06 مرداد 1399
در زمان رژیم پهلوی فرزندان اقشار مؤمن ومتعهد به دلایل فرهنگ مبتذل حاکم بر سینما و تلویزیون آن دوران از رفتن به سینما و مشاهده فیلمهای ضداخلاقی خودداری میکردند و از خرید تلویزیون هم به همین دلیل و یا نداشتن امکانات مالی محروم بودند، بنابراین فرزندان آنان که روزانه در کنار همکلاسیها و دوستان خود راجع به فیلمها و سریالها چیزهایی میشنیدند، احساس کمبود میکردند و این وضعیت در روحیه وافکار آنان اثر منفی داشت. روزی دکتر بهشتی در مدرسه رفاه سخنرانی داشت و در بخشی از سخنان خود به این نیاز جوانان اشاره کرد و در فکر راه و چارهای بود. در این باره بحث و مذاکرات مفصلی را با حاضران انجام داد تا به هر طریق که شده این خلأ و کمبود را برای خانوادهها به ویژه جوانان پر کند. ایشان در نهایت قابل دسترسترین اقدام را ساختن و انتخاب فیلم مناسب توصیه کردند و بنا بر این شد تا شرکتی تشکیل و تعدادی از برادران علاقهمند و خوشذوق این شرکت را که به نام «شرکت فیلم در خدمت دین» نامیده شد، اداره کنند.
مدیریت شرکت به اینجانب محول شد. برای شروع کار ابتدا از میان فیلمهای وزارت فرهنگ و هنر، فیلمهای مناسبی را انتخاب میکردم و قسمتهای مضر آن را حذف و بقیه را صداگذاری کامل نموده و در مدارس اسلامی نمایش میدادیم. کمکم در کار تهیه فیلم و نمایش تجربیاتی کسب کردم و در این مدت فیلمهای خارجی 16 میلیمتری را تهیه نموده و نقاط ضعف و تکههای نامناسب آن را جدا کرده و توسط آقای دکتر توانایانفر، ناطق زبردست، صداگذاری کرده و هفتهای یکبار در مدارس اسلامی با استفاده از پرده سیار نمایش میدادم. از جمله فیلمهای خارجی خریداری شده، یکی عملیات رزمی ارتش سرخ شوروی بود که صداگذاری آن به طرز ماهرانهای و با استفاده از آیات جهاد و شهادت قرآن انجام شده بود. آیاتی مانند آیه 169 سوره آل عمران «وَلا تَحْسَبَنَّ قُتِلوُا فی سَبیلِاللهِ أمْواتاً اَحْیاءً عِنْدَ، رَبَّهِمْ یَرْزَقُون». این فیلم با این شیوه صداگذاری بسیار جالب و به نوعی برای رژیم خوشایند نبود و چنانچه عوامل ساواک به آن دست مییافتند آن را توقیف کرده و دردسر ایجاد میکردند؛ بهطوری که حجتالاسلام رفسنجانی به من تذکر داد که فیلم را فقط در جاهای بهخصوصی که تماشاچیان خودی باشند، نمایش بدهم زیرا جلوی کارم گرفته میشد. روزی طلبهای جوان که شنیده بود ما فیلمهای مذهبی داریم از شهر قم آمده بود و از من تقاضا کرد تا به قم رفته و برای طلبهها فیلم نمایش دهم. قبول کرده و قول مساعد دادم. ابتدا ظاهر لباس و قیافه خود را به صورت کارکنان دولت آن زمان در آوردم؛ لباس شیک پوشیده، کراوات زدم و یک کارت دریافت و نمایش فیلم هم از فرهنگ و هنر تهیه کرده بودم تا شک عوامل رژیم برطرف شود. همان فیلم صداگذاری شده ارتش سرخ را انتخاب کرده و دستگاه آپارات و پرده نمایش و دیگر لوازم نمایش را با خود برداشته و عازم قم شدم و این فیلم جهادی را در مدرسه فیضیه قم با حضور تعداد کثیری طلبه به نمایش گذاشتم. بنا داشتم پس از اتمام نمایش سریعاً صحنه را ترک و از آنجا فرار کنم که مبادا دستگیر شوم، اما جذابیت فیلم بهویژه با آن بیان شیوای فارسی و برگرفته از متن آیههای قرآنی طوری بود که طلبههای جوان از دیدن آن به وجد آمده بودند و تا خواستم وسایل را جمع کنم، به دور من حلقه زده و پرسشهای فراوانی داشتند. از جمله پرسیدند: «از کجا آمدهاید». گفتم: «از طرف اداره فرهنگ و هنر تهران». آنان تقاضا داشتند این برنامه و نمایشِ چنین فیلمهایی تکرار شود. من هم قول مساعد دادم و با عجله وسایل را جمعآوری نموده و به داخل ماشین منتقل و به سوی تهران حرکت کردم. بعد از عزیمت من عوامل ساواک به فیضیه آمده بودند و تعدادی از طلبهها را تحت بازخواست قرار داده و مشخصات و آدرس مرا خواسته بودند که طلبهها گفته بودند ما همین قدر میدانیم که از طرف دارهی فرهنگ و هنر تهران آمده بود. بیشتر اصرار میکنند که چه کسی ایشان را دعوت کرده و چه کسانی با او ارتباط داشتهاند! آنها طلبهای را که بیشتر به من نزدیک شده و ارتباط برقرار نموده بود، تحت بازجویی قرار داده و او را به ساختمان ساواک برده و دو روزی هم نگهداری میکنند. او که جوان زیرک و دانایی بود به آنها میگوید ما برای اولینبار ایشان را آنجا دیدیم و چون فیلم خوبی نمایش داد از او درخواست ادامه نمایش را کردیم و دیگر هیچ آشنایی قبلی با او نداشته و آدرسِ محل کار یا منزل او را هم نداریم. به ناچار او را آزاد میکنند و نتوانستند مرا پیدا کنند.
منبع: چهپور، ولی، همراه پیرپاک (خاطرات ولی چهپور)، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1390. ص 86 تا 89.
تعداد بازدید: 943