26 مهر 1400
ما بچه مذهبیها که مرتب این صحنهها را میدیدیم، با هم نشستیم و صحبت کردیم که این چه وضعی است، ما چطوری این وضع را تحمل کنیم، فساد همه جا را گرفته و حالت دانشگاه خیلی زشت شده است. عدهای حدود چهل پنجاه نفر از دانشجوهای مذهبی دور هم جمع شدیم و پیش رئیس دانشگاه رفتیم تا با او صحبت کنیم. وی قبل از این، رئیس دفتر فرح و وزیر دربار بود و مقام خیلی بالایی داشت؛ یعنی رئیس دانشگاه پهلوی جزء افراد خیلی برجسته حکومتی بود. جلوی درِ اتاق رئیس دانشگاه جمع شده بودیم، برای ملاقات با رئیس دانشگاه باید وقت قبلی میگرفتیم. گفتند که شما وقت قبلی ندارید و نمیتوانید داخل شوید. گفتیم که ما به وضع دانشگاه اعتراض داریم و میخواهیم وی را ببینیم. میدانستیم که این کار خیلی خطرناکی است؛ یعنی بلافاصله ساواک وارد اقدام میشود و ممکن است به ما آسیب برساند ولی تحمل این حالت در اجتماع دانشگاه خیلی دشوار بود. تجمع ما در ماه رمضان صورت گرفت و ما که روزه میگرفتیم، مجبور بودیم نهار و یا شام را بگیریم و برای سحری نگه داریم. امکانات نگهداری و گرم کردن هم خوب نبود. در نتیجه سحری خوردن و روزه گرفتن خیلی سخت بود. حدود نیم ساعت یا یک ساعت آنجا ایستادیم تا بالاخره به سه نفر از ما اجازه ملاقات دادند. من همراه رضا کاشانی و مهندس وحدتی به داخل اتاق رفتیم و با رئیس دانشگاه صحبت کردیم. گفتم: «اینجا محیط دانشگاه و تحصیل است اما کسانی که به عنوان دانشجو از آمریکا به اینجا آمدهاند، در مراعات اصول اخلاقی خیلی گستاخی میکنند و در حدی هستند که به شأن مملکت ایران نمیخورد و رفتارشان خیلی زننده و سخیف است. این مسائل در تحریک بچهها اثر دارد و نمیگذارد درسشان را بخوانند و اگر همینطور پیش برود دانشگاه، محیط مسائل ضداخلاقی و کار خلاف میشود و شما به عنوان یک دانشگاه خوب میخواهید علم پرورش بدهید پس باید دانشمند و متخصص بیاورید، با این ریخت و قیافهها که نمیتوان گفت اینها دانشمند هستند. اگر دانشگاه کشورِ خودشان بود، اشکالی نداشت اما اینجا نباید اینطوری رفتار بکنند». در کنار این، مسئله سحری را مطرح کردیم و گفتیم: «همه ما در دانشگاه مسلمان هستیم و میخواهیم روزه بگیریم. به ما میگویند زمان شام، سحری را نیز بگیرید و به خانههایتان ببرید. اگر مثلاً شام کتلت از سلف سرویس بگیریم و به خانه بریم، 4 صبح که بلند میشویم این را بخوریم، میبینیم سرد شده است و خیلی از بچهها به خاطر اینکه نمیتوانند سحری بخورند، روزه نمیگیرند. ما که ناهار نمیخوریم، شما سلف سرویس را برای سحری راه بیندازید، آنهایی که خوابگاه هستند مثل خوابگاه ارم در سلف سرویس سحری بخورند و برای ما که در شهر در خوابگاه پارامونت هستیم. سحری را آنجا بیاورید».
خوابگاه پارامونت جزء یکی از خوابگاههای به اصطلاح بیکلاس از نظر آنها بود، برای اینکه همه بچههای فقیر مذهبی آنجا جمع بودند. صحبتهایمان که تمام شد، وی برگشت و با خنده و لودگی، به اصطلاح خودش را شل،کج و راست کرد و گفت: «مگر شما جوان نیستید و غریزه ندارید؟ شما هم جوان هستید، بروید و از اینها بهره ببرید.» گفتیم: «ما اصلاً اهل این حرفها نیستیم، قوانین اسلامی برای ما خیلی اهمیت دارد و هیچ موقع از این کارها نمیکنیم و قطعاً میخواهیم که شما جلوی این مسائل را بگیرید.» جواب داد: «چون با دانشگاه آمریکایی قرارداد بستهایم، نمیتوانیم کاری بکنیم اما اشکالی ندارد، میگویم سحری برایتان بیاورند.» از همان شب سلف سرویسی برای سحری باز شد، گروه خوابگاه ارم به سلف سرویس میرفتند و برای ما هم یک وانت به همراه یکی دو تا دیگ مثلاً پلو و خورشت در حدود 5/4 ـ 5 صبح به خوابگاه میآمد. متعاقب این جلسه کسی را نگرفتند ولی بالاخره اشخاص شناسایی شدند.
منبع: تب و تاب: خاطرات دکتر محمدرضا فرتوکزاده، تدوین سمیرا عظیمی گلوجه، تهران، مؤسسه فرهنگی هنری و انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1394، ص 59 - 61.
تعداد بازدید: 759