03 شهریور 1399
در آخرین روز خرداد 1352 مأموران ساواک دوباره به سراغم آمدند و به همراه مأموران آگاهی شهربانی همدان مرا به ساواک بردند و بعدازظهر آن روز به همراه دو پلیس به تهران برده و نیمهشب به کمیته ضد خرابکاری تحویل دادند و من مانند همه زندانیهای کمیته به صورتهای مختلف شکنجه شدم. در واقع از فردای روز ورود، شکنجه را با کتک شروع کردند و در ادامه با بستن به تخت شلاق زیادی به من زدند و باتوم برقی زیادی به بدنم وصل کردند، اما درباره علت دستگیریام چیزی نگفتند. خودم نمیدانستم که به چه دلیلی دستگیرم کردهاند تا اینکه یک روز با عجله آمدند و مرا به اتاق به اصطلاح تمشیت (اتاق شکنجه) بردند و مرا به تخت بستند و به شدت شکنجه کردند و از من اسلحه و مکانی را که اسلحهها را مخفی کرده بودم خواستند. من هم در حالی که از درد به خود میپیچیدم گفتم که اهل مبارزه مسلحانه نبودم. من حرف زدهام، اعلامیه گرفته، خوانده و پخش کردهام، ولی با اسلحه سروکاری نداشتهام. آنها زیر بار نرفتند و شاید خداوند ترحمی کرد که یکبار شلاق به چشمم خورد و خون از چشمم بیرون زد و آنها به محض دیدن خون شکنجه را قطع کردند. بعد تهدیدم کردند که فردا همسرت را از همدان به کمیته میآوریم. باید بگویی که اسلحه را از کجا میگرفتی و در کجا پنهان کردهای؟ گفتم هر چه میخواهید انجام بدهید، ولی من اهل اسلحه نبودهام و جز ارشاد و هدایت جوانها کاری نکردهام. ظاهراً با قراینی فهمیدند که درست میگویم فردای آن روز مرا با شهید [بهمن] منشط، که از بچههای گروه ابوذر نهاوند بود، روبهرو کردند. البته من نام گروه را بعد از آزادی از زندان شنیدم و تا لحظه روبهرو شدن با منشط هیچ اطلاعی از گروه نداشتم، لذا درباره این گروه برای خود نمیتوانم سهمی قایل شوم. من تنها مباحثی را درباره توحید برای آنها مطرح میکردم.
پس از روبهرو کردنم با شهید منشط از وی پرسیدند که این فرد وقتی به نهاوند میآمد برای شما چه میگفت؟ شهید منشط گفت که ایشان برای ما درباره توحید و معارف سخنانی میگفت. منوچهری، بازجوی کمیته، لگد محکمی به من زد و فحش رکیکی داد و گفت عجب توحیدی برای اینها میگفتی؟ با این صحبتها، که نشان میداد با اسلحه سروکاری نداشتهام، مرا به سلول برگرداندند.
منبع: خاطرات سیدکاظم اکرمی، به کوشش مسعود کرمیان، جواد کامور بخشایش، تهران، سوره مهر، 1389، ص 66 تا 68.
تعداد بازدید: 923