13 مهر 1401
* منتقد: آنتونی پارسونز
مترجم: علیمحمد آزاده
* توضیح گروه ترجمه و پژوهش منابع خارجی دفتر ادبیات انقلاب اسلامی: کتاب «انقلاب ایران» اثر مهران کامروا یکی از کتابهایی است که پژوهشگران خارج از کشور برای بررسی و تبیین انقلاب اسلامی منتشر کردهاند. اگرچه بیش از سه دهه از چاپ کتاب به زبان انگلیسی گذشته است، اما نقد کوتاه زیر به قلم آنتونی پارسونز[1]، آخرین سفیر بریتانیا در حکومت پهلوی حاوی نکاتی است که ترجمه و انتشار آن را توجیه میکند. او در این نقد کوتاه ضمن معرفی نقاط قوت و ضعف تحلیل کتاب، نظر خود را درباره عوامل سقوط شاه، یک دهه پس از سرنگونی حکومت پهلوی بیان میکند. ما معتقدیم انتشار چنین نقدهای کوتاهی، جدای از دیدگاههای ناقدان، میتوانند در نقد تاریخنگاری انقلاب اسلامی تأثیر داشته باشد. البته کتاب کامروا با نام «انقلاب ایران؛ ریشههای ناآرامی و شورش» به فارسی ترجمه و منتشر شده است.[2]
کامروا حجم گستردهای از منابع را بررسی کرده و تحلیل او از روند و دلایل انقلاب بطور کلی قانعکننده است. مجبورم اضافه کنم که اگر این کتاب را مینوشتم بهجای استفاده از واژگان پیچیده جامعهشناسی و روانشناسی چون «بیثباتی»، «عدم انطباق»، «رویکرد روانشناختی انباشته شده» و موارد دیگر، قطعاً این مفاهیم را به زبان سادهتری بیان میکردم، اما قبول دارم خوانندگانی هستند که با این زبان راحتتر کنار میآیند.
نویسنده، توصیف ارزشمندی از عوامل متعدد و نیروهای ناهمگون اپوزیسیون در جامعه ایران ارائه میکند؛ مانند حزب توده (کمونیست)، جبهه ملی (ائتلافی از احزاب سیاسی غربگرا)، دو گروه چریکی (مجاهدین و فداییان)، روشنفکران و سازمانهای اسلامی که هسته انقلاب بودند و برای مدت کوتاهی با یکدیگر متحد شدند تا رژیم پهلوی را سرنگون کنند. او بهطور مفصل ساختار حکومت پهلوی را شرح میدهد و همچنین چرا گروههای مختلف مردم تقریباً تا اواخر دهه 1970/1350 نسبت به حکومت بیگانه شدند: روشنفکران بهخاطر استبداد شاه، طبقات مذهبی بهخاطر غربیکردن فرهنگ، تجار بازار بهخاطر به حاشیه راندهشدن از سوی طبقه مدرن کارآفرین و صنعتگران، تودههای شهری بهخاطر برباد رفتن انتظارات و حمله به سبک زندگی سنتی اسلامیشان که به دلیل حرکت شاه بهسمت اروپایی یا آمریکاییسازی ایران، در حال نابودی بود.
دکتر کامروا به یک ویژگی بینظیر ایران توجه میکند. انقلابیون دیگر در فرانسه سال 1789 و روسیه سال 1917 برای بسیج مردم مجبور به ایجاد جنبشهای سیاسی جدیدی بودند. در ایران کشوری در کشورِ دیگر (شبکه مساجد و دستگاه مذهب) وجود داشت که در قلب و روح اکثریت مردم جای داشت. دکتر کامروا میپذیرد که هیچ گروه اپوزیسیون دیگری در ایران وجود نداشت که بتواند سازمانی همتای دستگاه مذهب برپا کند تا بتواند این فعالیتها را انجام دهد: برپایی راهپیماییها، تظاهراتها، شورش و از همه مهمتر اعتصابات و نافرمانیهای مدنی سراسری که پس از یک سال، مقاومت شاه و قدرت محدود شده ارتش، ساواک، مدیران عالیرتبه، درباریان و سرمایهداران را تضعیف کرد. بدون طبقات مذهبی، انقلابی هم صورت نمیگرفت و هنوز هم در تعجبم، با اینکه هر فرد خارجی مطلعی از مخالفت قدیمی و ریشهدار روحانیان خبر داشت، اما دستگاه امنیتی شاه با تمرکز بیرحمانهاش بر مخالفان نه چندان مهم چون حزب توده، گروههای چریکی و غیره، وقتش را هدر داد تا هنگامی که دیگر خیلی دیر شده بود. شاه عادت داشت که درباره «انقلاب سرخ (کمونیستها) و ارتجاع سیاه (روحانیان) زیاد صحبت کند، اما گمان میکنم که در مقایسه با فرانسه و روسیه و چین و سایر انقلابها، او تهدید واقعی را از جانب نیروهای موسوم به «مترقی» میدید. او باور نکرد که مردمش نمیخواستند مدرنیزه و غربی شوند و آنها همگی راهی را انتخاب خواهند کرد که او آن را ارتجاع میدانست.
