02 تیر 1399
در سال 1350 امام اطلاعیهای راجع به تحریم جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی صادر کردند. آقای هاشمی رفسنجانی دستنویس این اطلاعیه را آورد و تحویل من داد. بعد با ایشان هماهنگ کردیم که این اطلاعیه چاپ و توزیع شود. مسئول چاپ اطلاعیهها آقای محمود نیکنام در آن موقع دانشجو بود. در این فاصله یک آشنایی به نام علیرضا کبیری پیدا شد که از بچههای مجاهدین بود. او کارگر چاپخانهای در خیابان شهباز سابق بود. به علت اینکه کبیری به کار چاپ آشنایی داشت، یک دستگاه چاپ دستی (ملخی) برای ما خرید. محمود نیکنام، این دستگاه چاپ را به باغ پدر خود آقای احمد نیکنام در خیابان موتور آب (نوشیروان سابق) آورد. در آنجا اطلاعیهها را به تعداد زیاد چاپ کردیم. پس از آن برای اینکه ماشین لو نرود، گوشهای از باغ را با بیل کندند و آن را داخل خاک کردند و روی آن را پوشاندند. اطلاعیهها را به بیرون باغ بردیم و تقسیم کردیم. روش تقسیم ما هم عالی بود و تقریباً مبتکر آن خود من بودم که همان روش پخش اعلامیهها در مشهد بود. بخشی از آن را به منزل آقای مهدویکنی بردیم. محل سکونت ایشان در خیابان خورشید، در میدان شهدا (ژاله سابق) بود. یک مقداری از آن را به منزل آقای هاشمی رفسنجانی و تعدادی را به منزل خود من و مسجد موسیبنجعفر بردیم. در پنج، شش مکان این اطلاعیهها تقسیم شد. پس از آن اطلاعیهها به صورت دفترچه درآمد. برای اینکه محل چاپ اطلاعیهها لو نرود و ساواک متوجه نشود که در ایران چاپ شدهاند فکر کردیم که بگوییم اطلاعیهها در نجف چاپ شدهاند تا اگر کسی در این رابطه دستگیر شد، دنبال بقیه نگردند و افراد دیگر لو نروند. یک روز که به همراه آقای کبیری به بازار رفته بودیم به شکل کاملاً اتفاقی در یک مغازه کتابی را دیدیم که روی آن نوشته شده بود «الامام الحمیسی». به کبیری گفتم ما میتوانیم «الحمیسی» را به «خمینی» تبدیل کنیم. پایین آن هم نوشته شده بود «مطبعه الآداب نجفالاشرف». کتاب را خریدیم. آقای کبیری برای اینکه قضیه لو نرود آن را شبانه به چاپخانهای که در آن کار میکرد برد و به تعداد دفترچههای مورد نیاز گراور گرفت و آورد و به ما داد. لذا اولین کسانی که در سال 1350 به آقای خمینی «امام» گفتند ما بودیم. در آن زمان قصدمان این نبود که به ایشان امام بگوییم. البته آقای روحانی در جلسه ختم آقا سیدمصطفی بر روی منبر اولین کسی بود که به آقای خمینی «امام» گفتند. از جمله افراد دیگری که با ما در چاپ اعلامیهها همکاری میکردند محمدآقا سعیدی پسر آیتالله سعیدی و آقای مهدوی بودند که ایشان بازاری و کاسب بود.
منبع: خاطرات حجتالاسلام سیدمحمدمهدی طباطبایی شیرازی، تدوین طاهره خدارحمی، تهران، مؤسسه فرهنگی هنری و انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1397، صص 168 – 170.
تعداد بازدید: 832