21 شهریور 1401
ما دو دسته اقدام [سال 1357] انجام دادیم. یکی که قبلاً عرض کردم. هدایت تجمعات مردمی برای برهم زدن مظاهر فساد بود که شبکه آشکار ما انجام میداد. دوم، عملیات مسلحانه بود؛ برای مثال، در بهبهان، گروه وارد عملیات شد و دو افسر شهربانی که موجب رعب و وحشت مردم شده بودند، شناسایی کرد. در بررسیها معلوم شد که یک نفر از آنها چند نفر از خوانین دهدشت را که دستگیر شده بودند، مضروب میکند. حتی سبیلهای یکی از آنها را کنده بود. با ایجاد رعب و وحشت در شهر بهبهان میخواستند مردم مذهبی و عشایر اطراف شهر را که عموماً از لرهای غیرتمند منطقه بودند و بارها با رضاشاه و پسرش جنگیده بودند، بترسانند تا دست به کاری نزنند. به قول معروف، با یک تیر دو نشان بزنند.
پس از دریافت این اخبار و بررسیها تصمیم خود را گرفتیم و با یک تیم سه نفره به بهبهان رفتیم. من راننده ماشین پیکان شدم تا دو نفر از دوستان مسلح را پای کار ببرم. شب، به خانه آیتالله مجتهدی رفتیم و اجازه عملیات را از ایشان گرفتیم. همه کارهایمان را با روحانیت هماهنگ میکردیم که جنبه شرعی عملیاتها را رعایت کرده باشیم. فردای آن روز قبل از ظهرع کلانتری شهر را شناسایی کردیم و متوجه شدیم که هر دو افسر مسلح از کلانتری خارج شده و به چند خیابان آن طرفتر رفتهاند. بلافاصله سوار ماشین شدیم و به سمت میدانی که جلوی کلانتری بود، حرکت کردیم. نرسیده به کلانتری، دیدیم که آن دو افسر در حال برگشتن به سوی کلانتری هستند. من دو نفر از اعضای گروه را چند متر جلوتر از آنها پیاده کردم و خودم سریع میدان جلوی کلانتری را دور زدم و آن طرف بلوار توقف کردم تا دوستان بعد از اجرای عملیات سوار ماشین شوند و به سرعت از منطقه دور شویم. چند لحظه بعد، نگاه کردم و دیدم که هر دو برادر از روبهروی افسران میآیند. همین که از آنها عبور کردند، اسلحهها را کشیدند و از پشت، آنها را زدند. خیابان بهم ریخت. صدای شلیک گلولهها قطع نمیشد. یکی از افسران شهربانی که روی زمین افتاده بود، به سمت دوستان ما که در حال دویدن به طرف خودرو بودند، تیراندازی کرد، ولی هر دوی آنها به هر ترتیبی بود، سوار شدند و از صحنه خارج شدیم. از بهبهان، به شهرستان امیدیه رفتیم و شب، خانه اسماعیل دقایقی بودیم. اطلاعیهای را با امضای گروه منصورون تهیه و دلایل حمله به دو افسر را توضیح دادیم. در خانه دقایقی آن را تکثیر و در شهرهای بهبهان و امیدیه پخش کردیم. این اقدام موجب شکستهشدن رعب و وحشت در منطقه شمال شرقی خوزستان شد. عشایر منطقه و مردم آن شهرها روحیه گرفته و به تظاهرات بر ضد رژیم پرداختند.
حضرت امام از پاریس به روحانیت و علمای خوزستان پیام داده بودند که نگذارید تحصن کارکنان شرکت نفت شکسته شود. آیتالله جزایری از طرف آقای شرعی تقاضا کرده بود که چون فشار گارد شرکت نفت روی کارکنان زیاد است، دو نفر فلسطینی یا مسلح برای ما بفرستید تا از فشار و شکنجه متحصنین کاسته شود، وگرنه تحصن شکسته میشود و امر امام زمین میماند. آقای شرعی با آقای ذوالقدر تماس گرفت و ایشان هم موضوع را به من گفت. من و آقای ذوالقدر از تهران با دو سلاح راه افتادیم و به اهواز پیش آیتالله جزایری رفتیم. ایشان مشکلات کارکنان شرکت نفت را توضیح داد. ما دو نفر با تهدید عدهای، از شکستن تحصن جلوگیری کردیم. عملیات پل گریم آمریکایی را گروه موحدین انجام داد و رئیس گارد دانشگاه اهواز به دست یکی از دوستان ما زخمی شد. در مجموع، این عملیاتها فضای خوزستان را به کلی عوض کرد و مردم گروه گروه به انقلاب پیوستند تا آن که جمعه سیاه فرا رسید.
یک روز قبل از فرار شاه [26 دی 1357]، من، محمدعلی جهانآرا و محمد فلاح برای اجرای عملیات ترور رئیس شهربانی شوشتر به آن شهر رفتیم. شب، نقشه ترور را با هم مرور کردیم و هنگام غروب، برای اجرای عملیات آماده شدیم. با وجود انتظار و کمین ما، رئیس شهربانی شوشتر به دلایل نامعلوم، آن شب نیامد. به دلیل فرار شاه، اوضاع امنیتی شهر شوشتر ملتهب شده بود و مأموران شهربانی، ساواک و ارتش با حساسیت بیشتری اوضاع را زیر نظر داشتند. ما روز بعد به اهواز برگشتیم.
منبع: رضایی میرقائد، محسن، تاریخ شفاهی جنگ ایران و عراق روایت محسن رضایی، ج 1، به کوشش حسین اردستانی؛ تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، 1394، ص 213 ـ 212.
تعداد بازدید: 520