17 آذر 1399
در دمشق [سال 1354] بر اساس هماهنگیهای قبلی، با شهید منتظری ملاقات کردم و از ایشان خواستم که وضعیتی فراهم نماید تا بتوانم قبل از هر چیز در یکی از اردوگاههای نظامی فلسطین آموزش ببینیم. ایشان هم این کار را انجام داد و از طریق دفاتر الفتح در دمشق مرا به یکی از اردوگاههای نظامی اطراف دمشق معرفی کرد.
حدود یک ماه در این اردوگاه بودم. زندگی در آنجا برای من بسیار جالب بود. در حقیقت آنجا فضای جدیدی بود و ما با مبارزانی که از کشورهای مختلف آمده بودند آشنا میشدیم. تعداد زیادی از مبارزان، لبنانی، بحرینی و کویتی بودند که غالباً گرایشهای مذهبی داشتند. کسانی که از کویت آمده بودند بیشتر گرایش به اخوانالمسلمین داشته، اعتقادات عمیق مذهبی داشتند. کسانی که از بحرین آمده بودند شیعه بودند؛ اما کسانی که از لبنان در اردوگاه بودند بیشتر از طریق حزب کمونیست لبنان برای آموزش دیدن به فلسطینیها معرفی شده و مارکسیست بودند. در آن زمان نیز تعداد بسیاری از مسلمانان جنوب تایلند از منطقهای به نام فتانی به آنجا آمده بودند که مبارزه استقلالطلبانه داشتند.
به هر حال جو خوبی در آنجا حاکم بود. من با گروههای مختلف آشنا شده، با آنها بحثهای عقیدتی داشتم. گرچه خیلی به زبان عربی مسلط نبودم؛ اما میتوانستم حرفهایشان را بفهمم و بعضی از صحبتهایم را به آنها تفهیم کنم.
روزانه در کلاس با سلاحهای مختلف کمری، سلاحهای سبک مانند: کلاشینکف، ام یک، ژ3 و سلاحهای سنگین مانند: خمپارهاندازها، تیربارها، توپخانهها و مانند آن آشنا میشدیم. بعد هم برای استفاده از این سلاحها، تمرینهای نظامی انجام میدادیم و یک سری مانورهای نظامی چریکی هم برای آمادگی جسمانی انجام میگرفت تا افراد بتوانند در عملیات نظامی شهری شرکت بکنند؛ از جمله حرکت از روی طناب در ارتفاع، بالا رفتن از دیوار و ارتفاعات، پرش از موانع مختلف، پرش از روی آتش و یا رفتن در داخل آتش و رفتن داخل آب سرد. بعضی وقتها با گلوله مشقی، نصف شب به خوابگاه حمله میکردند که مجبور میشدیم راه طولانی، حدد یک کیلومتر را روی خاک همانطور سینهخیز برویم. گاهی نیز نصف شب ما را داخل آب سرد میبردند یا ساعت 10 شب میآمدند همه را به صف میکردند و در تاریکی برای افراد صحبت میکردند که ناگهان صدای مهیبی که از انفجار یک بمب صوتی ایجاد شده بود به گوش رسید. در آن زمان مشخص شد که چه کسی آمادگی دارد و چه کسی فرار میکند و روحیهاش را میبازد.
اینها بیشتر کارهایی بود که هم برای آموزش دادن و هم برای تجربه کردن افراد انجام میشد. تمرینها برای ما بسیار سنگین و طاقتفرسا بود. هدف این بود که ما برای وضعیت سخت زندگی چریکی آماده شویم و ما هم چون میدانستیم برای مبارزه با رژیم باید این سختیها را تحمل کنیم؛ بر همین اساس، برای انجام اینگونه امور همیشه مشتاق بودیم. بعد از یک ماه احساس کردم که هم بسیار بانشاط شدهام و هم بسیاری از سلاحها را شناختهام و کار با آنها را یاد گرفتهام و نیز بسیاری از تمرینهای نظامی را آموختهام.
منبع: خاطرات علی جنتی، تدوین سعید فخرزاده، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، ص 100 – 102.
تعداد بازدید: 831