14 شهریور 1402
حوادث روز 17 شهریور و احوال مردم و شهدای آن روز، خیلی متأثرم کرد. گفتم این حادثه نباید فراموش شود. فکر میکردم که باید این رویداد را در ذهن و زبان مردم جاری و ساری نگه دشت. رژیم نباید بتواند این اتفاق را ماستمالی کند و بعد از مدتی آبها از آسیاب بیفتد و تمام بشود و برود. نگاهم به ماهها و سالهای آینده بود. تصورم این بود که باید از حادثه 17 شهریور برای محکم کردن حرکت انقلاب، کار ویژهای کرد. البته آن موقع نمیتوانستم محاسبه کنم چند ماه بعد بساط رژیم برچیده خواهد شد. آن زمان من فقط به کاری فکر میکردم که باید انجام میدادم.
نه عکسی از حادثه گرفته بودم، نه فیلمی داشتم. تنها راهی که پیشِرویم بود، گفتن و نوشتن بود. من قبلاً هم قصه نوشته بودم. دست به قلمم بد نبود. با خودم گفتم اگر بتوانم از زبان شعر استفاده کنم، عالی میشود. یواش یواش شروع کردم به چیدن کلمات در کنار هم. با وزن خاصی هم شروع کردم. کمی که پیش رفتم، دیدم دارد قشنگتر میشود. این طوری شروع کردم:
درود، درود، به روان پاک شهید راه خدا
درود، درود، به جوان که کشته شد به میدان شهدا
درود، درود به تمام شهیدان کربوبلا
خود مردم، عصر روز 17 شهریور اسم میدان ژاله را به میدان شهدا تغییر دادند. من با همان حال و هوا شعر را تا انتها نوشتم. اصلاً هم هیچ طرحی برای تبدیل شعر به سرود در ذهنم نداشتم. شعر که تمام شد، با ضربآهنگِ بخصوصی شروع کردم به خواندن و صدای خودم را ضبط کردم.
این موضوع برمیگردد به اوایل مهر 1357، دهم مهر، دایی من فوت کرده بود و به رسمِ خانوادههای ایرانی، همه فامیل، شبها منزل ایشان جمع میشدند. شب هفتِ دایی بود که سر سفره شام، نوارِ ضبط شده را دادم دست شهاب گنابادی. گفت: «چیه؟» گفتم: «حالا گوش کن تا بگویم.» نوار را گرفت و از سر سفره بلند شد و رفت بیرون. توی کوچه تا از ضبط صوت ماشینش گوش کند. چند دقیقه بعد، بغض کرده و در حالی که اشکش درآمده بود برگشت. گفت: «این نوار از کجا آمده؟ قضیه چیه؟ این را از کجا آوردی؟» من خندیدم و گفتم: «چه کار داری از کجا آوردم؟ خوبه یا نه؟» گفت: «عالیه» و ادامه داد: «کار کیه؟» گفتم: «بالاخره... حالا...» فهمید که کار خودم است. همین طوری که داشتیم حرف میزدیم. ایشان کمی فکر میکرد و میخندید و بعد میگفت: «لاالهالاالله، لاالهالاالله.» بعد یک دفعه برگشت و به من گفت: «اسم امام توی شعر نیست.»
درست میگفت. بلند شدم و دقایقی راه رفتم و فکر کردم. بعد یک مصرع اضافه کردم و اسم امام را همه آوردم: «درود بر خمینی روح خدا».
البته همه اینها را در ذهنم ساختم. نمیشد همه چیز را روی کاغذ نوشت. اگر دستگیر میشدیم و چنین نوشتههایی همراهمان میبود، گرفتار میشدیم، برای همین باید همه شعر را در ذهن نگه میداشتم.
