07 آبان 1399
زهرا رنجبر کرمانی
سازمان مجاهدین خلق توسط چند نفر از شاگردان جوان مهندس بازرگان، عمدتاً از طیف دانشجو که در دهه 30 در نهضت مقاومت ملی و سپس در نهضت آزادی تجربه سیاسی به دست آورده بودند، در 1344 تأسیس شد. محمد حنیفنژاد، سعید محسن و حسن نیکبین تشکیلدهنده هسته اولیه سازمان بودند. مدتی بعد شماری دیگر به این عده اضافه شدند و در سال 1348 مرکزیت سازمان متشکل از 10 نفر از جمله حنیفنژاد، محسن و بدیعزادگان بود. فضای جدید حاکم بر فرهنگ سیاسی نسلی که طی تحولات سالهای 39 تا 43 رشد کرده بود، زمینهساز پیدایش سازمان مجاهدین خلق بود. بیشتر افراد سازمان از اعضا یا طرفداران نهضت آزادی بودند که به تدریج از رویکرد مبارزاتی نهضت رویگردان شده، مبارزه مسلحانه بر ضد شاه را برگزیدند. قیام 15 خرداد، برخورد خشن حکومت شاه با مخالفان در جریان نهضت اسلامی و ناکافی دانستن پاسخها و روشهای سیاسی نهضت آزادی، در این تغییر رویکرد و انتخاب استراتژی جدید از سوی بنیانگذاران سازمان بسیار مؤثر بود. عامل دیگر مؤثر در گزینش رویکرد جدید توسط این گروه، تأثیرپذیری از جنبشهای انقلابی ـ مارکسیستی معاصر بود.[1]
فعالیت رسمی سازمان از شهریور 1344 آغاز شد و مؤسسین در ابتدا با ایجاد گروههای بحث به تدوین ایدئولوژی دینی و سیاسی خود پرداخته، کوشیدند متون لازم برای آموزش اعضا را تدوین کنند. کسانی که به سازمان پیوستند، عمدتاً از دانشجویان یا فارغالتحصیلان دانشگاهها بودند که پیشتر در انجمنهای اسلامی و شاخه دانشجویی نهضت آزادی معمولاً از طریق مهندس بازرگان با مسائل مذهبی آشنا شده بودند. قرآن، نهجالبلاغه و کتابهای مهندس بازرگان و آیتالله طالقانی، به علاوه برخی کتابهای نظری مارکسیستها از جمله منابع مطالعاتی اعضا در این زمان بود. آشنایی با آثار مارکسیستی سبب علاقه سران سازمان به این تفکر و روشهای سازمانی آن شد. حنیفنژاد تئوریسین اصلی سازمان، معتقد بود «یک مارکسیست خوب نمیتواند مسلمان خوبی نباشد.!» و در جای دیگر در تحسین مائو گفته بود «مثلاً به نظر ما مائو یک موحد است و فی سبیلالله گام برمیدارد.!»[2] پس از انجام کارهای مطالعاتی، تدوین ایدئولوژی به صورت کار جمعی در سازمان آغاز شد. مطالعه جزوات تألیف شده سازمان در فاصله سالهای 44 تا 47 نشان میدهد که دیدگاههای ارائه شده در آنان آشکارا تفاوتی با دیدگاههای مارکسیستی ندارد.[3]
سازمان با تکیه بر سه اصل فعالیت خود را آغاز کرد: الف) مبارزه مسلحانه، ب) تأکید بر ضرورت تشکیلات و ج) مکتبی یا ایدئولوژیک بودن مبارزه.[4] آموزشهای سیاسی ـ اجتماعی سازمان نیز عمدتاً مبتنی بر تفکر مارکسیسم ـ لنینیسم بود که در آن زمان جاذبه زیادی بهویژه در دانشگاهها داشت. در واقع مؤسسین سازمان در تلاش بودند تا جاذبههای تفکر مارکسیسم را به نوعی در اسلام جستوجو کنند. خط مشی سازمان در مبارزه با حکومت پهلوی نیز در قالب مبارزه طبقه کارگر با سرمایهداری تحلیل میشد.[5] سازمان معتقد بود که ایران زیر سلطه امپریالیسم آمریکا قرار دارد و انقلاب سفید کشور را از جامعهای فئودالی به جامعه بورژوازی وابسته به غرب تبدیل کرده است. همچنین حکومت پهلوی غیر از بورژوازی، پشتیبانی دیگری نداشته، بیشتر از راه ایجاد خفقان، ارعاب و تبلیغات حکومت میکند. آرمانهای سازمان پس از سرنگونی حکومت، ایجاد اقتصاد غیر وابسته به غرب، آزادی تودهها و ایجاد جامعه بیطبقه توحیدی عنوان میشد.[6]
