17 مرداد 1402
در شبی از شبهای ماه مبارک رمضان سال 1356 شورای مرکزی که جلسه جامعه روحانیت مبارز در خانه آقای شیخ علیاصغر مروارید واقع در غرب تهران تشکیل شده بود، بنا شد جلسه را تا سحر ادامه دهیم. حدود بیستواندی نفر از جمله حضرات آقایان استاد مطهری، مهدوی کنی و موسوی اردبیلی و سایر بزرگان در این جلسه حضور داشتند. از همانجا استاد مطهری با امام در نجف اشرف تماس تلفنی گرفتند و امام توصیه کردند که اعلامیهای از سوی جامعه روحانیت صادر شود و در آن ضمن محکوم کردن جنایات رژیم در اصفهان، مردم به انقلاب، تظاهرات و مبارزه با رژیم پهلوی فرا خوانده شوند. این جلسه دو روز بعد از کشتاری بود که در اصفهان در اثر تظاهرات انقلابیون پیشآمده بود.
اعضای جامعه هرگاه میخواستند اقدام جدی انجام بدهند و مردم را به راهپیمایی دعوت کنند یا اینکه در بیانیهها و سخنرانیها روشی خاص انتخاب کنند؛ تند یا کند بروند، با امام مشورت میکردند. دائم به وسیله شهید مطهری یا شهید بهشتی با امام در ارتباط بودیم و این دو بزرگوار بیشتر پیگیری میکردند و ارتباط داشتند. ما هم بعد از آنها میشنیدیم و تصمیمها گرفته میشد. خلاصه پساز مشورت در آن جلسه مطرح شد که امام چه راهنماییها را فرمودند. بدینترتیب من و آیتالله امامی کاشانی، مأمور شدیم اعلامیهای را با همکاری یکدیگر بنویسیم و منتشر کنیم. با تصویب این طرح، جلسه به پایان رسید و حدود یک ساعت به سحر مانده، همگی متفرق شدیم. غافل از آنکه خانه آقای مروارید به وسیله نیروهای نظامی محاصره شده است.
با بیرون آمدن افراد از خانه آقای مروارید دیدیم چند کامیون نظامی آنجا است. همه بازداشت شدیم و ما را با ماشینهای سرپوشیده نظامی بهجایی بردند که نمیدانستیم کجا است بعداً معلوم شد کلانتری صبا است. وقتی میخواستیم سوار ماشین بشویم، سربازها در دو طرف ایستاده بودند و جیبها را بازرسی میکردند. چون قرار شد من با همکاری آیتالله امامی کاشانی اعلامیهای بنویسیم، من از فرصت استفاده کرده و در همان جلسه مطالبی را بهعنوان پیشنویس روی یک برگ کاغذ نوشته و در جیب بغلم گذاشته بودم. زمان بازرسی این کاغذ را درآوردند و بردند. تصور میکردم این کاغذ را از جیب من درآوردند، کارم از بقیه سختتر و اتهامم سنگینتر خواهد شد. حدود 45 دقیقه به اذان صبح مانده به محل مقر مقرر رسیدیم و همه ما را به اتاقی بردند و برای سحری، نان و هندوانه آوردند. با بروز این وضع عدهای از آقایان به خانه خود تلفن کردند و خانوادهها را از نگرانی درآوردند. بجز بازداشت اعضای جامعه روحانیت مبارز، مأموران ساواک چند نفر دیگر از جمله آقای سیدرضی شیرازی، آقای سیدعلی طباطبایی، آقای ملایری و یکی دو نفر دیگر از علماء را که گویا در جلسه دیگری حضور داشتند و از طرف خانه آقای مروارید عبور میکردند. جزء جامعه روحانیت بشمار آورده و همه را دستگیر کرده و به آنجا آوردند. بعد از خوردن سحری که نان و هندوانه بود و خواندن نماز صبح، قدری استراحت کردیم.
بالطبع در پی این ماجرا نماز جماعت ظهر و عصر اکثر بازداشتشدگان که در مساجد مختلف تهران اقامه نماز میکردند، تعطیل شد. همین تعطیلی سر و صدایی در شهر سطح شهر ایجاد کرد و حتی بعدها شنیدم خبر دستگیری من، آقای خسرو شاهی شاهی و آقای ایروانی نیز در همان روز به تبریز رسیده بود. بازاریان تبریز قصد تعطیلی بازار را داشتند. همین سر و صدا باعث شد که حدود ساعت شش بعد از ظهر همهی ما را آزاد کنند. پیشاز آزادی، افسری که درجه سرهنگی داشت، نزد ما آمد و سخنانی گفت که از کلام او معلوم بود میخواهند ما را آزاد کنند. البته ماه رمضان هم بود و نگهداشتن ما برای رژیم صلاح نبود و خود موجب بلوا میشد. بنابراین نزدیک افطار ما را آزاد کردند.
منبع: خاطرات آیتالله مجتهدی تبریزی، تدوین سمیرا عظیمی گلوجه، مصاحبهگر، مرتضی میردار، تهران، مؤسسه فرهنگی هنری و انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1400، ص 66 - 68.
تعداد بازدید: 459