04 مرداد 1402
جیمز گود
ترجمه زهرا حسینیان
*توضیح گروه پژوهشهای بینالمللی مرکز مطالعات: ایالات متحده آمریکا به چه میزان در تثبیت حکومت پهلوی پس از کودتای 28 مرداد 1332 نقش داشت؟ پاسخ به این سؤال باعث شد تا مارک گازیوروسکی، محقق برجسته علوم سیاسی در آمریکا کتاب «سیاست خارجی آمریکا و شاه: ایجاد یک حکومت سلطهپذیر در ایران» را به نگارش در بیاورد. گازیوروسکی معتقد است که آمریکا طی دهه 1332 تا 1342 با کمکهای اقتصادی و نظامی حکومت پهلوی را طوری تقویت کرد که محمدرضا و حکومتش در برابر مخالفان طبقه متوسط به خودمختاری رسیدند و بعدها با افزایش درآمدهای نفتی ایران، این خودمختاری کاملتر شد. بنابر نظر این محقق، آمریکا باید مسئولیت خنثی کردن تلاش طبقه متوسط مدرن را برای تحقق آرزوهای خود در برابر حکومت پهلوی بپذیرد. در مقاله زیر جیمز گود[1]، کتاب گازیوروسکی را مورد بررسی و تحلیل قرار داده و نقاط قوت و ضعف آن را معلوم میکند. از کتاب گازیوروسکی دو ترجمه فارسی به بازار نشر عرضه شده است.[2]
بیش از یک دهه پیش، همهچیز در ایران دگرگون شد، و گرچه تاریخ انقلاب ایران به سرعت در حال شکلگیری است، روند انتشار آثار درباره این موضوع تقریباً کُند است. تا اینجا مجموعهای گیجکننده از تفاسیر پیش روی ماست؛ از کتاب عمامه به جای تاج: انقلاب اسلامی در ایران، نوشته سعید امیرارجمند گرفته تا کتاب شکست شاهانه: سقوط شاه نوشته ماروین زونیس. کتاب ارجمند بر تحولات داخلی ایران تأکید میکند و اطمینان میدهد که شکستهای نیروهای اطلاعاتی آمریکا و اختلافنظر سیاستگذاران آمریکا در سال 1357، «مهم نبودند»، زیرا فقط باید معجزه میشد تا شاه نجات یابد. زونیس در کتاب اخیر خود معتقد است تا اواخر آبان 1357 «هنوز فرصت بود که شاه کنترل سرنوشت ملتش را به دست بگیرد... آمریکا آخرین فرصت را داشت تا شاه را به سطحی از عملکرد بازگرداند که به او اجازه میداد... تاج و تخت خود را حفظ کند.»[3]
محققان اساساً درباره اهمیت آمریکا در وقوع این انقلاب اختلافنظر دارند. برخی از کارشناسان تلاش کردهاند نشان دهند که ایرانیها مستقل عمل کردند و همچون عروسک خیمهشببازی نبودند که واشنگتن آنها را به حرکت درآورد. آنها بر تغییر شرایط داخلی، به ویژه البته نه منحصراً، بر نقش دین تأکید دارند.[4] دیگران، از جمله مارک جی. گازیوروسکی، به نفوذ آمریکا بسیار بیشتر اهمیت میدهند و آن را همچون کاتالیزور میدانند.[5]
جای خرسندی است که گازیوروسکی، استاد علوم سیاسی، به این بحث پیوسته است. مقاله بسیار تحسینشده او در مجله بینالمللی مطالعات خاورمیانه در سال 1987/ 1366، به جزئیات اقدامات مخفیانه آمریکا در سرنگونی نخستوزیر محمد مصدق در مرداد 1332 پرداخته است.[6] پروفسور گازیوروسکی با مطالعه گسترده روابط ایران و آمریکا و تحلیل نحوه شکلگیری رابطه سلطهپذیرانه آمریکا و ایران در دهه 1332 تا 1342 و تأثیر آن بر سیاست داخلی ایران، کمک مهمی به این حوزه کرده است.
