10 خرداد 1400
سال 53 که هنوز وقایع داخلی «سازمان مجاهدین» برملا نشده بود، نشاط و تحرک دانشجویان مذهبی بهویژه در محرم بیشتر از دیگران بود. به هر حال، ما روز و شب عاشورای سال 53 هم برنامهها را ادامه دادیم. از اعلامیه ریختن در داخل مساجد و حسینیهها گرفته تا تظاهرات در فواصل دستهجات عزاداری. معمولاً به مساجد جلیلی، امیرالمؤمنین، جاوید، قبا و هر جا که هنوز ساواک تعطیل نکرده بود میرفتیم. در لحظه خاصی برق ساختمان را قطع میکردیم یا منتظر مرثیهخوانی و خاموشی طبیعی میماندیم و آنگاه اعلامیههایی که داخل کفش یا زیرپوش حمل شده بود، پخش میشد. عاشورای آن سال، با «علیرضا هنربخش، علیرضا امامی و جواد صدیق»، در فاصله خیابان سیروس تا مسجد شاه، تظاهرات دانشجویی را با شعارهای ضد رژیم شکل دادیم. گارد با خشونت حمله کرد و جلو چشم ما جواد صدیق (دانشجوی علوم) را مضروب و دستگیر کرد. خود من هم آن روز از چنگ یکی از گاردیها توانستم فرار کنم. گاردیها از یک طرف و ساواکیها از طرف دیگر در لابهلای دستههای سینهزنی و زنجیرزنی به تعقیب ما مشغول بودند. راهی جز فرار به داخل صفوف هیأت نداشتیم. ناگهان فکری در ذهنم جرقه زد. خودم را در کنار یک جوان مداح دیدم که با صدای خسته برای زنجیرزنان نوحه میخواند. فوراً گفتم اجرت با سیدالشهداء، خیلی خسته شدی، بده کمکت کنم و جلو میکروفون شروع کردم به خواندن «زینب مضطرم الوداع الوداع، مهربان خواهرم الوداع الوداع»! البته از گذشتهها در این مورد تجربه داشتم. این شد که مهاجمان یا مرا نیافتند یا به عقلشان نرسید که مداح، منم!
منبع: از دانشگاه تهران تا شکنجهگاه ساواک: روایت مبارزات دانشجویی و حکایت کمیته مشترک ضدخرابکاری، گفتوگو با جلال رفیع، تهران، موزه عبرت ایران، 1384، صص 52 و 53.
تعداد بازدید: 692