مجاهدین درصدد بودند با نزدیک شدن به روحانیون و حتی اعزام برخی از اعضا به حوزههای علمیه به منظور فراگیری دروس حوزوی، افراد بیشتری به سازمان جذب کنند،[7] اما از نگاه روحانیون سنتی و در عین حال مبارز که در جریان برخی از فعالیتهای فکری سازمان بهویژه پس از سال 50 بودند، آثار ایدئولوژیک سازمان، آثاری مارکسیستی با رنگ و بوی اسلامی قلمداد میشد. با این حال در حوالی سال 50 شماری از روحانیون از فعالیت سیاسی مجاهدین حمایت کرده و حتی آنها را به لحاظ مالی تأمین میکردند، اما این رویه پس از تغییر مشی سازمان از اردیبهشت 52 به بعد عوض شد و پس از آشکار شدن تحول درونی سازمان در شهریور 54، حمایت و کمک روحانیون قطع گردید.[8] مجاهدین خلق همچنین درصدد برآمدند تا از محبوبیت و نفوذ امام خمینی در میان مردم به نفع خود استفاده کرده، برای دریافت تأییدیه از امام اقدام و برای نیل به مقصود از هر وسیله ممکن از جمله وساطت برخی روحانیون ایران استفاده کردند. امام اما در مبانی اعتقادی و ایدئولوژی التقاطی و غیر اسلامی و مشی مبارزاتی سازمان با آن اختلاف نظر داشت و از تأیید آنها سرباز زد.[9]
سازمان مجاهدین خلق عملیات نظامی خود را از مرداد 1350 آغاز کرد. نخستین عملیات برای بر هم زدن جشنهای پر خرج 2500 ساله شاهنشاهی طراحی شده بود. پس از بمبگذاری در تأسیسات برق تهران و تلاش برای ربودن یک هواپیمای شرکت ایران ایر، 9 تن از آنها دستگیر شدند. یکی از بازداشتشدگان، زیر شکنجه اطلاعاتی داد که به دستگیری 66 نفر دیگر انجامید و طی ماههای بعد همه اعضای اولیه کادر رهبری اعدام یا در درگیریهای خیابانی کشته شدند. با وجود این سازمان به حیات خود ادامه داد و به اقدامات خشونتآمیز دیگری دست زد.[10]
سرانجام تناقضات موجود در مبانی فکری سازمان آشکار شد و در اردیبهشت 1354 بیشتر رهبران وقت آن که هنوز آزاد بودند به پذیرش مارکسیسم و مارکسیست ـ لنینیست شدن سازمان رأی داده، اسلام را ایدئولوژی طبقه متوسط و نَه کارگر دانستند.[11] این تغییر ایدئولوژی سبب انشعاب سازمان به دو جناح رقیب شد که هر یک نشریه، تشکیلات و فعالیتهای ویژه خود را داشتند؛ برخی از آنها عبارت بودند از: دستبرد به یک بانک در اصفهان، منفجر کردن اداره مهاجرت یهودیان در تهران و کشتن دو مستشار نظامی آمریکایی.[12] در نتیجه اختلافات داخلی، برخی از افراد مسلمان سازمان مانند مجید شریف واقفی و صمدیه لباف توسط اعضای مارکسیست آن ترور شدند.[13] پس از تصفیه مجید شریف واقفی، مرکزیت سازمان در نیمه اول سال 54 متشکل از بهرام آرام، تقی شهرام و وحید افراخته بود.[14] تقی شهرام اما در پی تثبیت جایگاه خود و سلطه کامل بر سازمان بود و در این راه از ترور و کودتا علیه مخالفانش، چه مذهبی چه مارکسیست واهمهای نداشت.[15] با اینحال شرایط به گونهای پیش رفت که قدرت تقی شهرام در سالهای 55 و 56 هر روز بیش از پیش تضعیف شد.[16] پس از درگیریهای طولانیِ درون تشکیلاتی و بالاخره تصفیه تقی شهرام، سرانجام در اواخر پاییز 57 سه گروه از میان مارکسیستهای سازمان انشعاب کردند: گروه «اتحاد مبارزه در راه آرمان طبقه کارگر»، گروه «نبرد در راه رهایی طبقه کارگر» و «سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر». اکثریت اعضای سازمان به گروه «پیکار» که در 16 آذر 57 اعلام موجودیت کرد پیوستند. با این حال از زمان اعلام ارتداد تا فراگیری امواج انقلاب اسلامی، گروههای یاد شده در زمینه جذب نیرو با مشکلات قابل توجهی از قبیل بیاعتمادی افراد چپ دانشگاهها به آن و نیز وجود سازمان رقیب مارکسیستی دیگر یعنی «چریکهای فدایی» مواجه بود.[17]
پس از اعلام ارتداد، اعضای باقیمانده پایبند به ایدئولوژی بنیانگذاران اولیه، در زندان شروع به بازسازی سازمان با همان ساخت فکری التقاطی اولیه، بدون توجه به ضعفها و تناقضات درونی آن کرده، تغییر عقیده مذهبی شماری از اعضا به مارکسیسم را محکوم کردند. مسعود رجوی با کمک همفکرانش ابتکار عمل را در دست گرفت و سعی کرد در زندان سازمان را تحت رهبری خود مجدداً سازماندهی کند. با این حال به گفته برخی، مسعود رجوی خود را مارکسیست میدانست.[18]
از سال 54 تا سال 57 که انقلاب اسلامی در آستانه پیروزی بود، سازمان نتوانست فعالیت سیاسی یا نظامی چشمگیری انجام دهد. در سال 57 سرعت رویدادها و توسعه و رشد کمی سازمان و گسترش تشکیلات به سراسر کشور و نیز عملزدگی شدید، شرایط را برای ارزیابی دقیق و علمی قضایا نامساعد مینمود. ویژگی دیکتاتوری کادر رهبری جدید نیز مانع مهمی در راه رشد استعدادهای خلاق اعضا در زمینههای عقیدتی و سیاسی و در نتیجه درک تناقضات نهفته در بطن اندیشه التقاطی سازمان بود.[19]
مجاهدین خلق زندانی در شرایطی از زندان بیرون آمده، به صحنه سیاسی وارد شدند که میلیونها تن از مردم در سراسر کشور علیه حکومت پهلوی قیام کرده با سرعت به سوی پیروزی نهایی گام برمیداشتند. سرعت و شدت حوادث به کسی فرصت نمیداد تا درباره سرنوشت سازمان یا کیفیت تجدید حیات آن و جمعبندی گذشته بیندیشد و این مطلب را پیگیری کند که سازمان با چه جمعبندی و دستاوردی از یک دوره طولانی سکوت و کار فکری پا به میدان نهاده است.[20] در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی معدودی از اعضای سازمان که از زندان آزاد شده بودند در کنار تعدادی عضو و هوادار مردد بیرونی که مجموعه نیروهای آن را تشکیل میدادند، حرکت جدید تشکیلاتی ـ سیاسی خود را آغاز کردند. با اینحال فعالیت سیاسی مجاهدین خلق قبل از پیروزی 22 بهمن 57 محدود به چند پیام و بیانیه با سطح انتشار نه چندان زیاد بود که ظرف کمتر از یک ماه مانده به پیروزی انقلاب، آن هم نه با عنوان مشخص بلکه با عنوان «مجاهدین زندانی یا از زندان آزاد شده» صادر گردید. پس از ورود امام تا بعد از 22 بهمن مجاهدین خلق از صدور هرگونه بیانیه و اعلام موضع خودداری کردند ولی از 23 بهمن صدور اعلامیه و اعلام مواضع را آغاز کردند. هدف آنها از این کار، تظاهر به حضور در انقلاب و مشارکت در آینده آن بود چرا که به شهادت زندانیان سیاسیِ دوره پهلوی، سران مجاهدین خلق در زندان اصولاً تحولات منتهی به پیروزی انقلاب را جدی نگرفته و آن را پدیدهای موقت و گذرا میدانستند.[21]
سازمان از نخستین روزهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی با این توجیه که نیروهای حاکم قادر به تحقق «جامعه بیطبقه توحیدی» و رهبری مبارزه ضدامپریالیستی نیستند، سرنگونی حکومت نوپا و به دست گرفتن قدرت را هدف استراتژیک خود قرار داد. مجاهدین خلق بهرغم اعلام وفاداری لفظی به امام خمینی در واقع با تبلیغ و تأکید گسترده و مستمر بر «صلاحیت و پیشتازی» خود، نیرو و جریانهای دیگر را برای تحقق شعارهایشان صالح نمیدانستند.[22] این عده در تبلیغات خود با ترسیم دو اسلام «توحیدی مجاهدین» و اسلام «ارتجاعی»، خود را منادی توحید وانمود کرده، جریانهای اسلامی پیرو خط امام را در جبهه ارتجاع قرار میدادند.[23] در مرحله بعد به ارائه مصادیق مشخص «عناصر مرتجع» پرداخته، نهادهای حکومتی بهویژه سپاه پاسداران، ائمه جمعه، مسئولین اجرایی و حزب جمهوری اسلامی را مرتجع نامیدند.[24]
نخستین مخالفت جدی سازمان با نظام جمهوری اسلامی، تحریم انتخابات خبرگان قانون اساسی بود. با اینحال آنها که از این مبارزه دموکراتیک خود را کنار کشیده بودند، در انتخابات ریاست جمهوری وارد صحنه شده رجوی را نامزد کردند، اما امام خمینی به علت عدم شرکت آنها در انتخابات خبرگان قانون اساسی، از حضور رجوی در انتخابات ریاست جمهوری ممانعت به عمل آورد. با این همه و علیرغم کارشکنی مجاهدین در برابر نظام نوپا، اعضای این سازمان اجازه حضور در انتخابات نخسیتن دوره مجلس شورای اسلامی را یافتند، اما هیچ یک از 25 نامزد آنان به مجلس راه نیافت.[25]
به تدریج و تا اواخر سال 59، نزاع و درگیری سازمان با جمهوری اسلامی شدت گرفت و سرانجام از وضعیت نیمه مخفی به اختفا و پنهانکاری کامل سازمان انجامید. در پایان این دوره بود که رجوی و همفکرانش با عجله و سرعت نیات پنهان خود را آشکار کرده، جنگ مسلحانهای را که از اول پیروزی انقلاب در تدارک آن بودند آغاز کردند.[26] هواداران سازمان در 30 خرداد 60 در تهران و چند شهر بزرگ دیگر دست به تظاهراتی زدند که نقطه عطف تغییر فاز سیاسی به فاز نظامی تلقی و بر اساس تصمیم رهبری سازمان به یک حرکت کور مسلحانه تبدیل شد. از آن پس برنامهریزیهای سازمان آشکارا به سمت براندازی کامل پیش رفت.[27]
حرکت 30 خرداد مقدمه عملیات تروریستی انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در 7 تیر، ساختمان نخستوزیری در 8 شهریور و اقدامات مشابه بود.[28] فاجعه انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی بزرگترین ضربهای بود که تروریسم از آغاز پیروزی انقلاب اسلامی بدان وارد کرده بود،[29] با این حال مسعود رجوی و ابوالحسن بنیصدر ـ رئیسجمهور معزول که از حمایت سازمان برخوردار بود ـ پس از ناامیدی از سقوط جمهوری اسلامی چندی بعد در 7 مرداد 60 به فرانسه گریختند.[30]
پس از فرار رجوی به فرانسه مسئولیت امور داخل کشور و جانشینی مرکزیت به عهده موسی خیابانی قرار گرفت. تشکیلات دگرگون شد و سازماندهی بخشها کاملاً تغییر کرد.[31] با وجود این در اواخر سال 60 پس از ماهها ترور کورِ مردم کوچه و بازار، پایگاه مرکزی سازمان از جانب سپاه پاسداران ضربه خورد و در 19 بهمن 60 موسی خیابانی به همراه تنی چند از اعضا در درگیری و تیراندازی متقابل کشته شدند. این ضربه، سقوط تدریجی تشکیلاتِ داخل را در پی داشت.[32]
در 12 اردیبهشت 61 با حمله هماهنگ نیروهای نهادهای انقلابی به پایگاههای بخش اجتماعی سازمان که ستون فقرات ترور محسوب میشد، این بخش کاملاً از بین رفت. در ماههای بعد نیز بخشهای دیگری از تشکیلات منهدم شد. جمعی از کادرها و اعضای تروریست کشته، زخمی و تعداد کثیری نیز دستگیر شدند.[33] در نتیجه تنگتر شدن عرصه فعالیتهای تروریستی سازمان در سال 61 توسط کمیتههای انقلاب اسلامی، سپاه پاسداران و نیز کمک و همیاری مردم کوچه و بازار، «خط خروج از کشور» رسید و دستور عقبنشینی کادرها، اعضای واحدهای عملیاتی و هواداران به عراق و پاکستان صادر شد.[34]
در طول سال 62 سازمان عملیات چشمگیری نداشت. چند عملیات کوچک در کردستان، آن هم بر روی پایگاههای بسیج و چند عملیات ترور در بعضی شهرها نشانگر افول میزان توانایی آن بود. فرار هواداران سازمان به کردستان عراق موجب تقویت تشکیلات کردستان شد و از نیمه اول سال 63 مسئولین سازمان اقدام به گزینش واحدهای عملیاتی در کردستان عراق کردند تا بعد از آموزش لازم از آبان ماه، آنها را برای ترور به داخل کشور اعزام کنند.[35]
اوج خیانت سازمان به کشور را میتوان در موضعگیری و عملکرد آنها در قبال جنگ تحمیلی مشاهده کرد. رهبران سازمان که براندازی را دستور کار خود قرار داده بودند، در زمانی که کشور درگیر جنگ با عراق بود با صدور اعلامیههایی، جنگ روانی عیله نظام جمهوری اسلامی سازماندهی و رهبری کردند.[36] حمله آنان به فراخوان و بسیج عمومی برای دفاع از سوی امام خمینی، ارائه آمار غلط در خصوص تعداد شهدا و خسارات وارده به کشور و مفلوک جلوه دادن نیروهای مسلح از دیگر اقدامات سازمان برای جنگ روانی علیه نظام بود. مجاهدین اما پا را از این هم فراتر نهادند و در 17 خرداد 1365 مسعود رجوی با صدام حسین که از وی به مثابه یک رئیس دولت استقبال نمود، ملاقات کرد. از این مقطع به بعد مجاهدین عملاً به ستون پنجم دشمن تبدیل شدند[37] و در نتیجه همکاری سازمان با رژیم بعث این کشور به عمدهترین مرکز فعالیت آنان تبدیل شد. وجود مرزهای طولانی با ایران که به مجاهدین خلق امکان نفوذ آسان به کشور را میداد و کمکهای مالی و نظامی سخاوتمندانه حکومت بعث از جمله اهداف سازمان در همکاری با این دولت بود. از آن پس پایگاههای مجاهدین خلق که اصلیترینشان "اشرف" نام داشت در داخل خاک عراق و در نزدیکی مناطق مرزی تأسیس شدند و سازمان با حمایت مالی و نظامی عراق به سرعت به تجهیز و سازماندهی خود پرداخت.[38]
مجاهدین خلق علاوه بر جاسوسی و عملیات تخریبی ـ تروریستی در کشور، با حمایت نظامی ارتش بعث چند عملیات نظامی علیه مرزهای وطنشان انجام دادند که بزرگترین آنها عملیات موسوم به «فروغ جاویدان» بود که در بین رزمندگان ایرانی به «عملیات مرصاد» شهرت یافت. این عملیات که پس از پذیرش قطعنامه 598 از سوی ایران در سال 67 صورت گرفت، شکست سنگینی نصیب آنها کرد.[39]
سازمان بین سالهای 57 تا 75، تنها در استان تهران418 ترور انجام داد[40] اما آنچه بر خیانتپیشگی آن بیش از پیش صحه گذارد، همکاری با رژیم بعث در جریان جنگ تحمیلی بود. اکنون، با سقوط صدام و روی کار آمدن دولت مردمی و اخراج مجاهدین خلق از عراق دیگر نمیتوان امکان حیات مستقلی برای این گروهِ از هم پاشیده و متلاشی تصور کرد.
پینوشتها:
[1]. جعفریان، رسول، جریانها و سازمانهای مذهبی ـ سیاسی ایران، تهران، مؤسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، 1382، ص 231 و 232.
[2]. همان، ص 232 و 233.
[3]. همان، ص 235.
[4]. زهیری، علیرضا، عصر پهلوی به روایت اسناد، دفتر نشر و پخش معارف، 1379، ص 323.
[5]. جعفریان، همان، ص 241و 242.
[6]. آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدی و محمدابراهیم فتاحی، تهران، نشر نی، 1384، ص 607.
[7]. زهیری، همان، ص 323.
[8]. جعفریان، همان، ص 241 و 249.
[9]. همان، ص 253.
[10]. آبراهامیان، همان، ص 606.
[11]. همان، ص 608 و 609.
[12]. همان، ص 610.
[13]. زهیری، همان، ص 325.
[14]. جمعی از پژوهشگران، سازمان مجاهدین خلق، پیدایی تا فرجام، ج 2، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1385، ص 290.
[15]. همان، ص 295.
[16]. همان، ص 301.
[17]. همان، ص 289 و 290.
[18]. همان، ص 345 و 347.
[19]. همان، ص 347 و 348.
[20]. همان، ص 346.
[21]. همان، ص 350 و 351.
[22]. همان، ص 348 و 349.
[23]. همان، ص 375.
[24]. همان، ص 381.
[25]. مظاهری، راحله، «پایانی بر یک پایان، موضع سازمان منافقین (مجاهدین خلق) در جنگ تحمیلی»، زمانه، شهریور 1384، س چهارم، ش 36، ص 38 - 43، ص 39.
[26]. جمعی از پژوهشگران، همان، ص 347 و 348.
[27]. همان، ص 574 و 581.
[28]. همان، ص 585.
[29]. همان، ص 594.
[30]. همان، ص 614.
[31]. همان، ص 623.
[32]. همان، ص 688 و 689.
[33]. همان، ص 692 و 695.
[34]. همان، ص 736.
[35]. همان، ص 763 و 764.
[36]. کاظمی، محسن، «بررسی مواضع و رویکرد سازمان مجاهدین خلق در جنگ تحمیلی»، سوره اندیشه، شهریور 1386، ش 34، ص 56 – 63.
[37]. همان، ص 61 و 62.
[38]. مظاهری، همان، ص 41.
[39]. کاظمی، همان، ص 63.
[40]. جمعی از پژوهشگران، سازمان مجاهدین خلق، پیدایی تا فرجام، ج 3، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1385، ص 3.
تعداد بازدید: 3191