گازیوروسکی نظریه جالب و قابلقبولی ارائه میدهد که نویسنده دیگری به آن اشاره نکرده است. ادعای رابطه سلطهپذیرانه حرف تازهای نیست، اما گازیوروسکی به صورت قانعکنندهای توضیح میدهد که چگونه کمکهای نظامی و اقتصادی آمریکا به رژیم شاه در دهه بحرانی 1332 تا 1342، باعث شد تا دولت ایران خودمختار شود؛ یعنی نسبتاً از نفوذ گروههای فشار داخلی مصون باشد، در زمانی که درآمد حاصل از فروش نفت کم بود. بعدها، با افزایش فروش نفت و پایان کمکهای آمریکا، شاه توانست خود را از نفوذ آمریکا رها کند. اما در دهه اول، او بیش از همه آسیبپذیر بود و به گفته گازیوروسکی، اگر کمکهای خارجی نبودند، محمدرضا پهلوی ممکن بود مجبور شود با مخالفان طبقه متوسط خود سازش سیاسی کند. بنابراین، از نظر او، آمریکا باید مسئولیت خنثی کردن تلاش طبقه متوسط مدرن را برای ایجاد هژمونی خود بپذیرد. دستیابی شاه به خودمختاری که ابتدا بر اساس کمکهای ایالات متحده و بعدها بر پایه درآمدهای نفتی بود، او را قادر ساخت تا به دنبال منافع خود باشد و آنچه را که احتمالاً برای ملتش بهترین بود، غالباً نادیده بگیرد. با گذشت سالها، رژیم از داراییهای کلان خود برای افزایش کنترل دولت بر اقتصاد بهره برد و میلیونها ایرانی را برای امرار معاش به دولت وابسته کرد (ص 142). این وابستگی منجر به تغییرات سریع در ساختار اجتماعی شد، زیرا مهاجران در جستوجوی شغل و استانداردهای زندگی بهتر، به شهرها، به ویژه به پایتخت هجوم آوردند. همانطور که اکنون میدانیم، تغییرات اقتصادی در اواسط دهه 1350 رخ دادند. وقتی این اتفاق افتاد، رژیم دیگر نتوانست سیستمی را که ایجاد کرده بود از نظر مالی حفظ کند. این امر موجب نارضایتی همه اقشار شد و در نهایت انقلاب صورت گرفت.
این کتاب بهطور منظم به دو بخش تقسیم میشود. بخش اول بررسی میکند که چگونه و چرا ایالات متحده رابطه حامی ـ سلطهپذیر را با رژیم شاه برقرار کرد (فصلهای 1 تا 4)، بخش دوم به تحلیل سیاستهای داخلی میپردازد که شاه پس از دستیابی به خودمختاری اجرا کرد (فصلهای 5 تا 7). در این بخش، آمریکاییها در پسزمینه قرار میگیرند و پس از آن، با نقشی برجسته، خیلی کوتاه در صحنه حاضر میشوند. حتی در پایان، در سالهای 1356 و 1357، درباره واکنش آمریکا به فروپاشی رژیم شاه مطلب خاصی نوشته نشده است. اگرچه سال 1342 نقطه عطفی در روابط ایران و آمریکا بود، وقتی آمریکا اعتبار شاه را به عنوان اصلاحطلب پذیرفت و شاه بر مخالفان خود غلبه کرد، آگاهی از اینکه چگونه رابطه سلطهپذیرانه پس از آن تغییر کرد، مفید خواهد بود. برای مثال، گازیوروسکی ممکن است به این پرسش که «چه کسی از چه کسی استفاده کرد»، بهویژه در دهه آخر حکومت شاه، فکر کرده باشد.[7] برای تحلیل روابط سلطهگرایانه آمریکا در سایر نقاط جهان سوم که یکی از اهداف نویسنده است، تحلیل همهجانبه این اثر را ارزشمند کرده است.