آن روز گذشت و من به صرافتِ ساخت سرود با صدایِ افراد بیشتری افتادم. به سرودی فکر میکردم که زمزمهپذیر باشد و مردم بتوانند به راحتی با آن همنوایی کنند. به نظرم رسید که اگر سرود را فقط یک نفر تکخوان بخواند، آن حس حماسی که دنبالش هستم، ایجاد نمیشود. بهتر بود به جای تکخوان، جمعی آن را بخواند. تولید سرود در آن شرایط، به این سادگیها نبود. باید یک گروه کُر جور میکردم که هم بتواند خوب بخواند، هم اینکه اعضایش امین و مطمئن باشند که بتوانم این متن را با آنها تمرین کنم. تازه باید میگشتم دنبال جای مناسب برای تمرین و ضبط. هیچکدام از این شرایط مهیا نبود؛ نه مکان مناسبی داشتم، نه گروه کُر آماده و مطمئنی. بهترین محلی که سراغ داشتم، زیرزمین خانه خواهرم در سه راه زندان بود. زیرزمین، یک اتاق کامل بود، خالیِ خالی. در نقطهای هم قرار گرفته بود که امکان نداشت صدا از آن به بیرون برود. چون سقفش هم نسبتاً بلند بود، صدا در فضا میپیچید و اکوی طبیعی میگرفت. خلاصه ابزار کارم را برداشتم و رفتم زیرزمین. تنها یک راه داشتم که بتوانم سرود را با جلوه باشکوه و به اصطلاح کُرال بسازم. به فکرم رسید که خودم یک بار سرود را بخوانم و ضبط کنم. بعد نوار را پخش کنم و دوباره خودم همراه نوار بخوانم تا با صدای خودم دو نفر بشویم. همین کار را کردم. دو تا ضبط صوت تهیه کردم. یکی برای پخش نوار و دیگری برای ضبط صدا. با همان روشی که گفتم، کار را ادامه دادم. طبیعتاً کیفیت صدا، وقتی از نوار پخش میشد، کمی اُفت میکرد؛ ولی چون همه را یک نفر خوانده بود، محصول نهایی به قول موزیسینها خیلی ژوست و قشنگ بود. دقیقاً میدانستم چطوری باید بخوانم که با صدای قبلی همخوان باشد. البته تفاوتِ بسیار کوچکی در بعضی کلمات وجود داشت که چندان اذیت نمیکرد. خلاصه با این روش مندرآوردی سرود را ضبط کردم. وقتی گوش میکنی فکر میکنی یک گروه کُر کامل آن را خوانده است؛ درحالی که همه گروه کُر عبارت بود از خودم. این اولین تولید گروه سرود تک نفره من بود.
قرار شد که ما این سرود را در سطح وسیع منتشر کنیم. شهاب گنابادی گفت: «محتوای نوار کم است. اگر بخواهیم این نوار را پخش کنیم، مدتش کوتاه است و زود تمام میشود. باید بتوانیم یک نوار کامل را پُر کنیم.» قرار شد سرود را با یک سری از صداهای دیگر تلفین کنیم. یکی از این صداها، صدای سخنرانی آقای کافی بود. مرحوم کافی، سخنرانیِ عجیب و تکاندهندهای در مسجد جامع انجام داده بود. در آن سخنرانی، اسم امام را آورده بود و از غربت امام و اینجور مسایل حرف زده بود. به دنبال این سخنرانی، مردم گریه شدیدی میکردند. این سخنرانی شور انقلابی عجیبی ایجاد کرده بود. من ابتدا بخشی از کلام او را پخش کردم. بلافاصله دنبالهاش سرود را گذاشتم. بعد بخشی از حرفهای دکتر شریعتی را هم گذاشتم و همینطور بعد از آن، سرود را تکرار کردم. دوباره بخشی از فرمایشات حضرت امام درباره 17 شهریور را گذاشتم کنار اینها. مرتب سرود گذاشتم و نوار را پُر کردم.
همه سرودی که من خواندم، بیشتر از چهار پنج دقیقه نبود، ولی نواری که تدوین شد، چیزی حدود نیم ساعت شد. مثلاً شریعتی میگفت: «بعد از آنکه تو رفتی، آری این چنین بود برادر...» بعد بخشی از سرود را گذاشتم: «درود، درود، درود به روان پاک شهید راه خدا». بعد مثلاً تکهای از صحبتهای امام را گذاشتیم: «من به چه کسی باید تسلیت بگویم؟ به مردم ایران تسلیت بگویم؟ به مادران پسر مُرده؟» امام ین سخنرانی را در نجف انجام داده بود. فقط بخشهای کمی از آن به دست ما رسیده بود. از صدای تیراندازیهای روز 17 شهریور هم استفاده کردیم. نوار ضبط شده این صدا را محمد توسلی آورد و داد به من. خیلی هم مراقب بود و توصیه میکرد که به کسی ندهید. بعد از اینکه نوار کامل شد و او هم شنید، گفت این واقعاً در ایران ضبط شده؟ من هم به شوخی گفتم: «نه، رفت خارج ضبط شده!»
سعی کردم در این نوار، حضور همه گروههای مردمی را در جریان انقلاب تصویرسازی کنم؛ به شکلی که وقتی به نوار گوش میکنیم، بتوانیم آن حضور عمومی را احساس کنیم. ساخت این اثر خیلی سخت بود اما لذتش به همین سختیاش بود.
منبع: رشیدی، روحالله، برخیزید: خاطرات شفاهی سیدحمید شاهنگیان، تهران، راهیار، 1397، ص 80 - 83.
تعداد بازدید: 248