23 اسفند 1400
از زمانی که اسم انقلاب آمد و مقداری حرکت علنی شد، انگار که دنیای جدیدی باز شده بود. من راغب بودم که بروم در متن کار. البته نهتنها من، خیلی از جوانهای دیگر هم همین طوری بودند و همه احساس وظیفه میکردیم. اوایل کارم، رفتن به تظاهرات بود اما دیدم تظاهرات نیاز به ابزار دارد. شعارهای کوتاهی که مردم در راهپیماییها میدادند، باید جایی ثبت میشدند تا دیگران هم آنها را تکرار کنند. شعارها مختلف بود و یکی از معروفترینها «مرگ بر شاه» بود که در همه راهپیماییها گفته میشد. ضرب آهنگ و ریتم معروفی هم داشت: «مرگ بر شاه، مرگ بر شاه، مرگ بر شاه». بچهها این شعار را به خاطر تنفری که از شاه داشتند، روی هر دیواری که به دستشان میرسید، خیلی راحت با اسپری و با خط درشت مینوشتند که کج و معوج هم میشد. حتی گاهی کلمه شاه را روی دیوار، برعکس مینوشتند و بعد هم سریع فرار میکردند. آنها فقط میخواستند نیتشان را برسانند و خط اصلاً برایشان مهم نبود. «درود بر خمینی» را هم همینطوری تند و با خط درشت مینوشتند. اینجور نوشتن، بیشتر در روزهای آغاز انقلاب انجام میشد که ساواک خیلی تسلط داشت و بین مردم ترس بود. من خودم هم با اینکه خطاط بودم، دو سه مرتبهای با اسپری شعار نوشتم، اما زمان میبرد و اسپری تنها برای کلمات کوتاه کاربرد داشت. از طرفی رنگش هم روی دیوار پخش میشد و جملات خیلی خوانا در نمیآمد. البته کار انقلابی این حرفها را نداشت. ولی اگر میشد جملات با نظم نوشته شود، خیلی بهتر بود. کمکم که انقلاب جدیتر شد، ما آمدیم دیوارنویسی را انسجام دادیم تا نوشتن شعارها کمی نظم پیدا کند و سریعتر نوشته شود که بهترین راهش ساختن کلیشه با مقوا بود. توی مغازه، کنار کاسبیمان درست کردن کلیشه را هم شروع کردم.
شبها که پدرم میرفت خانه، در مغازه را میبستم و نردههایش را هم میگذاشتم که جلب توجه نکند. بعد چراغ کمنوری داخل مغازه روشن میکردم و تا دیروقت مینشستم کلیشههای مختلف در میآوردم. آن زمان برای کلاسهای تقویتی مدارس، کلیشه زیاد درست میکردم و همیشه روی میز کارم پر از مقوا بود. هر لحظه که احساس خطر میکردم. آنها را جلوی دستم میگذاشتم و شعارها را زیر آنها قایم میکردم. این کار علنی نبود و فقط گروهی از بچههایی که کلیشه میزدند ماجرا را میدانستند. آنها هم بیشتر طرفهای عصر یواشکی میآمدند در مغازه، کلیشهها را لای روزنامه لوله میکردند و با خودشان میبردند. رفقایی که از من کلیشه میگرفتند، هفت هشت نفری بیشتر نمیشدند. معمولاً هم با آنها در بیت مراجع یا توی تظاهرات آشنا میشدم و با هم کار میکردیم. یکی دو تا از بچهها مثل «علی مفیدی» ارتباط بیشتری با من داشتند و مدام میآمدند از من کلیشه میگرفتند و با دو سه نفر دیگر کار را انجام میدادند. مرگ بر شاه، اولین کلیشهای بود که آن را با خط نستعلیق درآوردم. اما چون هر کسی میتوانست به راحتی آن را با اسپری روی دیوار بنویسد، چند مرتبهای بیشتر کلیشهاش را در نیاوردم. بیشتر شعارهایی که کلیشهشان را میزدم. از جملات کوتاه پیامهای امام(ره) بود که از طرف روحانیت میآمد. روحانیت هم منبع مورد اعتمادی بود و حساب شده کار میکرد. حقیقتش توی درست کردن شعار، اینطور نبود که ما خودمان بخواهیم شعار درست کنیم. مثلاً شعار «نه سازش، نه ذلت یا فتح یا شهادت» از تهران آمد و در بین مردم مشهد هم جا افتاد. ما هم در اصل شعارهایی را که مردم توی راهپیماییها بیشتر از آنها استفاده میکردند و تأثیرگذاری زیادی داشتند، برای کلیشه انتخاب میکردیم. البته تکوتوکی از شعارها را هم خود مشهدیها میساختند، چون امکان داشت در مشهد وضعیتی پیش بیاید که در تهران نباشد؛ اما صدی نود، شعارها در سطح کشور با هم هماهنگ بودند. غیر از مقوا، روی فیلمهای رادیولوژی هم که از بیمارستان «شاهرضا» میگرفتم. کلیشه میزدم. که هر دوتایشان ابعاد کوچکی داشتند و از آنها بیشتر برای شعارهای کوتاه استفاده میکردم. گاهی که یک جمله طولانی و تأثیرگذار را انتخاب میکردم، کلیشهاش را در دو سه صفحه در میآوردم. یادم هست شعار «نه سازش، نه ذلت» را در یک متر و «یا فتح یا شهادت» را هم در یک متر دیگر، با خط نستعلیق نوشتم و بعد صفحهها را به هم چسباندم. بعضی از جملات امام(ره) هم خیلی طولانی بودند و به هیچوجه نمیشد کلیشه آنها را دربیاوریم، به همین دلیل بعضی شبها با چند تا از بچهها میرفتیم توی محلههای خلوت. آنها کشیک میدادند و من خیلی تند با قلم شماره چهار که برای نقاشی ساختمانی به کار میرود، جملات امام(ره) را با خط نسخ که فضای کمتری میگرفت، روی دیوار مینوشتم؛ اما چون فرصتمان کم بود و اینطور نوشتن خطر داشت، بیشتر از همان کلیشه استفاده میکردیم. از هر شماره معمولاً پنج تا کلیشه درست میکردم و به چند گروه میدادم. بچههای هر گروه هم سه چهار نفره میرفتند و من دیگر کاری به کار آنها نداشتم. فقط دو سه باری همراهشان رفتم. آنها خیلی سریع و جَلد بودند. دو نفرشان کلیشه را میگرفتند و یکی هم اسپری میزد. برای کلیشه زدن در ارتفاعهای زیاد هم از روی دوش همدیگر یا از ستونهای برق بالا میرفتند. آن کسی که بالا میرفت، باید هم کلیشه را نگه میداشت و هم اسپری میزد. بیشتر هم از رنگهای قرمز و مشکی استفاده میکردند و کلمههایی مثل خون و شهادت را هم بهطور ویژه قرمز میکردند.
یکی از جاهایی که خیلی کلیشه میزدند، محدوده حرم مطهر بود؛ مخصوصاً «فلکه آب» که شروع و پایان عمده تظاهرات آنجا بود. یادم هست توی یکی از راهپیماییهای دور فلکه آب، خیلی اتفاقی علی مفیدی را دیدم که از کرکرههای مغازه کفش ملی بالا رفته بود و داشت زیر سردر کفش ملی که کمی جلو آمده بود، کلیشه میزد. دو سه نفر هم از پشت او را گرفته بودند که نیفتد. کلیشهای را هم که میزد این بود «مبارزه تا سرنگونی استبداد و استعمار ادامه دارد.» صحنه خیلی قشنگی بود و من همان جا دوربین دستم بود، از بچهها فیلم گرفتم. یکی از علتهایی که بچهها محدوده حرم زیاد کلیشه میزدند، این بود که میدانستند ساواکیها توی شلوغی تظاهرات اطراف حرم، جرأت نمیکنند آنها را بگیرند و اگر هم گیر بیفتند، مردم نجاتشان میدهند. برای همین هر جای خالی را که در آن محدوده میدیدند، کلیشه میزدند. البته آنها بچههای تیزی بودند و به سادگی گیر نمیافتادند. من هم به آنها گفته بودم که اگر شما را گرفتند، لو ندهید که از کجا کلیشه میگیرید.
هر سه چهار روزی که میگذشت، معمولاً صفحه کلیشهها از رنگ خشک میشد. از طرفی چون بچهها با همان کلیشه توی خیابانها میدویدند و همیشه حالت فرار داشتند، بندهای وسط کلیشه کنده میشد؛ مخصوصاً اگر مقوایی میبود. برای همین مرتب کار جدیدی در میآوردم تا شعارها تمیز زده شود. سعی میکردم بیشتر روی فیلمها و رادیولوژی کلیشه بزنم، چون دیرتر خراب میشدند. کارمندان بیمارستان هم مرا میشناختند و هر وقت که آنجا میرفتم، همکاری میکردند؛ اما بعضی روزها بیمارستان هم فیلم نداشت. در آن مواقع به بچهها میگفتم اگر در خانههایتان مقوا دارید برایم بیاورید. آنها آنقدر برای کار انگیزه داشتند که پول اسپریها را هم از جیب خودشان میدادند. هر چند مواردی هم داشتیم که به مردم کمک میکردند. یک بار یکی از بچهها آمد برایم تعریف کرد که «خالقی جات خالی! امروز دور حرم که کلیشه میزدیم، چند تا از زوار آمدند بالای سرمان به ما پول دادند و گفتند بروید این پول را اسپری بخرید و از طرف ما بزنید.
منبع: انقلاب رنگها، خاطرات شفاهی علیرضا خالقی، تدوین حسن سلطانی، قم، نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی، 1394، ص 84 - 88.
تعداد بازدید: 763