پس از فصل آغازین که برای شرح مدل سلطهگرایانه لازم است، گازیوروسکی به بررسی متعادلی از تاریخ مدرن ایران و روابط آمریکا با ایران تا زمان به قدرت رسیدن مصدق در سال 1330 میپردازد. آنچه در ادامه این فصل میآید، از دو مقالهای که قبلاً درباره دهه 1330 منتشر شده بود، وام گرفته شده است.[8] بهتر است در اینجا به این نکته اشاره شود که بعضی از تعمیمهای گازیوروسکی درباره گروهها و افراد ایرانی باید با احتیاط خوانده شوند. برای مثال، ادعا میکند که در سال 1330، شاه با ملیشدن شرکت نفت ایران و انگلیس مخالف و از انگلیسیها حمایت کرد اما اسناد، این نتیجهگیری را تأیید نمیکنند. همچنین، طبقه بالای سنتی همیشه یکپارچه عمل نمیکرد؛ گذشته از همه اینها، مصدق خود یکی از اعضای آن طبقه بود، اما رهبر جبهه ملی شد که تحت سلطه طبقه متوسط بود. «روحانیت شیعه» نیز کمتر از آن چیزی که گازیوروسکی فرض میکند، متحد بودند. این تمایل به دیدن یکپارچگی در گروهها و طبقات ایرانی ممکن است نشاندهنده دلمشغولی نویسنده به عوامل بیرونی و دوری او از بازیگران طرف ایرانی باشد (صص 60، 172، 186).
گازیوروسکی از آن دسته محققانی است که یا نفوذ آمریکا را در شکل دادن به ایران تحت حکومت محمدرضا پهلوی میپذیرد یا این اتهام را به آمریکا وارد میکند. او میگوید که ایالات متحده «اقدامات مختلفی را انجام داد که به ایجاد رژیم استبدادی جدید و باثباتتر در پایان سال 1333 کمک کرد.» در سال 1334، سیاستگذاران ایالات متحده رویکرد جدیدی را مطرح کردند که «به دنبال متحول کردن ایران بود.» کمک ایالات متحده در ایجاد ساواک «بهطور قابل ملاحظهای توانایی دولت ایران را برای استفاده از سرکوب به عنوان قابلیت افزایش خودمختاری افزایش داد.» سرانجام، پیشنهاد میکند که ایالات متحده باید از رویدادهای ایران درس بگیرد تا «سعی کند روابط مشتری خود را به گونهای برقرار کند که سطوح بالای خودمختاری دولتی را ارتقاء ندهد» (ص 85 ، 21-120، 227).
هدفی ستودنی است، اما چقدر واقعگرایانه است؟ گذشته از اینها، تشکیلات سیاستگذاری خارجی آمریکا یکپارچه نیست، بلکه اتحادی سست از رقبای جاهطلب است که در سالهای دولت کارتر آن را میتوان به خوبی مستند کرد. آنگاه و پیش از آن، شاه معمولاً پیامهای متناقضی از مقامات مختلف آمریکایی دریافت میکرد که ادامه مسیر مورد علاقهاش را برای او آسانتر میکرد. نشانهها حاکی از آن است که این تقسیمبندیها، حداقل در مقابل ایران، از زمان درگذشت شاه ادامه داشته است.[9] پس شاید گازیوروسکی نفوذ بیش از حدی را به آمریکاییها نسبت میدهد.
درباره شاه، آیا واقعاً در دهه پس از سقوط مصدق سعی در ایجاد رژیمی استبدادی داشت؟ باید اعتراف کرد که شواهد قطعی و قانعکنندهای موجود نیست. گازیوروسکی آیندهنگری شاه را بیش از آن میداند که سزاوارش است.
یکی از ویژگیهای جذاب این اثر، لحن پرسشگر خالی از تعصب آن است. گازیوروسکی بر خلاف بسیاری از دانشجویانی که در رشته ایران معاصر تحصیل میکنند، تقصیر افراد خاطی را ارزیابی نمیکند. همچنین فکر نمیکند که مجبور است آن گندهگوییها و حرفهای مشکوک را درباره شخصیت ایرانیان (و خاورمیانه) بیان کند که همچنان به آثار برخی از همکارانش راه پیدا میکنند.[10] شاید سایرین او را بیش از حد واقعبین و بیطرف تصور کنند، زیرا او آمریکا و شاه را محکوم نمیکند، ولی خواندن گزارشی که به شدت غیرسیاسی است، خوشایند و مطبوع است.
