17 آبان 1400
روز عید فطر تظاهرات که تمام شد اعلام کردند که سه روز دیگر از همان مکان باز تظاهرات انجام میشود. دو روز هم روی این قضیه تبلیغ شد. روز شانزدهم از صبح زود و سحر آن روز قوای نظامی تمام خیابانهای تهران را اشغال کردند.
سحر بود که بعضی از بچهها دم منزل ما آمدند و گفتند حاج آقا پریروز اعلام شده آقای غفاری را میخواهند با تیر بزنند، لذا امروز نمیآید و شما به جای او بیایید. چون من از قبل تجربه چنین کاری را داشتم. به فکر افتادم که قبول کنم یا نه؛ لذا به قرآن استخاره کردم. آیهای که آمد این بود: «فَأَسْرِ بِعِبادی لَیْلاً إِنَّکُمْ مُتَّبَعُون» این استخاره را من سحر گرفتم «فَأَسْرِ بِعِبادی لَیْلاً» خطاب شده به حضرت موسیبن عمران(ع) که شبانه جمعیت بنیاسرائیل را بردار و ببر. «إِنَّکُمْ مُتَّبَعُون» و به دنبال تو راه خواهند افتاد. این آیه به من نیرو داد. چون من در سطح بزرگان نبودم، یک بچه طلبه بودم و نیاز به یک توان و نیرویی داشتم که قرآن این نیرو را به من داد. برای همین قبول کردم و به بچهها گفتم من میآیم. موقعی که از منزل حرکت کردم نیتم این بود که تیری را که میخواهند به فلانی بزنند به من خواهد خورد و نیت شهادت کردم. الان که آن صحنه یادم میآید میدانم که نیت قربت کردم یعنی خالص خالص برای خدا داشتم میرفتم و هیچ شائبه دیگری در کار نبود.
با تعدادی از بچههای مسجد و جوانهایی که سرشان برای این کارها درد میکرد با ماشین به طرف محل تظاهرات یعنی قیطریه حرکت کردیم. وقتی به آنجا رسیدیم، دیدیم نیروی نظامی همه مسیر را پر کرده بهطوری که مردم قدرت شعار دادن ندارند و همینطور بدون اینکه صدایی بکنند یا کلامی بگویند راه میروند. لذا در همان پایین قیطریه که اوایل جمعیت بود، بالای یک ماشین باری رفتم و شعار دادم «الله اکبر»، مردم هم به دنبال من که یک روحانی بودم پاسخ دادند «الله اکبر» بعد از الله اکبر «درود بر خمینی» و همینطور ادامه دادیم تا اینکه جمعیت بیشتر شد و اواسط خیابان که رسیدیم مردم متوجه شدند که شعار فقط باید از اینجا بیاید. من هم چندین مرتبه گفته بودم که هیچکس به جز من حق شعار دادن ندارد و شعار باید از همین ماشین بیاید. شعاری که داده میشد باید تا آخر جمعیت میرفت. یعنی اینطور نبود که من شعار بدهم و همان لحظه همه جواب بدهند. بلکه من که شعار میدادم قسمت به قسمت جواب میدادند تا اینکه شعار از اول جمعیت تا آخر جمعیت میرفت. و با این کیفیت، دادن یک شعار چند دقیقه طول میکشید. وقتی شعار قبلی تمام میشد، من شعار را عوض میکردم. البته من خودم شعار نداشتم و شعار را به من میدادند.
منبع: مهاجر الیالله (خاطرات شهید آیتالله مؤیدی)، تدوین حسین مهدیه، تهران، مؤسسه فرهنگی هنری و انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1397، ص 98 - 100.
تعداد بازدید: 661