17 خرداد 1400
از این هفته که به ماه محرم [1357] نزدیک شدهایم و انقلاب اسلامی هم اوج بیشتری گرفته، شرایط کاملاً عوض شده است. ناچار هستم هر هفته چند سخنرانی را در لندن یا شهرهای کوچک بپذیرم. از طرفی هم، معمولاً هفتهای یکبار و یک حداکثر دو هفته یکبار به پاریس میرفتم و پس از چند روز اقامت در نوفللوشاتو، دوباره به لندن برمیگشتم. در ایامی که امام در پاریس بودند، در مجموع ده یازده نوبت به پاریس رفتم و در طی اقامت چهارماهه امام در پاریس، بیش از سی روز بهطور متناوب در پاریس بودم. در هر نوبت، سه چهار روز میماندم و سپس به لندن برمیگشتنم. ایامی هم که در انگلیس بودم، ضمن اینکه به دانشگاه سر میزدم، عمده وقت من به سخنرانی در شهرهای مختلف میگذشت. مخصوصاً بعد از توصیه حضرت امام، هر هفته، به ویژه در ماه محرم و صفر سخنرانیهای متعددی داشتم.
در آن چند ماه در اکثر دانشگاههای انگلستان که تعداد دانشجویان ایران زیاد بود، برای سخنرانی دعوت شدم. تقریباً در اکثر دانشگاههای بزرگ دو گروه ایرانی فعال بودند: یک گروه بچه مسلمانها و انجمنهای اسلامی و گروه دیگر بچههای چپ و اعضای کنفدراسیون که معمولاً با یکدیگر درگیر بودند و گاهی هم نسبت به یکدیگر رفتار خشن داشتند. در واقع جنگ مذهبیها و چپیها بالا گرفته بود و تقریباً در هر جا که یک ساعت سخنرانی میکردم ـ که اغلب آنها هم در شب بود ـ چند ساعت میبایست صرف پاسخ به سؤالات میکردم که گاه تا ساعت دوازده شب طول میکشید. در این سخنرانیها که موضوعهای مختلف ایدئولوژیکی و سیاسی مطرح میشد، چپیها و اعضای کنفدراسیون نیز جمع میشدند و با سؤالها و شعارهای خود فضا را ملتهب میساختند.
برای سخنرانی به همه شهرهایی که انجمن اسلامی فعال بود، رفتم. دو نوبت در دانشگاه سوری انگلستان سخنرانی داشتم که جمعیت بسیار زیادی از دانشجویان جمع شده بودند؛ به ویژه در نوبت دوم. یکی دو نوبت در منچستر (Manchester)، یکبار در دانشگاه لیدز (Leeds) که جلسه تا دوازده شب ادامه یافت و درگیری لفظی بین مسلمانها و چپیها هم به وجود آمد. شهرهای بیرمنگام، (Birmangham) لیورپول، (Liverpool)بریستول، (Bristol) لانکاستر، (Lancaster) کاردیف، (Cardiff) و آکسفورد، (Oxford) نیز از آن جمله بودند. یکی از آن موارد دانشگاه ساوتهمپتون (Southamjpton) بود که در جنوب انگلستان قرار داشت و در آن هنگام، انجمن اسلامی فعالی داشت؛ گرچه تعدادشان زیاد نبود. مسئول آنها هم مرحوم آقای احمد عطاری بود. در این دانشگاه چپیها نیز بسیار فعال بودند و تعداد آنها هم چند برابر دانشجویان مذهبی بود. من دو بار برای سخنرانی به این شهر رفتم و هر دو بار هم جنجال و برخورد پیش آمد و کار به درگیری کشید، زیرا چپیها اجازه سخنرانی نمیدادند و با هیاهو و جنجال، دنبال به هم زدن جلسه بودند. در ایام محرم، جلسات سخنرانی شور و شوق بیشتری داشت و حتی در برخی از شهرها، دانشجویان مسلمان، سالن بزرگی را در شهر اجاره میکردند.
برای این جلسات آقای عطاری با ماشین دنبال من میآمد. برای اولینبار آقای عبدالله محمودزاده هم با من بود. برای جلسه اول که از لندن با آقای عطاری به سمت «ساوتهمپتون» میرفتیم، در مسیر راه به من گفت: اگر جلسه به هم خورد و نتوانستید سخنرانی کنید، ناراحت نشوید، تاکنون هر وقت ما جلسهای گذاشتهایم، چپیها به هم زدهاند! گفتم: نگران این مسئله نباشید، من اینها را آرام خواهم کرد. به او گفتم: در سخنرانی «لانکاستر» هم همین مشکل بود و من توانستم جلسه را آرام کنم. ساعت حدود هفت و نیم، هشت شب بود که به «ساوتهمپتون» رسیدیم و مستقیم به سالن دانشگاه رفتیم. جمعیت بسیار خوبی بود. بیش از سیصد نفر، جمعیت خیلی خوبی محسوب میشد. سخنرانی را شروع کردم. حدود یک ربع ساعت که صحبت کردم، یک نفر از وسط جلسه بلند شد و شروع کرد به توهین کردن. به او گفتم: دو راه داریم: یا اجازه بدهید من ظرف نیم ساعت مطالبم را تمام کنم، بعد شما صحبت کنید یا اینکه همین الان میتوانید بیایید پشت تریبون و مطالب خودتان را بیان کنید. گفت نه، من همین الان میخواهم مطالبم را بیان کنم. تریبون را به او واگذار کردم. حدود شش هفت دقیقه در ردّ مطالب من صحبت کرد؛ البته با توهین و کلمات زشت! بعد هم رفت نشست. من با چند جمله کوتاه در پاسخ به ایشان، بحثم را ادامه دادم. فقط گفتم: این دوست ما میتوانست مالب خود را با لحن نرمتری بیان کند. بدون اینکه متعرض مطالب او شوم، بحث خودم را دنبال کردم. جلسه تا پایان سخنرانی آرام بود.
