انقلاب اسلامی :: تأسیس انجمن اسلامی معلمان

تأسیس انجمن اسلامی معلمان

30 تیر 1399

آقای رجایی که از زندان آزاد شد [آبان 1357]، برای دیدار با ایشان به خانه‌شان رفتیم. آقای رجایی اگرچه به خاطر زندان و شکنجه، خیلی شکسته و ضعیف شده بود؛ اما روحیه بسیار بالایی داشت و همان‌روز با توجه به اوج گرفتن حرکتهای اعتراضی مردم،‌گفت: «ما هم باید دوباره فعالیتهایمان را شروع کنیم.»

بعد از این دیدار، انجمن اسلامی معلمان با هدف سازماندهی جدی فرهنگیان شکل گرفت. البته مقدمات تشکیل انجمن بعد از آزادی آقای اسدی و از سال 1356 فراهم شد. به این ترتیب که ما و بعضی از دوستان ایشان مثل آقای مرتضی کتیرایی، آقای علی‌اکبر سلیمی‌جهرمی،‌ آقای حسین ذوالانوار و دکتر عباس شیبانی در پوشش رفت ‌و آمدهای خانوادگی هر از گاهی دور هم جمع می‌شدیم و اخبار را با هم رد و بدل می‌کردیم. البته دکتر شیبانی فرهنگی نبود؛ اما به عنوان همفکر همیشه حضور داشت. انسیه خانم (همسر دکتر شیبانی)، خانم و خواهرهای آقای سلیمی هم که فرهنگی بودند، در این جلسات شرکت می‌کردند. ما بعد از کسب اخبار و اطلاعات به‌طور شبکه‌ای عمل می‌کردیم؛ یعنی در تماس با افراد دیگر آنها را آگاه می‌کردیم. جلسات به همین شکل ادامه داشت تا اینکه آقای رجایی از زندان آزاد شد.

با آزادی ایشان و همراهی تعداد دیگری از آقایان مثل محمد محمدی و محمدشهاب گنابادی و... جلسات ما رنگ دیگری به خودش گرفت و صحبت و بحثها برای نوشتن اساسنامه و مرامنامه شروع شد. این جلسات به‌طور چرخشی خانه هر کدام از ما برگزار می‌شد؛ البته خانه ما کمتر و خانه آقای محمدی بیشتر، شاید چون آقای اسدی تازه آزاد شده بود، احتمال می‌دادیم مأموران ساواک بریزند به خانه ما و برای همه دردسر درست شود؛ اما آقای محمدی چون زندان نیفتاده بود، ظن و گمان به او کمتر بود. من گوهرالشریعه دستغیب و آقای اسدی در عین احتیاط، واهمه‌ای برای عضویت در انجمن نداشتیم؛ در حالی‌که دوستان ما واقعاً نگران بودند. یک‌بار آقای مرتضی کتیرایی به آقای اسدی گفت: «شما که تازه از زندان آزاد شده‌اید، ‌بهتر نیست فقط خانمتان عضو انجمن شود تا اگر مشکلی پیش آمد هر دو گرفتار نشوید؟!» دکتر اسدی در جواب گفت: «نه، اشکالی ندارد! من هم می‌خواهم فعالیت کنم. بر فرض هم دوباره مرا بگیرند، من هم مثل همه!»

خاطرم هست یکی دو بار هم جلسات ما،‌ در خانه دکتر باهنر و آقای گنابادی تشکیل شد. از خانمها، فقط من و خانم انسیه مفیدی در این جلسات شرکت می‌کردیم. حضور من مداوم بود؛ ولی ایشان گاهی می‌آمد. دکتر بهشتی اگرچه در جلسات حضور نداشت؛ اما کمک فکری می‌داد. ما برای نوشتن اساسنامه و مرامنامه و مشخص کردن آرم انجمن چندین جلسه گذاشتیم و روی کلمه به کلمه اساسنامه بحث و صحبت کردیم. بعد اعضای هیئت مؤسس و شورای مرکزی انتخاب شدند. دکتر بهشتی،‌ دکتر باهنر،‌‌ آقای رجایی، آقای مرتضی کتیرایی، آقای محمد محمدی، دکتر اسدی، من و خانم انسیه مفیدی عضو هیئت مؤسس بودیم شاید چند نفر دیگر هم بودند؛ ولی الآن خاطرم نیست چه کسی بود و چه کسی نبود!

در واقع این انجمن را افرادی که شاخصهای انقلابی قوی‌تری داشتند و با آقایان بهشتی و رجایی و باهنر همفکرتر بودند، تشکیل دادند و با انجمن اسلامی معلمانی که نهضت آزادی اواخر دهه 1340 و اوایل دهه 1350 قرار بود تشکیل بدهد و شکل نگرفت، تفاوت داشت.

با تشکیل انجمن اسلامی معلمان، وقوع حوادث هم سرعت بیشتری گرفت. هر روز یک خبر تازه بود و ما باید به طور مرتب متنی را به عنوان اعلامیه از طرف انجمن برای پلی‌کپی و پخش آماده می‌کردیم. در اعلامیه‌ها هدف از مبارزه،‌ پیامهای امام و برنامه راهپیماییها را به اطلاع مردم می‌رساندیم و زیر تمام اعلامیه‌ها هم می‌نوشتیم «جمعی از معلمان». گاهی اوقات که لازم بود اعلامیه‌ای خیلی سریع تهیه شود، آقای اسدی آن را با توجه به حادثه پیش آمده می‌نوشت و من آن متن را به خانه آقای دکتر شیبانی می‌بردم تا با دستگاه پلی‌کپی کهنه‌ای که در زیرزمین خانه‌شان بود، از آن تعداد زیادی کپی بگیرم و بعد اعلامیه‌ها بین اعضای انجمن تقسیم می‌شد. پخش اعلامیه بین مردم معمولاً با خانمها بود؛ چون کیف و چادر داشتند و کمتر قابل شناسایی بودند. من تعدادی از اعلامیه‌ها را می‌دادم به خانمهایی که می‌شناختم و هرکدام از ما اگر مسجدی سر راه می‌دیدیم، وارد می‌شدیم و اعلامیه را یواشکی جایی که مردم بتوانند ببینند، می‌گذاشتیم و بیرون می‌آمدیم. گاهی هم به مراسم ختم شهدا می‌رفتیم و اعلامیه‌ها را پنهانی بین جمعیت پخش می‌کردیم. به هر حال این احتمال وجود داشت که در مراسم افراد ساواکی هم حضور داشته باشند.

بهشت‌زهرا(س) هم جای خوبی برای پخش اعلامیه بود؛ چون زد و خوردهای خیابانی ادامه داشت و هر روز آنجا تعدادی شهید و دو سه تا هم فوتی تشییع و تدفین می‌شدند. برای هرکدام از شهدا و مرده‌ها هم جمعیتی می‌آمد و فرصت خوبی بود که اعلامیه بین آنها پخش شود؛ چون نیروهای نظامی آنجا مستقر نبودند که بخواهند مزاحمتی ایجاد کنند.

من و تعدادی از خانمها گاهی، چند روز پشت سر هم به بهشت‌زهرا(س) می‌رفتیم. معمولاً هم پاتوق ما قطعه 14 بود که بعضی از شهدای 17 شهریور مثل محبوبه دانش آنجا دفن بودند.

 

منبع: گوهر صبر: گوهرالشریعه دستغیب، نویسنده طیبه پازوکی، تهران، سوره مهر، 1398، صص 334 تا 338.



 
تعداد بازدید: 1791


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: