08 آذر 1399
زهرا رنجبر کرمانی
پس از شکست مبارزه با حکومت پهلوی به شیوه مسالمتآمیزِ سیاسی، نیروهای چپ جدید به این نتیجه رسیدند که برای رویارویی با حکومت سرکوبگر پهلوی کارآمدترین روش شیوه مسلحانه به عنوان یک راهبرد و برنامه عمل سیاسی است. قیام خونین 15 خرداد و سرکوب آخرین مقاومت نیروهای مخالف رژیم، در این تغییر مشی مبارزه بسیار مؤثر بود. چریکهای فدایی بعدها در بیانیهای در تحسین قیام 15 خرداد و تأثیر آن بر انتخاب مشی مبارزاتی مسلحانه نوشتند: «15 خرداد 42 موج کوبنده جنبش خلق... رژیم گندیده شاه را زیر ضربات سهمگین خود قرار داده است. 15 خرداد 42 همراه با هزاران شهیدش در دوران پس از کودتای آمریکایی 28 مرداد که شاه را به ایران بازگرداند، نویدبخش فصل جدیدی از مبارزات حقطلبانه ما در آستانه اصلاحات قلابی شاه خائن بود.»[1] چریکهای فدایی دولت پهلوی را دولتی وابسته و مهمترین سیاست آن در دهه 40 یعنی اصلاحات ارضی را دارای ماهیتی ارتجاعی و موجد اختناق، انسداد سیاسی و سدی در برابر جنبش ترقیخواهانه میدانستند.[2]
«سازمان چریکهای فدایی خلق ایران» که در سال 1350 صاحب این عنوان شد، از به هم پیوستن دو گروه جداگانه که پیشینه فعالیتشان به اواسط دهه 40 بازمیگشت تشکیل گردید.[3] ایدئولوژی سازمان، مارکسیسم ـ لنینیسم بود و چریکهای فدایی مدعی بودند از رهبری جهانی شوروی استقبال نکرده، سیاست شوروی بعد از استالین را مردود و اصل سازمان را مستقل از قطبهای جهانی کمونیسم میدانند.[4]
گروه نخست در سال 42 توسط 5 دانشجوی دانشگاه تهران به نامهای بیژن جزنی، عباس سورکی، علیاکبر صفایی فراهانی، محمد آشتیانی و حمید اشرف تأسیس شد. جزنی شخصیت اصلی گروه و پایهگزار فکری آن در اواسط دهه 30 چندینبار به زندان افتاده بود. وی در ابتدا در شاخه جوانان حزب توده فعالیت میکرد. سالها بعد و به هنگام گذراندن محکومیت 15 سالهاش در زندان جزوههایی برای سازمان نوشت که از آن میان میتوان به «نبرد با دیکتاتوری شاه» و «چگونه مبارزه مسلحانه تودهای میشود؟» اشاره کرد.[5] چهار سال پس از تشکیل گروه، ساواک با نفوذ در آن، 14 عضو گروه از جمله جزنی و سورکی را در دی ماه 46 دستگیر کرد،[6] اما اشرف گرفتار نشد و توانست با یافتن اعضای کافی از فروپاشی گروه جلوگیری کند. جزنی و سورکی تا فروردین 54 در زندان بودند و سرانجام هنگام تلاش برای فرار کشته شدند. گروه دومِ تشکیلدهنده سازمان را دو دانشجوی مشهدی مقیم تهران به نامهای مسعود احمدزاده و امیرپرویز پویان رهبری میکردند.[7]
دو گروه یاد شده در سال 49 با هم ادغام شدند و گروه جزنی «تیم روستایی» و گروه احمدزاده «تیم شهری» سازمان را تشکیل دادند. دیدگاه گروه جزنی که بیشتر رهبران آن از اعضای پیشین حزب توده بودند، تأکید بر اهمیت ایجاد سازمانی توانمند بود. گروه احمدزاده اما پیشتر عضو جبهه ملی بودند که به نقش تودههای خودجوش و عملیات قهرمانانه باور داشتند. پس از مذاکرات متعدد شیوه گروه دوم یعنی جنگ چریکی به عنوان راهبرد سازمان پذیرفته شد. سازمان در تدوین این راهبرد ساده از شکستهای پیدرپی حزب توده و جبهه ملی و پیروزیهای کاسترو و مائو و اعتباریابی چریکهای آمریکای لاتین متأثر بود. چریکهای فدایی، جبهه ملی و نهضت آزادی را سازمانهای خرده بورژوایی میدانستند که به دگرگونی صلحآمیز امید واهی داشتند. انتقاد ایشان از حزب توده اما گستردهتر بود. سازمان هر چند حزب توده را به دلیل سازماندهی طبقه کارگر در دهه 20 محترم میشمرد، اما آن را به دلیل پیروی کورکورانه از شوروی، داوری منفی شتابزده در مورد استالین و کم توجهی به «مسئله ملی» به ویژه در آذربایجان و کردستان محکوم میکرد. همچنین معتقد بود که حزب، مبارزه سیاسی را بر مبارزه مسلحانه ترجیح میدهد.[8]
سرانجام سازمان برای جنگ چریکی آماده شد و «تیم روستایی» خود را برای ایجاد پایگاهی به کوهستانهای منطقه گیلان فرستاد. صعبالعبور بودن منطقه، وجود جنگلهای انبوه و پیشینه تاریخی دهقانان گیلانی در جنبش جنگل از دلایل انتخاب این منطقه برای آغاز فعالیت بود. مطابق برنامه، «تیم روستایی» باید از طریق زندگی با چوپانان کوهستانی، برقراری ارتباط با روستائیان و گردآوری نیروهای رزمنده بومی زمینه عملیات را فراهم میکرد. در اواسط دی 49 اما با دستگیر شدن یکی از هواداران سازمان در روستای سیاهکل این برنامه بههم خورد. چریکها تصمیم گرفتند با حمله به پاسگاه ژاندارمری همکار خود را آزاد کنند. شاه با شنیدن خبرِ حمله، برادر خود را در رأس یک نیروی عظیم نظامی به منطقه فرستاد. سرانجام پس از 3 هفته جنگ و گریز باند چریکی کاملاً منهدم و 13 تن از اعضای آن اعدام شدند. گرچه این رویداد یک شکست مفتضحانه بود، اما سازمان آن را پیروزی تبلیغاتی بزرگی دانست و ادعا کرد عملیات مذکور به مردم نشان داد که یک دسته کوچک از مردان مصمم میتوانند کل رژیم را به وحشت اندازند.[9] واقعه سیاهکل در آن دوره خفقان برای اعضایی که از سوی ساواک دستگیر شده و با انتشار عکس برای دستگیریشان جایزه تعیین شده بود، نوعی جاذبه ایجاد کرد،[10]به علاوه حکومت در پی اعدامها دست به یک سلسله اقدامات جنجالی زد که مهر تأییدی بر اهمیت «حماسه سیاهکل» قلمداد شد. دولت، چریکها را کافر بیدین، عاملان حزب توده، آلت دست سازمان آزادیبخش فلسطین و امپریالیستهای عرب خواند و جنگ تبلیغاتی گستردهای علیه آنها به راه انداخت. دستگیری 51 روشنفکر چپ که هیچ کدام وابسته به سازمان نبودند، توطئه بینالمللی خواندن کنفدراسیون دانشجویان ایرانی مستقر در اروپا و آمریکا و غیر قانونی اعلام کردن آن و تعطیلی یک هفتهای دانشگاههای تهران از جمله اقدامات حکومت بود. حکومت همچنین حقوق کارمندان دولت را افزایش داد، آن سال را سال کارمندان اعلام کرد، حداقل دستمزدها را بالا برد و اعلام کرد که در سالهای آینده، 11 اردیبهشت به عنوان روز کارگر در سراسر ایران جشن گرفته خواهد شد.[11]
ساواک طی 9 ماه پس از واقعه سیاهکل در پی یک رشته درگیریهای مسلحانه تقریباً همه اعضای مؤسس سازمان را دستگیر کرد یا کشت. با وجود این اعضای باقیمانده از جمله حمید اشرف همچنان به جنگ و مبارزه ادامه دادند و با جذب افراد علاقمند هستههای جدیدی تشکیل دادند. دو نشریه مخفی «نبرد خلقی» و «19 بهمن» منتشر کردند و همزمان با نخستین سالگرد واقعه سیاهکل چند اعتصاب و تظاهرات دانشجویی ترتیب دادند. به علاوه با انجام چند عملیات مسلحانه به بانک دستبرد زدند، دو کارآگاه پلیس و یک کارخانهدار میلیونر و یک نظامی عالیرتبه را کشتند، سفارتخانههای انگلیس، عمان و آمریکا را بمبگذاری و دفاتر تلگراف و تلفن بینالمللی آژانسهای هوایی ترانس ورلد، انجمن ایران و آمریکا و مراکز پلیس در تهران، تبریز، رشت، گرگان، مشهد و آبادان را منفجر کردند.[12]
علیرغم کامیابی در انجام شماری عملیات مسلحانه و حملات پیدرپی علیه مقامات حکومتی، در اواخر سال 54 پس از 5 سال مبارزه هنوز «انقلاب مردمی» مورد نظر سازمان شعلهور نشده بود. در نتیجه سازمان به دو شاخه تقسیم شد؛ گروهی که تا هنگام کشته شدن حمید اشرف در اواسط سال 55 توسط وی رهبری میشد و بر ادامه جنگ مسلحانه تا شکلگیری یک قیام تودهای پافشاری میکرد و گروهی که طرفدار خودداری از درگیری مسلحانه و خواهان گسترش فعالیتهای سیاسی بویژه در میان کارگران کارخانهها و برقراری پیوند نزدیک با حزب توده بود. این گروه در اواسط سال 55 به حزب توده پیوست، تئوری «تبلیغ از طریق عمل» را انحراف از مارکسیسم نامید و «گروه منشعب از سازمان چریکهای فدائی خلق وابسته به حزب توده ایران» (فدائیان منشعب) را تشکیل داد. هر دو گروه سلاحهای خود را نگه داشته و با آغاز انقلاب اسلامی وارد صحنه شدند.[13]
از آغاز سال 55 تا پیروزی انقلاب اسلامی، چریکهای فدایی غیر از آنکه تعدادی دیگر از اعضای خود را در درگیریهای خیابانی از دست بدهند عملیات قابل توجهی نداشتند. تحمل ضربات متوالی امکان جمعبندی و انتقال تجربه را از آنها سلب کرده بود. در مقایسه، ساواک به واسطه آموزشهای موساد در مبارزه علیه چریک و کسب تجربه در برخورد مستقیم با گروههای مسلح روزبهروز ورزیدهتر میشد، از اینرو اعضای گروههای مخفی به سهولت در کوی و خیابان مورد حمله قرار میگرفتند.[14] به علاوه بحرانهای درون تشکیلاتی و گسترش حرکتهای مردمی که در نهایت در سال 56 به اوج خود رسید، کارآمدی سازمانهای چریکی را به شدت کاهش داد.[15] در بهمن 56 در حالی که همه روزه اقشار مختلف مردم در تظاهرات آرام و گسترده علیه حکومت شرکت میکردند، چریکهای فدایی در 19 این ماه و به بهانه بزرگداشت واقعه سیاهکل در یک کلانتری و ساختمان حزب رستاخیز شهرستان قم بمبهایی منفجر کردند. آنها در توضیح این اقدام خود در اعلامیهای ضمن گرامیداشت واقعه سیاهکل بر «حمایت بیدریغ» از مبارزات مردمی تأکید کردند. این اعلامیه همچنین یادآور شد که هدف چریکهای فدایی «تبلیغ راه مبارزه مسلحانه در سطح جامعه» بوده است.[16]
چریکهای فدایی در سال 57 به مناسبتهای مختلف نظیر حادثه سینما رکس آبادان در شهریور اعلامیه منتشر کردند و در همگی آنها یادآور شدند که «مبارزه مسلحانه تنها راه رهایی خلق ایران» است. حمله به مراکز حکومتی و ترور افراد وابسته به آن از جمله اقدامات سازمان در ماههای بعد بود، اما اعلامیهها و عملیات نظامی سازمان هیچگونه واکنشی در جامعه ملتهب ایران برنمیانگیخت. شتاب حوادث بسیار تندتر از تحلیل سازمان بود. مردم همه در کار انقلاب و برچیدن بساط دیکتاتوری بودند، چریکهای فدایی اما به سبب غرق بودن در اندیشههای جزمی و سطحی خود آشکارا فرقهای و انزواجویانه عمل میکردند.[17]
در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی، چریکهای فدایی کودکانه بر خواستهای خود پافشاری میکردند. روز 19 بهمن 57 در حالیکه همه اقشار جامعه در تأیید و حمایت از دولت موقت راهپیمایی گستردهای انجام دادند، چریکها در گوشهای از دانشگاه تهران گرد هم آمدند تا واقعه سیاهکل را گرامی دارند. 21 بهمن در حالیکه زدوخورد بین مردم و همافران از یک سو و گارد شاهنشاهی از سوی دیگر آغاز شده، مردم به سرعت مسلح میشدند تا آخرین ضربهها را بر پهلوی وارد سازند، چریکهای فدایی در تنهایی در گوشهای از دانشگاه تهران شعار میدادند: «ایران را سراسر سیاهکل میکنیم»![18] سرانجام انقلاب اسلامی در 22 بهمن در شرایطی پیروز شد که چریکهای فدایی از چند ماه پیش از آن درگیر این بحث بودند که آیا شرایط عینی و ذهنی برای انقلاب فراهم است یا خیر؟![19]
سازمان چریکهای فدایی خلق با انبوهی اختلاف ناشی از تحلیل متفاوت شرایط، ترکیبی نامتجانس با بنیانهای نظری مختلف، با دانش اندک نظری و با اعضایی کمشمار ناظر پیروزی انقلاب اسلامی بود. پس از انقلاب افراد زیادی به سازمان پیوستند. چریکها که خود فاقد ساختارهای سازمانی بودند، در همان روزهای اولیه پس از پیروزی انقلاب با دایر کردن ستاد در دانشگاه تهران به سازماندهی هواداران و علاقمندان خود که عمدتاً از میان دانشجویان بودند پرداختند. با این حال سازمان که هنوز ساخت چریکی داشت، فاقد توانایی لازم برای سازماندهی علاقهمندان و هواداران و در سطح رهبری نیز درگیر اختلافات درباره مسائل سیاسی روز بود که مانع از پیروی از یک مشی واحد میشد.[20]
سازمان در اولین موضعگیری رسمی خود با این استدلال که از محتوا و ماهیت «جمهوری اسلامی» بیاطلاع است، از شرکت در همهپرسی مربوط به نظام جایگزین امتناع کرده،[21] اظهار داشت که «نام حکومت آینده برایش مهم نیست و اگر حکومتی با هر اسمی خواستههای مردم را برآورده کند» مورد حمایت سازمان خواهد بود.[22] اما عدم شرکت در همهپرسی مانعی برای شرکت در انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی که 4 ماه بعد برگزار شد نبود. سازمان با انتشار جزوهای توضیح داد که «چرا در انتخابات مجلس خبرگان شرکت میکند؟». به نظر میرسد این جزوه پیش از آنکه مردم را مخاطب قرار داده باشد، پاسخی بود به آن دسته از اعضا که خواهان تحریم انتخابات بودند.[23]
به هرحال سازمان به ساماندهی و بازسازی خود پرداخت و نمایندگان آن برای تشکیل شاخههای استانی به مناطق مختلف اعزام شدند، اما کشاکشها در سطح رهبری برای تسلط بر سازمان همچنان ادامه داشت. در نهایت با رأیگیریی که شائبه تقلب در آن وجود داشت، یک گروه 12 نفره به عنوان کمیته مرکزی سازمان انتخاب شدند.[24]
در نخستین روزهای سال 58 در گنبد و ترکمنصحرا درگیریهایی درگرفت که سازمان را در مقابل نظام نوپا قرار داد.[25] هنوز چند ماهی از شکست سازمان در غائله گنبد نگذشته بود که سازمان دستخوش انشعاب شد و منشعبین که همچنان به مبارزه مسلحانه اصرار میورزیدند با حذف کلمه «سازمان» با عنوان «چریکهای فدایی خلق» اعلام موجودیت کردند. باقیماندگان در «سازمان» که حفظ و نگهداری سلاح برایشان دیگر موضوعیتی نداشت، سلاحهای مخفی را به تدریج به سپاه پاسداران تحویل دادند.[26]
منشعبین یا «چریکهای فدایی خلق» دولت بازرگان را وابسته به امپریالیسم و تسخیر سفارت آمریکا در آبان 58 و سقوط دولت بازرگان را دلیلی بر اثبات ادعای خود میدانستند. از نظر آنها اشغال سفارت فریبی بود که حاکمیت برای غلبه بر بحرانها و تضادهای درونیاش به کار گرفته بود. به زعم آنها حتی اعدام جنایتکاران حکومت سابق نیز دلیل دیگری بر وابستگی نظام به آمریکا بود، چرا که آمریکا میدانست «تثبیت حاکمیتی که قبل از قیام با او بر سر میز مذاکره نشسته بود، تنها از طریق فریب تودهها» امکانپذیر است. منشعبین آشکارا بر طبل جنگ میکوبیدند و مبارزه مسلحانه علیه حکومت جدید را تبلیغ میکردند، اما با وجود همه هیاهوی خود برای «سازماندهی مسلح تودهها» و جنگ چریکیِ شهری، فاقد توانایی لازم هم در تئوری و هم در نیرو بودند. کردستان تنها نقطهای بود که میتوانست وفاداری آنان به تئوریهایشان را نشان دهد.[27]
«چریکهای فدایی خلق» که از ابتدای غائله کردستان در آن نقشآفرینی میکردند، تا سال 64 در مناطق کردنشین تحرکاتی داشته و دست به عملیاتهایی میزدند. این گروه طی مدت حضور در کردستان ایران تلاش میکرد روابط خود با رژیم بعث را از نگاه نیروهای نظامیاش مخفی دارد، اما پس از حضور در کردستان عراق ناگزیر روابط با رژیم بعث آشکار شد. بنابراین مسئولین گروه با صراحت اعلام کردند که «هرگونه کمکی را از جانب هر کسی بدون قبول قید و شرط میپذیریم.» با وجود این، شکستهای بیوقفه، انشعابات و خروجهای پیدرپی و ناتوانی در سازماندهی، گروه را در آستانه تلاشی قرار داد. در کردستان عراق نیز دو تن از افراد باسابقه گروه از آن جدا شدند.[28]
«سازمان چریکهای فدایی خلق ایران» در بهار 59 به علت اختلافات نظری دیرپا و به بهانه تفاوت تحلیل از ترکیب و ماهیت طبقاتی دولت برآمده از انقلاب شاهد انشعابی بود که آن را به دو بخش اقلیت و اکثریت تقسیم کرد.[29] اقلیت بر تدوین برنامه اصرار میورزید تا با استفاده از آن راه تصاحب قدرت توسط نمایندگان طبقه کارگر را هموار کند. اکثریت اما بر نابسازی ایدئولوژی سازمان از تمامی پیرایههای مائوئیستی و غیر آن تأکید میکرد. در نتیجه پس از انشعابِ اقلیت، مطالعه آثار تئوریک احزاب کمونیستی جهان در دستور کار اکثریت قرار گرفت که نتیجه آن پذیرش تام و ترویج تئوریهای حزب کمونیست شوروی بود.[30] اکثریت از کار مسلحانه دوری میکرد و بر وسوسه حفظ و نگهداری سلاح فائق آمد، اقلیت اما مغلوب این وسوسهها شد.[31]
«اقلیت» همواره از وجود بحرانهای اقتصادی و سیاسی حکومت سخن میگفت و ابراز امیدواری میکرد که این بحران زمینهساز سرنگونی آن باشد. بنابراین خود را برای چنین موقعیتی مهیا میکرد، اما از آنجا که توان کار نظامی را در خود نمیدید، صبر و انتظار پیشه کرده، ملتهب کردن فضای سیاسی کشور را در دستور کار خود قرار داد.[32] اقلیت، جمهوری اسلامی را وابسته به امپریالیسم دانسته، هر اقدام یا رخداد را به گونهای تحلیل میکرد که گواهی بر ادعای خود باشد.[33] با این حال اقلیت به سبب انشعابات، اختلافات، بیعملی اعضا و هواداران و تردید و تزلزل رهبران و وارد شدن ضربات پیدرپی سیر انحطاط و فروپاشی را به سرعت میپیمود.[34]
یک سال پس از انشعاب، در بهار 60 اکثریت با انتشار اعلامیهای با حذف کلمه «چریکها»، نام خود را به «سازمان فداییان خلق ایران ـ اکثریت» تغییر داد و در توضیح اقدام خود اظهار داشت که مبارزه مسلحانه با حکومت ملی و ضدامپریالیستی حاکم، اقدامی ضدانقلابی است. همچنین خود را یک سازمان سیاسی و نه نظامی خواند که برای سازماندهی طبقه کارگر تلاش میکند.[35] بلافاصله پس از انشعاب، رهبران اکثریت نزد آیتالله بهشتی رئیس دیوان عالی کشور و دبیرکل حزب جمهوری اسلامی رفتند تا به ایشان بگویند که حکومت جمهوری اسلامی را دربست قبول ندارند، ولی معتقدند در چارچوب اشکال غیرقهرآمیز میتوان با آن مبارزه کرد و مبارزات ضدامپریالیستی را پیش برد. آنها همچنین به آیتالله بهشتی گفتند که معتقدند امام خمینی ضدامپریالیست و رهبری مبارزه هنوز به دست ایشان است.[36] اکثریت که معتقد بودند در صورت سقوط حکومت جمهوری اسلامی یک حکومت آمریکایی جای آن را خواهد گرفت، خود را حامی «خط امام» دانسته، ضمن حمایت از مواضع ضدامپریالیستی امام به تعمیق آن پای میفشردند.[37] اکثریت، تسخیر سفارت آمریکا و سقوط دولت بازرگان را فاز دوم انقلاب و فرار بنیصدر در سال 60 را «تجلی اراده خلقهای ستمدیده ایران» و فاز سوم انقلاب خواند. ضمناً در انتخابات ریاست جمهوری که پس از برکناری بنیصدر برگزار شد، به خاطر مواضع ضدامپریالیستی محمدعلی رجایی از وی حمایت کرد.[38]
در سال 61 با افشای فعالیتهای غیرقانونی حزب توده و جاسوسی آن به نفع شوروی، «سازمان فداییان خلق ـ اکثریت» که با حزب روابط بسیار نزدیکی داشت نیز ضربه خورد. روز پس از دستگیریِ رهبران حزب توده، سازمان در جلسهای تصمیم به خروج از کشور به مقصد شوروی گرفت.[39] در فروردین 65 جلسهای در سطح سران سازمان برگزار شد که آغازی بود بر پایان آن. فداییان اعتراف کردند که حمایتشان از جمهوری اسلامی بر پایه نیرنگ بوده است. همچنین اظهار داشتند که باید هنگامی که بخش وسیعی از مناطق جنوب و غرب کشور در اشغال رژیم بعث بود بر طبل صلح میکوبیدند و جمهوری اسلامی را به تکدی برای بازپسگیری زمینهای اشغالی خود دعوت میکردند. آنان در حالیکه از همکاری سازمان مجاهدین خلق با رژیم تجاوزکار بعث آگاه بودند، به توصیه تئوریسینهای حزب کمونیست شوروی خواستار همکاری با آن شدند و در پایان جلسه به براندازی جمهوری اسلامی، صرفنظر از شیوههای آن رأی دادند.[40]