در یک یا دو مورد با تحلیل دکتر کامروا موافق نیستم. او بر این نکته تأکید میکند که تغییر سیاست همهجانبه آمریکا یا دکترین نیکسون – کسینجر به سیاست تأکید بر حقوق بشر رئیسجمهور کارتر و همچنین چندپارگی سیاستها در واشنگتن درباره شاه در ماههای پایانی انقلاب، تأثیر ویرانگری بر شاه داشت. قبول دارم که بدگمانی درباره اهمیت حمایت یا عدم حمایت آمریکا، هم در حکومت و هم در مخالفان شایع بود. من تجربه این قضیه را درباره بریتانیا دارم. خود شاه بارها به من میگفت: «جناب سفیر، آیتالله خمینی آدم انگلیسیها است![3] اما من هنوز هم معتقدم که ریشههای انقلاب، داخلی بودند و حتی اگر جرالد فورد در انتخابات سال 1976/1355 پیروز شده بود و به حمایت همه جانبهاش از شاه ادامه میداد، باز انقلاب صورت میگرفت و فقط شاه میتوانست کاری انجام بدهد و از آمریکاییها یا بریتانیاییها یا هر بیگانه دیگری کاری بر نمیآمد. غیر از این باشد، اهانت به مردم ایران است که من قبول ندارم.
دوم، نظر دکتر کامروا را که میگوید سقوط حکومت پهلوی غیرقابل اجتناب بود قبول ندارم. اگر شاه با مردم خود صمیمیتر بود و کمتر در عرصه بینالمللی خودنمایی میکرد، میتوانست رکود اقتصادی سال 1975/1354 و نیاز به اقدامات ضدتورمی را برای آنها توضیح دهد. او مجبور نبود «بهسوی تمدن بزرگ» خود را در بوق و کرنا کند. اگر وقتی در سال 1977/1356 معدود کسانی را آزاد کرد، بهجای اینکه آنها را نادیده بگیرد یا مجبور به سکوتشان کند، به سخنان معقول منتقدینی که آزادشان کرده بود، گوش میداد، دیگر آن موج مخالفت جهانی ضد او راه نمیافتاد. اگر عوض مسخرهکردن هر ماجرایی، به سنت اسلامی شهروندانش احترام میگذاشت، روحانیان این چنین خشم مردم را علیه شرابخواری به راه نمیانداختند. بنده معتقدم از سر تکبر و بیاعتنایی به واقعیت و نه ضعف ساختاری بود که حکومت موج رو به طغیان اعتراضات مردمی را جدی نگرفت و چنان دیر شد که نتوانست جلوی آن را بگیرد و در آن غرق شد.
پینوشتها:
[1]. Mehran Kamrava, Revolution in Iran; the Roots of Turmoil, London and New York: Routledge, 1990. 134 pp; Review by Sir Anthony Parsons, in International Relations, Vol: 10, No: 2, 1 November 1990, pp. 197 – 198.
[2]. کامروا، مهران، انقلاب ایران؛ ریشههای ناآرامی و شورش، ترجمه مصطفی مهرآیین، تهران، نشر کرگدن، چ 1، 1398.
[3]. برای بررسی نگاه توطئهانگارانه شاه، ببینید:
زونیس، ماروین، شکست شاهانه؛ روانشناسی شخصیت شاه، ترجمه عباس مخبر، تهران، انتشارات طرح نو، 1370، ص 301 ـ 376. [ویراستار]
تعداد بازدید: 907