همچنین معنای نهفته مهمی در اینجا وجود دارد که از ویژگیهای آثار گازیوروسکی است. در مقالهای که پیش از این ذکر شد، گازیوروسکی بر اطلاعاتی که طی مصاحبه با چندین مأمور ناشناس سابق سیا دریافت کرده بود، بسیار تکیه میکند. آن طرح برای اثری کوتاهتر بسیار اثربخش بود، تا حدی به این دلیل که به رویداد کوتاه و واحدی مرتبط بود که همه منابع بهجز دولت آمریکا آن را به مداخله سیا نسبت دادند. اما در تکنگاری، استفاده مکرر از این ترفند نگرانیهایی را ایجاد میکند. گازیوروسکی به مصاحبهها متعهد است و باید به سبب سختکوشیاش در جستوجوی مصاحبهشوندگان ایرانی و آمریکایی از او تقدیر کرد. اما مورخان قابل اعتماد بودن خاطرات همه آن عوامل بینام را بهطور غیرمنطقی زیر سؤال نخواهند برد. هر کسی که در زمینه تاریخ شفاهی فعالیت میکند، به سرعت از سهم بالقوه آن به عنوان روش تحقیقی ارزشمند، به ویژه در مواقعی که سابقه مکتوب ناچیز است، قدردانی میکند. در جایی که این سوابق گستردهتر هستند، مانند اینجا، مصاحبهها سوابق مکتوب را تکمیل میکنند. اما جایگزین آنها نمیشوند. گازیوروسکی بهطور خطرناکی به دفاع از همین موضوع میپردازد وقتی اذعان میکند که «تصور کلی من این است که مطالب متنی که استفاده کردهام بهطور قابل توجهی از مطالبی که در مصاحبههای شخصی به دست آوردهام، کمتر قابل اعتماد هستند» (ص 15). این اظهارنظر، خِرد متعارف را زیر و رو میکند. آیا او فراموش کرده است که «حافظه بشری منبع تاریخی ضعیفی است و در معرض خطاها، اشتباهات، جعلها و تحریفها قرار دارد؟»[11]
حجم مطالب بایگانی برای سالهای 1334 تا 1342 به سرعت افزایش یافته است و جای تعجب است که چرا گازیوروسکی تصمیم گرفت تا این حد به منابع خبری خود تکیه کند. علیرغم نقلقول بالا، او منابع مرسوم پژوهشی را میکاود، اما در بسیاری از موارد، روایتش به مصاحبهها بستگی دارد. این تصور وجود دارد که گازیوروسکی از سر ناامیدی به این منبع جایگزین روی نیاورده است، بلکه بر اساس این باور که این منبع به تنهایی آنچه را واقعاً رخ داده است، آشکار خواهد کرد.
آنچه از همه اینها حاصل میشود، متنی در متن است که حواس خواننده را پرت میکند، چون در حال بررسی پاورقیهاست تا متوجه شود آمریکاییها و ایرانیها (بخوانید سیا و ساواک) واقعاً چه کار کردهاند. اگرچه این برداشت ممکن است کمی اغراقآمیز باشد، به نظر میرسد که گازیوروسکی اغلب به داستانهای دسیسه، گردآوری اطلاعات و فعالیتهای مخفیانه علاقهمند است که یک چهارم کتاب را هم در بر گرفته است. سؤالبرانگیز است که آیا گازیوروسکی آنقدر به منابع خود نزدیک نشده است که در نهایت دانایی کل را به سیا و ساواک نسبت میدهد، چیزی که این دو از آن برخوردار نبودند. او نتیجه میگیرد که نابودی شبکه کمونیستی در ارتش در سال 1333 «نمایانگر آن است که نیروهای امنیتی حکومت به سطح نسبتاً خوبی از تجربه دست یافتهاند.» اما مدارک مستند نشان میدهند که این کشف بیشتر در نتیجه خوششانسی بوده است تا برنامهریزی. به نظر میرسد که در سالهای بعد، ساواک در همهجا حضور داشت و «عملیاتهای تحریکآمیز پیچیدهای را با هدف ایجاد ترس و سردرگمی در میان مخالفان» انجام میداد. با وجود این، گازیوروسکی عاجز است از توضیح اینکه چرا عوامل ساواک نتوانستند به «شبکه [آیتالله] خمینی و دیگر سازمانهای روحانیت» نفوذ کنند (ص 89، 158، 189).
