14 آذر 1401
قبل از ماه رمضان، فرمانی از طرف امام ابلاغ شد که فرموده بودند: «در نیمه شعبان، مجالس تشکیل بدهید و فجایع دستگاه و دربار را برای مردم بیان کنید.» بنابراین، برنامهریزی شده بود که در شب نیمهشعبان، آیتالله سیدحسین آیتاللهی بعد از نماز سخنرانی کند. این در حالی بود که آقای آیتاللهی در آن زمان ممنوعالمنبر بود و نمیگذاشتند منبر برود؛ با این وجود قرار شد ایشان بعد از نماز، بلند شود و چند کلمهای صحبت کند. در آن زمان که اوج انقلاب بود، دو تا از آقایان طلبه (توحیدی و بابایی) خیلی به صورت علنی فعالیت میکردند و معمولاً هم بچهها سعی میکردند که با آنها خیلی در تماس نباشند تا شناخته نشوند. فرستاده بودیم که بیایند تا با آنها صحبت کنیم. اینها در مساجد به عنوان کلاس قرآن، حرفهای خود را میزدند و خیلی هم تند میرفتند. بالاخره در باغی، پشت قدمگاه جهرم قرار گذاشتیم. آنها به خاطر اینکه شناخته نشوند، با لباس مبدل (پیراهن چهارخانهای پوشیده، چفیهای بر سر و روی خود گذاشته، تا ریشهایشان را بپوشاند)، سوار بر موتور آمده بودند. خیلی با آنها صحبت کردیم و اینکه قرار است آقای آیتاللهی، نیمه شعبان صحبت کند و اگر شما بخواهید این طوری تند بروید، شهربانی حساس میشود و نمیگذارد که سخنرانی آقا انجام شود.
در ابتدا به ما تندی کرده، گفتند: «شما دائم مینشینید فکر میکنید و نقشه میکشید! در عوض، ما عمل میکنیم.»
من هم جواب دادم: «مولا علی(ع) میفرمایند: هر حرفی میخواهید بزنید، اول فکر کنید. اما شما اول عمل میکنید، بعد فکر میکنید.»
گفتند: «بله، ما اول عمل میکنیم و بعد فکر میکنیم.»
به هر حال، آنها را قانع کردیم که نباید این طوری عمل بشود و البته قدری رعایت هم بکنند.
شب نیمه شعبان، آقای آیتاللهی که از قبل قرار بود صحبت کند، وقتی که در مسجد صاحبالزمان، نماز جماعت را برگزار میکرد، به مجرد اینکه «السلام علیکم و رحمهالله و برکاته» نماز عشاء را گفت، دیگر نماز نافله عشاء را نخوانده، جانمازش را جمع کرد و رفت. مردم در حالی که ناراحت شده بودند، آمدیم بیرون، دیدیم دور تا دور مسجد توسط نیروهای مسلح محاصره شده است. گفتم: «این نتیجه کارهای توحیدی و باباییست.» چرا که بعد از آنکه ما از مسجد خارج شده، آمدیم منزل، توحیدی و بابایی ریختند جلوی مسجد و تظاهرات به راه اندختند. از مسجد صاحبالزمان تا میدان ششم بهمن(شهدای فعلی) تظاهراتی صورت گرفت که در جریان تیراندازیهایی که توسط مأموران رژیم انجام شد، عباد کارگر به شهادت رسید و تعداد سی نفر دیگر، از جمله فخرایی، به جرم آنکه عباد کارگر در اثر سنگپراکنی آنها شهید شده، دستگیر شدند؛ ولی اینها چند روز بیشتر در زندان نبوده، زود آزاد شدند. حاج محمود فخرایی، یکی از فعالان انقلاب بود که در جهرم، دندانسازی داشت و هماکنون نیز در قم سکونت دارد و در این شهر نیز به همان حرفه مشغول میباشد. او را بعد از تظاهرات نیمه شعبان به همراه تعدادی دیگر از انقلابیون دستگیر کرده، چند روزی در زندان بود. مردم در مسجد جامع تحصن کرده بودند و خواهان آزادی آنها شدند. من هم در روز تحصن، در مسجد به عنوان اینکه میخواستم حاضرین را آرام کنم، بلند شدم و چند کلمهای صحبت کردم.
با کنایه به کسانی که در جمع حضور داشتند، گفتم: «میدونید چرا گفتن نماز جماعت رو شانه به شانه بایستید و فاصله بین آنها نباشد؟ برای اینکه بین شما، شیطان رخنه نکنه. حالا شما که اینجا نشستهاید، خیلی مواظب باشید تا شیطانهایی که میخوان اغتشاش کنن، بین شما رخنه نکنن.» پشت سر من هم، افسر شهربانی ایستاده بود؛ طوری اشاره کردم که همه متوجه منظورم شدند. گزارش هم به آنجا رسید و گفته بودند که مهربان آنها را آرام نگه داشت. مدتی بعد نیز فخرایی و دیگر مبارزان انقلابی جهرم که بیگناه دستگیر شده بودند، آزاد شدند.
منبع: آقای مهربان: خاطرات غلامعلی مهربان جهرمی، تدوین وحید کارگر جهرمی، شیراز، آسمان هشتم، 1392، ص 146 - 150.
تعداد بازدید: 374