12 مهر 1400
من با قوانین زندان آشنایی نداشتم، چون تا آن زمان زندان نرفته بودم. زندان سیاسی هم یک سری آداب و قوانین داشت که من از آن اطلاعی نداشتم. یکی از بچهها به نام خیرالله از اهالی نهاوند معلم بود و دیگری به نام حرمی که الان در صدا و سیما مشغول است و ما را از کمیته به اینجا آورده بودند گفتند: «حاجی به شکرانه اینکه از دست کمیتهای و شکنجهگرها خلاص شدیم فردا روزه بگیریم». گفتم: باشد. غذای شب را نگه داشتیم و نیمه شب بلند شدیم، که غذا بخوریم و روزه بگیریم. سرمای عجیبی بود. غذا را خوردیم. چند دقیقهای تا اذان مانده بود. کنار بخاری ایستاده بودیم که دریچه درب سالن باز شد و زندانبان و رئیس زندانبانها ما را دیدند. ما نمیدانستیم که کسی حق ندارد نیمه شب از رختخواب بلند شود، و فقط برای صبح کسانی که میخواهند نماز بخوانند میتوانند بیدار شوند. رئیس زندانبانها به مأموری که وسط راهرو بود گفت: این سه نفر را بیاورید. بیرون جایی بود که به آن به اصطلاح زیر هشت میگفتند و حالتی داشت که درب چهاربند به آن باز میشد. ما را زیر هشت بردند. گفت: «چرا بیدارید؟» گفتیم: بلند شدیم تا سحری بخوریم و روزه بگیریم. مرد خیل بیشرفی بود. به شدت ما را زد. بعد از انقلاب هم به او دسترسی پیدا نکردیم. سیلیهای متوالی و محکمی به من زد. پاهایم زخم بود. گفت: «باید انگشت را زمین بگذاری و دور خودت بچرخی و بپری من هم نمیتوانستم به جان ما سه نفر افتاد و حسابی کتکمان زد. و بعد از آن ما را پشت دری که به حیاط باز میشد و سوز و سرمای شدیدی داشت برد. پیراهن ما را درآورد و حدود دو ساعت در سرما پشت آن میلهها ما را نشاند. بعد از آن لباسهایمان را پوشاند و گفت: «چون اولین بارتان بوده است، شما را میبخشم. یادتان باشد دیگر حق ندارید نیمه شب بیدار شوید و وقتی خاموشی است، حق ندارید از رختخواب بیرون بیایید».
منبع: خاطرات اسدالله تجریشی، تدوین شاهین رضایی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1387، ص 143 - 145.
تعداد بازدید: 563