03 آبان 1400
در حسینیه اصفهانیها بزرگترین حسینیه آبادان در خیابان پهلوی یک روحانی که از تهران آمده بود، مشغول سخنرانی درباره اهداف نهضت امام خمینی و سیاست غلط رژیم بود.
من و دوستانم در گوشه و کنار حسینیه که فضای بزرگی داشت، مراقب اوضاع بودیم. ناگهان شخصی پریشان و با عجله وارد حسینیه شد و فریاد زد:
- برادران بلند شوید! سینما رکس آتش گرفته است! مأمورهای شاه سینما را آتش زدند! مردم دارند کباب میشوند، به دادشان برسید!
مجلس به هم ریخت. با شنیدن این خبر، مردمی که پای سخنرانی نشسته بودند، مثل موجی به جریان افتادند و با فریاد اللهاکبر به خیابان ریختند و به طرف سینما رکس که یک خیابان با حسینیه فاصله داشت، دویدند.
در خیابان سینمای آتش گرفته قیامتی به پا شده بود. بوی دود و گوشت سوخته در فضا پیچیده بود. مردم هراسان و خشمگین فریاد میزدند و به طرف درهای بسته به زنجیر سینما یورش میبردند. مأموران شهربانی هم که ساختمانش چند متری با سینما فاصله داشت، آنها را به عقب میراندند.
مثل پرندهای که خود را به میلههای قفس میزد، به این سو و آن سو میرفتم تا بتوانم کاری برای نجات مردم انجام بدهم، اما مأموران مانع بودند و مرتب مردم را با زور و کتک به عقب میراندند. گاهی بر سر میزدم و گاهی مشتهایم را به هم میکوبیدم. بغض در گلویم نشسته بود. همراه مردم با ناباوری شاهد در آتش سوختن همشهریهایم بودم.
مردم با چشمان اشکبار، عزیزانشان را در محاصره آتش میدیدند و دستشان به جایی نمیرسید. مأموران باتوم به دست صفی درست کرده بودند و اجازه نمیدادند کسی جلو برود. هیچکس نمیتوانست کاری بکند، آن شب مردم تا صبح در کنار درهای بسته سینما و جسدهای سوخته به سر بردند.
فردای آن روز، روز عزا و ماتم همه مردم بود. این کار رژیم بهانهای شد برای تظاهرات بیشتر مردم در کوچه و خیابانها تا مخالفت و تنفر خود از شاه و عواملش را نشان بدهند.
بعد از واقعه آتشسوزی سینما رکس، حلقههای انقلابیون و هواخواهان سرنگونی رژیم در مساجد تشکیل شد.
منبع: ملاصالح، روایت زندگی مجاهد مبارز، ملاصالح قاری، رضیه غبیثی، نشر شهید کاظمی، 1395، ص 77 - 78.
تعداد بازدید: 662