بعد از سخنرانی حدود ده نفر بلند شدند و سؤالاتی مطرح کردند و من پاسخ دادم. به جز یکی دو نفر، بقیه افراد مطالب خود را مؤدبانه مطرح کردند. جلسه تا حدود 11:30 شب به طول انجامید، ولی در مجموع جلسه بسیار خوبی بود و دوستان خیلی راضی بودند و مرحوم عطاری خیلی خوشحال بود و به قول خودش به خاطر «حوصله زیاد و تاکتیک بسیار خوب» به من تبریک گفت. بعد از چند هفته که برای جلسه دوم به همین دانشگاه رفتم، جلسه نسبتاً آرام بود و سؤالات هم کمتر بود، ولی جمعیت خیلی بیش از نوبت قبل بود. یکی از دلایلی که باعث میشد چپیها تسلیم شوند، این بود که لحن سخنرانی من علیه رژیم شاه، بسیار تند بود. خود آنها جرأت نمیکردند خیلی تند صحبت کنند، چون معتقد بودند افرادی به عنوان منبع ساواک در میان دانشجویان هستند و در بازگشت به ایران با مشکل مواجه خواهند شد. دلیل دوم این بود که من به تازگی از ایران آمده بودم و حوادث ایران را مفصل بیان میکردم که آنها اطلاعاتشان در این زمینه بسیار کم بود؛ گرچه آگاهی زیادی در مورد من نداشتند و من را به اسم «استاد حسنی» میشناختند.
یکی از آن شهرهایی که دوستان دانشجو و ایرانیان ساکن آنجا سالن شهر را اجاره کرده بودند، یکی از شهرهای جنوب انگلستان به نام برایتون (Brighton) بود. این جلسه در ایام نزدیک به عاشورا برگزار شده بود. جمعیت فوقالعاده بود. سالن حدود هشتصد صندلی داشت که علاوه بر پُر شدن صندلیها، حدود صد نفر هم در اطراف سالن ایستاده بودند. آن روز پس از اتمام سخنرانی، دانشجویان و حضار، پرسشهای زیادی درباره چگونگی حکومت اسلامی و وضع زنان و دانشجویان و هنرمندان مطرح کردند که نشان میداد همگان پی برده بودند که انقلاب اسلامی به ثمر میرسد و پیروز خواهد شد. مثلاً زنان راجع به مسئله حجاب بعد از پیروزی انقلاب سؤال میکردند. بعضی نگران بودند که چادر الزامی شود. من به آنها گفتم: اول اینکه این مسائل فرعی است. فعلاً همه باید دست به دست هم بدهیم تا رژیم سرنگون شود و مردم ایران بر سرنوشت خودشان حاکم شوند. دوم اینکه چه نگرانی از حجاب دارید؟ اولاً چادر الزامی نخواهد شد، حداکثر یک پوشش است که نباید شما را نگران کند. ثانیاً مهم حقوق زنان است که شما باید مطمئن باشید که مقام و حرمت و جایگاه زنان در حکومت اسلامی کاملاً محترم شمرده خواهد شد. بحث اقلیتهای دینی و مذهبی در حکومت اسلامی، برنامه اقتصاد حکومت اسلامی، آزادی در جامعه اسلامی، موسیقی، سینما، تفریحات سالم و... جزو سؤالات حضار آن جلسه بود.
در اینجا لازم میدانم به این نکته اشاره کنم که بعد از تاسوعا و عاشورا، شرایط در جلسات دانشگاهی کاملاً تغییر کرد. چند روز بعد از عاشورا، فیلم تظاهرات مردم در تهران مربوط به روزهای تاسوعا و عاشورا به آنجا رسید و در همه جلسات در آغاز جلسه این فیلمها به نمایش گذاشته میشد. البته آن زمان فیلمهای ویدئویی نبود، فیلمها روی پرده نمایش داده میشد و غالباً هشت میلیمتری بود که از دستگاه آپارات استفاده میشد. حضور میلیونی مردم در تظاهرات، حضور زنان با حجاب و با چادر، شعارهای اسلامی، رهبری مطلق امام، حضور روحانیون پیشاپیش جمعیت، همه چیز را حل کرده بود. دیگر کسی نمیتوانست نسبت به ماهیت اسلامی بودن انقلاب، رهبری روحانیت و امام و حضور میلیونی مردم متدین و مؤمن در متن انقلاب شک و تردیدی داشته باشد. قبلاً در جلسات دانشگاهی، بزرگترین بحث و دعوا و جنجال پیرامون این مسائل بود که آیا ماهیت نهضت و حرکت مردم ایران اسلامی است و یا ـ به اصطلاح چپیها ـ انقلاب کارگری است؟ انگیزه اصلی این حرکت و انقلاب، انگیزههای دینی و مذهبی است و یا انگیزههای مادی؟ رهبری انقلاب به عهده روحانیت است و یا روشنفکران؟
منبع: خاطرات حجتالاسلام والمسلمین دکتر حسن روحانی، حسن روحانی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1387، ص 480 - 483.
تعداد بازدید: 873