03 خرداد 1400
برگزاری راهپیمایی عظیم روز تاسوعا و سپس عاشورای حسینی محرم سال 1399 مطابق با سال 1357 به همت آیتالله طالقانی، نقش عمدهای در تسریع پیروزی انقلاب داشت. در این راهپیماییهای میلیونی نفرت عمومی مردم از رژیم شاهنشاهی نهتنها بر موافقین و حامیان داخلی رژیم تأثیر شگرفتی داشت و باعث تغییر موضع و نگرش آنان شد، بلکه حامیان خارجی رژیم را نیز متقاعد کرد که مهار انقلاب امری ناممکن است و سقوط رژیم پهلوی قطعی است. آقای طالقانی در منزل ما سکونت داشتند، این خانه که در کوچه رخشانی، خیابان ایران قرار گرفته بود، 800 متر مربع وسعت داشت و دارای دو در بود که در جنوبی آن به کوچه معتمدالملک باز میشد. آقا به من گفتند حضور ایشان را در منزل از دید مراجعین مخفی نمایم تا بتوانند در طبقه یکم چند ساعتی استراحت کند. آن شب چند تن از بازاریان حدود سی توپ پارچه آوردند و ما آنها را به طبقه دوم منزل بردیم. فرشها و اثاث طبقه دوم را جمع کرده و از ساعت 20:30 شب تا ساعت 3 بامداد کار تهیه پلاکاردها ادامه داشت. در آن ایام به دلیل وحدتی که بین همه اقشار مردم بهوجود آمده بود، تعداد کثیری از اعضاء گروهها در اینگونه فعالیتها شرکت میکردند و خود را سهیم میدانستند. به یاد دارم آن شب عدهای از دانشجویان به منزل ما آمدند و پلاکاردهایی را به خط و زبان انگلیسی و فارسی نوشتند زیرا معتقد بودیم که این حرکت و شعارها باید بازتاب جهانی داشته باشد. در آشپزخانه عکس رهبر انقلاب (امام خمینی) به صورت شابلون تهیه و با استفاده از پیستوله تعداد زیادی تصویر روی پارچهها حک گردید. چون برای خشک شدن نوشتهها زمان کافی نبود و مکان مناسب برای پهن کردن همه آنها وجود نداشت و از طرفی هوا زمستانی و سرد بود، بیم آن میرفت که به موقع آماده استفاده نشوند و چنانچه آنها را روی هم قرار میدادیم همه نوشتهها خراب میشد، بنابراین پلاکاردهای نوشته شده را از بالا و از پاگرد پلهها و از طبقه سوم رو به پایین آویزان میکردیم و پایین پلهها سه عدد بخاری جهت خشک شدن آنها قرار دادیم. چون کاری دستهجمعی و از روی عشق و علاقه بود، همه پلاکاردها به موقع آماده شد.
برادر آقای اسدالله لاجوردی حدود نیمههای شب به منزل ما آمد و گفت احتمالاً ساواک مطلع شود و به اینجا حمله کرده و تمام پلاکاردها و تصاویر را با خود برده و زحمات شما را هدر دهد. لاجوردی پیشنهاد داد تا همه پلاکاردهای نوشته شده را شبانه به منزل خود در کوچه سقاباشی ببرد و صبح زود دوباره به منزل ما برگرداند. ایشان با پژو سواری خود در چند نوبت کلیه نوشتهها را به منزلش منتقل نمود و فردای آن روز به موقع بازگردانید.
یک نفر هم از همسایگان ما که در خیابان لالهزار عمدهفروشی لوازم الکتریکی داشت، تعهد نمود همان شب سرتاسر طول خیابان شاهرضا (اکنون: خیابان انقلاب) تا میدان شهیاد (اکنون: میدان آزادی) را سیمکشی کرده و بلندگو نصب نماید و این کار مهم را به انجام رسانید! صبح روز راهپیمایی مطلع شدیم که مشکلی پیش آمده و جریان از این قرار بود که حاج اکبر پوراستاد تعداد زیادی تیر چوبی جهت وصل پلاکاردها به آن تهیه و با مینیبوس از شمیران به سمت مرکز شهر تهران حمل میکرده که در بین راه مأموران پلیس او را متوقف و چوبها را ضبط میکنند، زیرا پلیس از کاربرد چوبها و منظور از حمل آنها مطلع بود. با آگاهی از این مشکل توانستیم به زودی از طریقی دیگر چوب کافی برای پایهی پلاکاردها تهیه کنیم. مشکل دوم نقش تصویر امام در کف آشپزخانه بود که به علت غلظت و قدرت رنگ به راحتی قابل پاک شدن نبود و چون احتمال ورود و بازرسی ساواک میرفت، کف آشپزخانه را نیز مفروش نموده و بدینوسیله نقشها را استتار کردیم. راهپیمایی به خوبی شکل گرفت و جمعیتی میلیونی سرتاسر خیابان شاهرضا را پوشاند. مبدأ حرکت از میدان فوزیه (اکنون: میدان امام حسین(ع)) به سمت میدان آزادی بود و از خیابانها و مسیرهای دیگر دستهها و جمعیتهای کمنظیری با نظم و انسجام وارد مسیر اصلی میشدند. با شکلگیری جمعیت، آقا را به پیچشمیران بردم و ایشان در میان جمعیت میلیونی به طرف میدان آزادی راهپیمایی کردند. پس از طی مسافتی احساس کردم که شرایط غیرقابل پیشبینی است و امکان بر هم خوردن نظم جمعیت با تهاجمی متصور است. از طرفی وضعیت جسمانی ایشان اجازهی ادامه راهپیمایی تا پایان مسیر را نمیداد؛ بنابراین آقا را سوارم اشین کردم و بقیه مسیر را سواره و در میان انبوه جمعیت طی نمودند. بعد از اتمام سخنرانی و قرائت قطعنامه در میدان آزادی، که ساعتی هم از ظهر گذشته بود، متوجه شدم که جمعیت موج میزند و فشار تراکم مردم در نقطهای که آیتالله طالقانی حضور داشت بیش از حد معمول است.
به نظر میرسید که برخی از عوامل ساواک قصد دارند با ایجاد موج و فشار و ایجاد یک حرکت مصنوعی آقا را از بین ببرند بهطوری که یکی از این عوامل آنقدر به من نزدیک شد که اسلحه کمری او قابل تشخیص بود و در همان لحظه با دست ضربه محکمی به او زده و از خود دور نمودم و گفتم: «شناختمت! فوری از اینجا برو وگرنه به مردم میگویم تا تکهتکهات کنند!» وقتی وضعیت را اینچنین دیدم سراسیمه به سوی نزدیکترین خیابان رفته و یک خودروی در حال عبور را متوقف نموده و با زحمت زیاد آقا را از میان جمعیت عبور داده، سوار آن خودرو نموده، از محل دور کردم و به منزل رساندم. آقای طالقانی بعدها از من پرسید راننده ماشین را میشناختی؟ عرض کردم خیر لیکن چارهای نداشتم و اگر شما بیشتر از این در میان انبوه جمعیت باقی میماندی، بسیار خطرناک بود و ممکن بود کشته شوی.
منبع: چهپور، ولی، همراه پیرپاک (خاطرات ولی چهپور)، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1390. صص 53 - 56.
تعداد بازدید: 701