مقرر گردید که پیام حضرت امام توسط یکی از روحانیون به کارگران شرکت نفت در استان خوزستان ابلاغ شود که این وظیفه را بنده به جهت آشناییام با استان خوزستان بهویژه آبادان انجام دادم. به این نحو بود که من قبل از سفر به آبادان به دوستانم در آنجا پیغام دادم که یکی از مساجد بزرگ آبادان را برای برگزاری نماز عید قربان آماده کنند و از همه مردم استان برای حضور در مراسم نماز عید که توسط مسنترین عالم منطقه یعنی مرحوم آیتالله آقای صدر هاشمی اقامه میشد دعوت به عمل آورند و خود من هم برای اذان صبح عید قربان خودم را به آبادان رساندم و بعد از اقامه نماز و ایراد خطبهها اعلامیه حضرت امام را که خطاب به کارکنان شرکت بود برای آنها خواندم و در حدود یک ساعتونیم برای مردم که بهطور وسیع و گسترده در مراسم شرکت کرده بودند سخنرانی کردم و از جمله مطالبی که من در آنجا مطرح کردم این بود که [در همان ایام شاه یک نطق کرده بود که از رادیو ـ تلویزیون پخش شده بود. وی در این سخنرانی برای تطهیر خودش با مظلومنمایی گفته بود که من به دین اسلام اعتقاد دارم و یک شیعه اثنیعشری هستم ولی نتوانسته بود کلمه اثنیعشری را درست ادا کند من این مسأله را بهانه قرار دادم] گفتم: چه طور کسی که حتی نمیتواند کلمه اثنیعشری را درست تلفظ کند خودش را شیعه اثنیعشری میداند و حاکم و شاه یک کشور شیعه و دوازده امامی ایران معرفی مینماید. بعد از اتمام سخنرانی همانطوری که قبلاً برنامهریزی کرده بودیم، دو ـ سه نفر از دوستان بلندقد رو به روی من ایستادند و من لباس روحانی خود را عوض کردم و یک دست لباس شخصی پوشیدم و به داخل جمعیت آمدم و طبق برنامه قبلی سوار ترک موتور یکی از دوستان شدم و به سرعت از محل دور شدم و قرار بود که در منزلی که در خود آبادان در نظر گرفته شده بود، مخفی شوم ولی موتورسواری که من را میبرد چون خیلی با سرعت میرفت و در ضمن هول هم شده بود از خانه مورد نظر رد شد و چون منطقه مملو از مأمورین بود و اگر برمیگشتیم مشکوک میشدند و ما را دستگیر میکردند به ناچار به طرف خرمشهر و منزلی که در آنجا برای موارد اضطراری مهیا شده بود حرکت کردیم و همین طور که به سرعت در جاده آبادان ـ خرمشهر میرفتیم من دیدم که هلیکوپتری از بالای سر ما گذشت و هنوز چند دقیقه نگذشته بود که متوجه شدیم ماشین پلیس آژیرزنان به دنبال ما میآید و وقتی به ما رسید فرمان ایست داد ولی موتورسوار اعتنایی نکرد و به راهش ادامه داد تا اینکه مأموران شروع به تیراندازی کردند که من به ایشان گفتم تا ما را به کشتن ندادهای توقف کن و بالاخره توقف کردیم و آنها آمدند و ما را دستگیر کردند و به شهربانی آبادان بردند و تا غروب آن روز تا توانستند ما را زدند. البته دوست موتورسوار ما را خیلی بیشتر از من زدند و بعد هم دست و پای آن بنده خدا را بستند و به دستشویی انداختند و بعد بازجویی از من شروع شد. در بازجویی بیشتر درباره مطالبی که درباره شاه گفته بودم از من بازخواست کردند. ابتد اینها گمان میکردند که من دانشجویی هستم که لباس روحانیت را پوشیدهام و سخنرانی کردهام ولی از آنجایی که من بارها به منطقه خوزستان بهویژه آبادان رفته بودم و سخنرانی کرده بودم به همین جهت در ساواک آنجا پرونده داشتم و ممنوعالمنبر شده بودم و اینها با جستجو در بین پروندهها پی به هویت من بردند و با توجه به روحانی بودن دیگر من را نزدند ولی شب هنگام با دستان بسته به نیروهای حکومت نظامی تحویلم دادند و آنها هم من را در دژ خرمشهر که محل استقرار نیروهای نظامی بود و زندانی هم برای نظامیان متمرّد و خاطی داشت در یک سلول انفرادی زندانی کردند. ولی پیام امام تأثیر خودش را گذاشته بود و اعتصاب کارگران شرکت نفت آغاز شده بود و مردم هر روز در آبادان و خرمشهر تظاهرات میکردند.
منبع: خاطرات آیتالله سیدحسین موسوی تبریزی (دفتر اول)، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، عروج، 1384، صص 456 تا 467.
تعداد بازدید: 931