13 اردیبهشت 1400
منزل ما اطراف میدان امام حسین(ع) بود. با بسته بودن خیابانهای دیگر از خیابان ترقی وارد شده و دیدم خیابانهای اطراف میدان ژاله بسیار شلوغ است و آرامآرام به جمعیت افزوده میشود. تعداد زیادی پلیس حضور داشتند که اجازه ورود به داخل میدان را نمیدادند. این وضعیت نشانگر جریانی سازمانیافته بود. وسط میدان یک جیپ قرار داشت و چهار طرف آن را ماشینهای پلیس احاطه کرده بود. نیمساعت بعد، یک هلیکوپتر نیز بالای میدان آمد لحظهبهلحظه به شمار جمعیت افزوده میشد، مردم در مسافتی حدود 100 تا 150 متر ایستاده بودند، ما نیز جلوتر ایستاده بودیم. هرازچندگاهی نیز بلندگوی پلیس اعلام میکرد: «متفرق شوید.» اما مردم نهتنها متفرق نمیشدند بلکه شعار هم میدادند. وسط میدان چند ردیف سرباز سلاحهایشان را روی سهپایههای مسلسل «ژ-3» گذاشته و با اختلاف یک قدمی از آنها، سربازهایی بدون سهپایه، ولی مسلح ایستاده بودند. یکربع از ساعت ده گذشته بود که از هلیکوپتر فرمان دادند: «هر چه زودتر محل را ترک کنید.» بعد از آن افسر لاغراندام و ورزیدهای در گوش نفر به نفر سربازها زمزمهای کرد. بلافاصله بعد از آن سربازها اسلحههایشان را بالا آورده و همه را از ضامن خارج کردند و تیراندازی شروع شد و جمعیت حاضر روی یکدیگر ریخته شدند. من هم بلافاصله زیر یکی از چهارچرخهای میوه که در همان نزدیکی افتاده بود رفتم و از بین سوراخ پارچهای که روی گاری میوه کشیده بودند محوطه را نگاه میکردم جمعیت مثل هیزمهای قطعهقطعه شده روی زمین افتاده بودند، یکی اللهاکبر میگفت، یکی فریاد میکشید و هرازگاهی سربازها نیز جلو رفته و مردم را به رگبار میبستند. صحنه بسیار تکاندهندهای بود، مردم نیز اللهاکبر میگفتند و متفرق میشدند سمت ما سه تا چهار بار به رگبار بسته شد. در پایان با فحش تندی همه را تهدید کردند که متفرق شوند. همه پراکنده شدند، من اطلاعی از برادران همسرم که با هم بودیم نداشتم. حدود سی دقیقه زیر چرخ بودم و هر لحظه احتمال میدادم دوباره همه را به رگبار ببندند، تا اینکه در فاصله دو متریام یکی از همسایهها مرا به منزلش دعوت کرد. حدود هفتاد نفر دیگر نیز به آن خانه پناه آورده بودند. صاحبخانه به همه آب میداد. بیشتر افراد اوضاع و احوال مناسبی نداشته و برخی مجروح شده بودند. بعد از گذشت مدتی که سربازها از میدان دور شدند عدهای از مردم از فرصت استفاده کرده و جلوی اتوبوس دوطبقهای را گرفتند، راننده آن بلافاصله فرار کرد. سپس آن را معلق کرده و به آتش کشیدند. با این اقدام مجدداً تیراندازی شروع شد. این جنگ و گریز بیش از چند ساعت طول کشید. سربازها همه گذرها را کنترل و به هیچکس اجازه ورود و خروج نمیدادند. پشت در خانهها آمده و فحش میدادند و میگفتند بیرون بیایید، سوراخ سوراخ میشوید. تا ساعت 7 بعدازظهر در خانه زندانی بودیم. بعد از آن افراد یکی یکی از خانه، بیرون آمده و دیگر سربازها به آنها کاری نداشتند، اما اگر چندنفری بیرون میآمدند شلیک میکردند. کشتارها بسیار جدی بود. برخی میگفتند چهارصد نفر، برخی میگفتند هزار نفر، اما خود من بنابر مشاهداتی که داشتم بر این باورم که از هشتصد تا هزار نفر کمتر نبود، به خصوص که بعدها شنیدم داخل مسجد محله شهید محلاتی رفته و آنجا زنهای زیادی را به رگبار بسته بودند. در مورد جنایات این روز قصههای مختلفی بر سر زبانها بود، از جمله اینکه تا آخر وقت خون میشستند، در کمپرسی تحویل جنازهها، افراد زنده و زخمی نیز بودهاند و...
منبع: خاطرات سردار یوسف فروتن (عضو اولین شورای فرماندهی سپاه پاسداران)، تدوین معصومه سماوی، تهران، مؤسسه فرهنگی و هنری انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1398، ص 115 - 117.
تعداد بازدید: 706