گازیوروسکی به هیچوجه یگانه محقق حال حاضر درباره ایران نیست که خود را موظف به پنهان کردن منابع کرده است؛ در واقع، این ویژگی بارز مطالعات اخیر درباره ایران است، اما هیچیک چنین شواهدی را به این اندازه مهم نشان ندادهاند.
اگر روایت عبا و دشنه ایرانی اغلب خواننده را متحیر و مردد میکند، دیگر بخشهای این اثر بنیادیتر هستند. گازیوروسکی درباره نظریه خود بهدرستی معتقد است و از این طریق، سایر محققان تاریخ ایران را موظف کرده است که اهمیت واقعی عامل آمریکا را بسنجند. هیچ مورخی نباید بخواهد تاریخ اخیر ایران را اساساً بر پایه روابط با آمریکا تعریف کند. اما همانطور که کتاب سیاست خارجی ایالات متحده و شاه به صراحت بیان میکند، مورخان دیگر نمیتوانند اهمیت این روابط را کنار بگذارند یا در سکوت از آن عبور کنند.
پینوشتها:
[1] The United States and the Shah: Checkmating the Opposition Reviewed Work(s): U.S. Foreign Policy and the Shah: Building a Client State in Iran by Mark J. Gasiorowski Review by: JAMES GOODE, in Diplomatic History , Vol. 17, No. 4 (Fall 1993), pp. 645-649
[2]- گازیوروسکی، مارک ج. سیاست خارجی آمریکا و شاه؛ ایجاد یک حکومت سلطهپذیر در ایران، ترجمه جمشید زنگنه، با مقدمه توضیحی سرهنگ غلامرضا نجاتی، تهران، خدمات فرهنگی رسا، 1371؛ همو، سیاست خارجی آمریکا و شاه؛ بنای دولتی دستنشانده، ترجمه فریدون فاطمی، تهران، نشر مرکز، 1371.
[3]. Said Amir Arjomand, The Turban for the Crown: The Islamic Revolution in Iran (New York, 1988), 133; Marvin Zonis, Majestic Failure: The Fall of the Shah (Chicago, 1991), 264
[4]. علاوه بر آثار ارجمند، موارد زیر نیز بسیار قابل توجه هستند:
Ervand Abrahamian, Iran between Two Revolutions (Princeton, 1982); Shaul Bakhash, The Reign of the Ayatollahs: Iran and the Islamic Revolution (New York, 1984); Michael M. Fischer, Iran: From Religious Dispute to Revolution (Cambridge, MA, 1980); Homa Katouzian, The Political Economy of Modem Iran: Despotism and Pseudo-Modernism, 1926-1979 (New York, 1981); and Roy Mottahedeh, The Mantle of the Prophet: Religion and Politics in Iran (New York, 1985)
[5]. These include James A. Bill, The Eagle and the Lion: The Tragedy of American-Iranian Relations (New Haven, 1988); Richard Cottam, Iran and the United States: A Cold War Case Study (Pittsburgh, 1988); Barry Rubin, Paved with Good Intentions: The American Experience and Iran (New York, 1980); Gary Sick, All Fall Down: America's Tragic Encounter with Iran (New York, 1985); and most recently Zonis, Majestic Failure
[6]. Mark J. Gasiorowski, "The 1953 Coup d'Etat in Iran," International Journal of Middle East Studies 19 (August 1987): 261-86
[7]. Mottahedeh, The Mantle of the Prophet, 334.
[8]. 0ne, already cited, appeared in JJM ES; the other is in Nikki R. Keddie and Mark J. Gasiorowski, eds., Neither East Nor West: Iran, the Soviet Union, and the United States (New Haven, 1990), 145-65.
[9]. See, for example, Bill, The Eagle and the Lion, 409-20.
[10]. Two recent examples of this genre appear in Zonis, Majestic Failure, 203, 301.
[11]. History on Tape: A Guide for Oral History in Indiana (Indianapolis, 1981), 7.
تعداد بازدید: 293