18 اسفند 1399
شب 18 دی ماه [1356] بود که تلفنها در قم به صدا درآمد: آقا، مقاله روزنامه اطلاعات را به قلم رشیدی مطلق (که بعدها معلوم شد نویسنده اصلی مقاله چه کسی بوده که رشادت مطلق کمترین بهرهای نداشته) مطاله کردهاید؟ راستی [که] هتاکی و رسوایی را به آخرین حد رسانده! آیا فردا دروس حوزه علمیه تعطیل است؟... و فردا صبح بود که نخست حوزه علمیه قم، و سپس بازار قم تعطیل شد و فضلا و طلاب علوم دینی به عنوان اعتراض به خانههای مراجع در گروههای کاملاً منظم رو آوردند و چهره شهر به کلی دگرگون شد، و به این ترتیب نخستین جرقه انقلاب در فضای قم آشکار گردید؛ جرقهای که هیچکس باور نداشت این قدر توسعه یابد و سراسر مملکت را فرا گیرد و دامنه آن به خارج نیز کشیده شود.
در اینکه مقاله مزبور که در آن به زعیم بزرگ و پیشوای عالیقدر حضرت آیتالله العظمی خمینی (دامت برکاته) توهین و اسائه ادب شده بود چیزی نبود که برای کسی قابل تحمل باشد شکی نیست، ولی مهم این است که بدانیم در پشت آن جرقه، مخزن باروتی نهفته بود که این جرقه یکباره آن را شعلهور ساخت. دمل چرکینی در پیکر اجتماع وجود داشت که نتیجه سالیان دراز، خفقان و زورگویی و بیعدالتی، بیاعتنایی به خواستهای مردم، ظلم و دروغ و نابسامانیهای دیگر بود که در انتظار نیشتر نیرومندی بود و به هنگامی که نیشتر فرود آمد فریاد و فغان از تمام این پیکر برآمد و آنچه در درون نهفته بود بیرون ریخت!
18 دیماه روز پر هیجانی در قم گذشت. همه مراجع قول دادند برای رفع این توهین اقدام کنند. روز بعد کار بالاتر گرفت و سیل جمعیت افزونتر شد. آن روز برنامه این بود که به خانههای اساتید حوزه علمیه بروند و چنین شد. از جمله سراغ اینجانب در مدرسه امیرالمؤمنین(ع) آمدند. داخل و خارج مدرسه و خیابان از جمعیت موج میزد و من [آیتالله مکارم شیرازی] در سخنرانی فشردهای که کردم نخست از یکپارچگی و وحدت جمعیت، و مشت محکمی که مردم بر دهان نویسنده مقاله و همفکران او زده بودند تشکر کردم و گفتم با این کار نشان دادید اینگونه هتاکیها بعد از این بدون جواب نخواهد ماند، و به این ارزانی که آنها گمان میبردند تمام نخواهد شد! سپس اضافه کردم اگر بزرگ قوی را اینچنین هتک کنند، چه احترامی برای دیگران میماند؟ اگر باید بمیریم همه با هم بمیریم، و اگر بنا هست زنده بمانیم همه با هم زنده بمانیم!»
این جمله که بعد برای بسیاری شکل شعار به خود گرفته بود یکی از اسناد معتبر تبعید من به چابهار بود و رئیس امنیت قم آن را به عنوان دعوت به قیام بر ضد امنیت تفسیر میکرد! به هر حال آن جلسه تمام شد، اما عصر، هنگامی که طلاب و جوانان از خانه اساتید با آرامش کامل و حتی بدون کوچکترین شعار (چون آن روز نهتنها شکستتن شیشهها معمول نشده بود، هنوز شعارهای خیابانی نیز در کار نبود) باز میگشتند، مورد هجوم مأموران پلیس واقع شدند و برای نخستینبار در این حوادث خون عدهای بیگناه سطح خیابان را رنگین ساخت!
مأموران امنیتی قم برای تبرئه خود از این خشونت و کشتار بیسابقه طبق معمول دست به کار پروندهسازی شدند و طبق رأی کمیسیون امنیت اجتماعی که زیر نظر فرماندار و چهار تن دیگر از رؤسای ادارات تشکیل میگردید، این جانب و شش نفر دیگر آقایان در حوزه علمیه قم و چند نفر از تجار محترم بازار را محرکین اصلی این حادثه معرفی کردند و حکم تبعید سه ساله (حداکثر تبعید) را برای همه صادر فرمودند!
رئیس ساواک قم هنگامی که در اطاقش به من اعلام کرد باید به تبعیدگاه بروم، گفتم ای کاش آن کس که این حکم را صادر کرده این جا بود تا با او سخن میگفتم.
بیتأمل گفت: آن کس منم! بفرمایید... (و آنجا مفهوم کمیسیون امنیت اجتماعی را فهمیدم).
گفتم: هر حادثهای را به ما نسبت دهید، این حادثه را خودتان آفریدید، و همه میدانند، مگر شما وکیل مدافع آن مقالهنویس هستید؟ خاموش کردن این آتش راه سادهای داشت. میآمدید از آن مقاله عذرخواهی میکردید و میگفتید آن نویسنده غلط کرده؛ جبران میکنیم. چرا به خاطر اعتراض قانونی مردم به یک نویسنده مزدور، مردم را به گلوله بستید؟ گفت: واقع این است که ما هم نفهمیدیم به چه منظور آن را نوشتهاند. و چه کسی نوشته... به هر حال مطلب از اینها گذشته. بفرمایید... (به سوی تبعیدگاه).
منبع: از تبعید تا پیروزی، گردآوری و تدوین میرزا باقر علیاننژاد، سوره مهر، 1391، ص 71 - 73.
تعداد بازدید: 680