07 شهریور 1402
از جمله سرودهایی که در حسینیه بازخوانی کردیم، سرود «زندانی» بود. یکی از شعارهای معروف مردم «آزادی زندانیان سیاسی» بود. ذهن من هم مشغول این موضع بود و دنبال فرصتی بودم که کاری در این زمینه انجام بدهم. چهرههای شاخصی مانند مرحوم طالقانی و آقای منتظری، نماد زندانیان سیاسی محسوب میشدند. وقتی که از «آزادی زندانی سیاسی» حرف میزدیم، عمدتاً دهنمان معطوف به این شخصیتها میشد. ما اینها را سردمدار زندانیان سیاسی میدانستیم.
اواخر مهر 1357 بود که سرود زندانی را با این نگاه و به تنهایی ساختم. بعد از پیوستن به دوستانِ حسینیه ارشاد، آنجا سرود را با تنظیم جدید بازسازی کردیم. من دو تصویر در ذهنم داشتم؛ یکی تصویر بیرون زندان و دیگری تصویر درون زندان. فضای بیرون از زندان را اینطوری توصیف کردم:
پُر شود فلک از ستارهها
میرسد به هم ابرپارهها
برای ترسیم فضای درون زندان هم این طوری نوشتم:
پشت میلهها میکنی نگاه
شبِ خموش و سرد تنگ و تیره را
در نسخه جدید، کمی هم حالت نمایشی به کار داده بودم. از بیرون زندان، این فریاد به گوش میرسید:
زندانی!
که این «زندانی» را خودم فریاد میزدم. بعد در جواب این ندا گروه میگفت:
چشم ما به راه آزادیست
سپس فریاد میزدم:
آزادی!
گروه هم میگفت:
نام تو ترانه شادیست
من برای اینکه عبارت زندانی را فریاد بزنم، مجبور شدم بروم در یکی از اتاقهای طبقه پنجم حسینیه. این طبقه که ساختمان اداری حسینیه محسوب میشد، تقریباً خالی بود. رفتم به یکی از اتاقها و درهای اتاقهای دیگر را باز گذاشتم. اتاق، هم خالی بود و هم بزرگ. وقتی فریاد میزدم «زندانی...» پژواک خاصی پیدا میکرد. وقتی من فریاد میزدم «زندانی...» بچههای دیگر، از آنور اتاق میگفتند: «چشم ما به راه آزادیست» انگار صدای من از ته چاه در میآمد. مشغول تمرین بودیم و همین کارها را میکردیم که محمدرضا شریفینیا بدون برنامهریزی قبلی، کتاب شعر دکتر شفیعی کدکنی را برداشت، بازش کرد و شروع کرد به خواندن. با لحن خاص و دکلمهوار میخواند:
تو در نماز عشق چه خواندی؟
که سالهاست
بالای دار رفتی و این شحنههای پیر
از مُردهات هنوز پرهیز میکنند...
محمدرضا داشت این عبارات را خیلی خوب میخواند. حاج حسین آقا هم داشت توی اتاق راه میرفت. من هم «زندانی...» را گفته بودم و آمده بودم پیش اینها. در همین حال و هوا بودیم که حاج حسین آقا یک دفعه رفت توی حال. یکهو شروع کرد با نوای جذابی به گفتنِ «آه...». فقط میگفت آه. خیلی زیبا خواند؛ آه... آه... آه... محمدرضا دوباره شروع کرد به خواندن که: «تو در نماز عشق چه خواندی؟» حاج حسین باز با همان حال، نوای قبلی را تکرار کرد. رفت مایه اصفهان و چقدر هم زیبا. دیدم خیلی جالب شد. اشاره کردم به حاج حسین که همین طور ادامه بدهید. محمدرضا دکلمه میکرد و حاج حسین میخواند. من هم شروع کردم به ضبط همان صداها. ترکیب عالیای شکل گرفت، آن هم فیالبداهه و بدون برنامهریزی و اراده قبلی و بدون حتی یک بار تمرین. اینها همه ضبط شد. حاج حسین آقا نوار دو لبه داشت. روی یک لبهاش اینها را ضبط کرد و روی لبه دیگرش هم چند چیز دیگر را. اینها را با هم ترکیب کردیم و کار نهایی شد. این اولین باری بود که کارمان یک خرده باکلاس و با کیفیت بیرون میآمد. کار خیلی قشنگی از آب درآمد. خدا رحمت کند آقای صبحدل را. واقعاً آدم خوشذوقی بود. دلی کار میکرد. دلش را وصل میکرد به اوستا کریم و کار میکرد.
منبع: رشیدی، روحالله، برخیزید: خاطرات شفاهی سیدحمید شاهنگیان، تهران، راهیار، 1397، ص 90 - 92.
تعداد بازدید: 460