با سریعتر شدن تحولات شوروی و حرکت به سمت فروپاشی در پایان دهه 80 میلادی، بسیاری از اعضای سازمان به سرعت به اروپا پناه بردند و سازمان با مارکسیسم و تمامی آموزههای آن وداع کرد.[41] در نخستین کنگره سازمان در سال 69، فداییان با مشاهده شکست سوسیالیسم و دیکتاتوری طبقه کارگر، از مارکسیسم ـ لنینیسم اعلام برائت کردند و ضمن نفی خشونت، شعار «سرنگونی جمهوری اسلامی» را به «پایان بخشیدن به جمهوری اسلامی» تغییر دادند، چرا که سرنگونی متضمن اعمال خشونت بود که آنها مایل بودند از آن فاصله بگیرند. این مسئله اما نه به خاطر خصلتهای انسانی بلکه به خاطر ناکارآمدی اعمال خشونت بود.[42] فداییان برای نیل به اهداف خود یعنی گذار به «جمهوری پارلمانی» حتی مایل به همکاری با سلطنتطلبان نیز بودند. امروزه آنان که بهزعم خود برای برقراری دموکراسی تلاش میکنند روشن نمیسازند که چگونه میتوان دیکتاتوری طبقه کارگر را که اندیشه آنان را مدتها به خود مشغول ساخته به مردم سالاری تبدیل کرد.[43]
پینوشتها:
[1]. زهیری، علیرضا، عصر پهلوی به روایت اسناد، قم، نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها، دفتر نشر و پخش معارف، 1379، ص 327 و 328.
[2]. قدسیزاد، پروین و دیگران، «ماهیت دولت پهلوی دوم از دیدگاه حزب توده و سازمان چریکهای فدایی خلق 1332 ـ 1357»، تاریخ اسلام و ایران، تابستان 1389، ش 6، ص 129 - 162، ص 158.
[3]. آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدی و محمدابراهیم فتاحی، تهران،: نشر نی، 1384، ص 598.
[4]. مدنی، سیدجلالالدین، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج 2 ، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1361، ص 112.
[5]. آبراهامیان، همان، ص 597.
[6]. مدنی، همان، ص 112.
[7]. آبراهامیان، همان، ص 598.
[8]. همان، ص 598 - 600.
[9]. همان، صص 60 و 602.
[10]. مدنی، همان، ص 113.
[11]. آبراهامیان، همان، ص 601 و 602.
[12]. همان، ص 602.
[13]. همان، ص 602 و 603.
[14]. نادری، محمود، چریکهای فدایی خلق، ج 1، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1387، ص 772.
[15]. زهیری، همان، ص 331.
[16]. نادری، همان، ص 826 و 827.
[17]. همان، ص 828 و 829.
[18]. همان، ص 830.
[19]. نادری، محمود، چریکهای فدایی خلق، ج 2، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1390، ص 1و 2.
[20]. همان، ص 5 تا 7.
[21]. همان، ص 8.
[22]. صالحی، انوش، «سیاستورزی چریکهای جوان، سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در فردای انقلاب»، گفتوگو، اسفند 1394، ش 69، ص 20 - 43، ص 34.
[23]. نادری، ج 2، ص 8.
[24]. همان، ص 12.
[25]. همان، ص 23.
[26]. همان، ص 35 و 37.
[27]. همان، ص 45 - 48.
[28]. همان، ص 166 - 168.
[29]. همان، ص 177 و 182.
[30]. همان، ص 349 و 350.
[31]. همان، ص 368.
[32]. همان، ص 202.
[33]. همان، ص 381.
[34]. همان، ص 326 و 328.
[35]. همان، ص 383.
[36]. همان، ص 350.
[37]. همان، ص 352.
[38]. همان، ص 359.
[39]. همان، ص 450.
[40]. همان، ص 461 و 462.
[41]. همان، ص 480.
[42]. همان، ص 489 و 490.
[43]. همان، ص 505.
تعداد بازدید: 2185