21 مرداد 1402
لوکا ترنتا
مترجم: روحالله گلمرادی
بخش دوم
*توضیح گروه ترجمه و پژوهش منابع خارجی دفتر ادبیات انقلاب اسلامی: برخی از مورخان، ریاست جمهوری کارتر را آغاز فشار آمریکا برای اجرای حقوق بشر و باز شدن فضای سیاسی در ایران و سپس آغاز انقلاب تفسیر کردهاند. اما لوکا ترنتا[1]، نویسنده مقاله معتقد است کارتر پس از آغاز ریاست جمهوری شعارهای حقوق بشری را درباره ایران نادیده گرفت و همان سیاست دولتهای پیشین آمریکا مبنی بر حمایت از شاه را در پیش گرفت. زمانیکه صدای اعتراضات علیه شاه بلند شد، دولت کارتر و دستگاه دیپلماسی آمریکا متوجه عمق این اعتراضات نشدند و حتی تماسهای اندکی که سفارت آمریکا با مخالفان شاه برقرار کرد نیز جدی تلقی نشد. بنا بر نظر نویسنده «در سراسر انقلاب و پس از آن، دولت کارتر چنان مشغول «چسبیدن به شاه» بود که نه به اپوزیسیون ایران اهمیت میداد و نه اثرات سیاستهایش را در نظر میگرفت.» بنابراین جای تعجب نبود که پس از انقلاب رهبران حکومت جدید هیچ اعتمادی به آمریکا و مسئولانش نداشتند. لازم به تذکر است که نویسنده در برخی موارد دچار اشتباههای تاریخی شده که در پی نوشت اصلاح شده است. امیدواریم ترجمه و انتشار چنین مقالاتی، به پژوهشهای تاریخ انقلاب اسلامی در داخل کشور یاری برساند:
زمانی که کارتر به قدرت رسید، این مناسبات مستحکم شده بودند. با این توصیف، دولت کارتر نتوانست حتی تغییری حداقلی به وجود آورد. پایگاههای آمریکایی اهمیت بیسابقهای پیدا کرده بودند. تنشزدایی (دتانت[2]) و بحث درباره مذاکرات جدید محدودیت سلاحهای استراتژیک، اهمیت اطلاعات مربوط به موشکهای اتحاد جماهیر شوروی را حتی بیشتر کرد. کارتر در اولین دیدار خود با ویلیام سالیوان سفیر آینده ایران، اذعان کرد که کارنامه ساواک ناامیدکننده است اما اطلاعات مهمی که از ایستگاههای شنود آمریکایی دریافت میشود بر هر ملاحظه دیگری غلبه دارد.[3] همچنین تفسیر از شرایط سیاسی ایران همانند روش سابق باقی ماند. سیا و مدیران واشنگتن از جمله ونس و برژینسکی، همچنان استدلالهای شاه را مبنی بر اینکه فقط کمونیستها تهدیدی برای رژیم وی هستند، باور میکردند.[4] مایکل هورنبلو[5] عضو شورای امنیت ملی نوشت: «وضعیت روابط آمریکا با ایران به رابطهای شخصی وابسته است که سفیر قادر است با شاه برقرار کند و این هدف اصلی سفیر سالیوان خواهد بود.»[6]
اگر این هدف سالیوان بود، او به آن دست یافت. با وجود اظهاراتی مبنی بر اینکه سالیوان تلاش کرد فراتر از «حلقه پیرامون سفارت»[7] برود، او بهطور حتم خیلی کم و مطمئناً خیلی دیر عمل کرد. همانطور که بعداً هارولد ساندرز در وزارت خارجه تصدیق کرد، توانایی آمریکاییها برای «حفظ ارتباط با همه بخشهای جامعه» محدود شده بود و این توانایی عمدتاً در «حساسیت به روابط ما با دولت ایران» دیده میشد.[8] مهمتر این بود که دستکم در ابتدا سفارت تنها منبعی بود که واشنگتن به آن اعتماد داشت. گزارشهای سالیوان از ملاقات با شاه بهزودی به پنجرهای تبدیل شد که آمریکا از آن به ایران نگاه میکرد.[9] تا حدودی تکرار مکررات است که دولت آمریکا تصمیم گرفت منحصراً بر سفارت که دستور کار را تنظیم میکرد، تکیه کند.
اگر آمریکاییها از بیرون از آن پنجره به ایران نگاه میکردند، میتوانستند گزارشهای رسانهایِ روزافزون در مورد مشکلات ایران، سرخوردگیِ بازرگانان ایرانی از دولت و انتقال سرمایه به خارج از کشور را غالباً از طریق کنسولگریهای آمریکا در بهار سال ۱۹۷۷/۱۳۵۶ مشاهده کنند.[10] بعدها میتوانستند ببینند که بسیاری از تماسهای ایرانیان با سفارت، درخواست ویزا برای ترک کشور بود.[11] شاید از آن مهمتر میتوانستند بفهمند که احیای مذهبیِ عظیمی داشت در ایران فراگیر میشد. اطلاعات مربوط به چنین روندهایی در سال ۱۹۷۶/۱۳۵۵ در دسترس بود: «پژوهشی در سال ۱۹۷۶/۱۳۵۵ چهلوهشت ناشر کتابهای مذهبی در تهران پیدا کرد که بیستوشش مورد از آنها فعالیت خود را طی دهه ۱۹۶۵/۱۳۴۴ تا ۱۹۷۵/۱۳۵۴ آغاز کرده بودند.»[12] دو کتاب پر فروش آن زمان قرآن و مفاتیحالجنان بودند؛ مفاتیح کتابی بود که از نظر مقامات مذهبیِ میانهرو مظهر «شیعه سنتیِ متحجر» بود.[13]
با افزایش تعداد حوادث و تنش در تهران، برخی در واشنگتن زنگ هشدار را به صدا درآوردند. سیک در نوامبر ۱۹۷۷/آذر ۱۳۵۶ به برژینسکی گفت اگرچه «نظریه «توطئه خارجیِ» شاه... کاملاً اشتباه است اما سفارت با سازماندهیِ خارقالعادهای که نیروهای اپوزیسیون نشان دادهاند، مواجه شده است.» او با دادنِ این هشدار که کارشناسان معتقدند اپوزیسیون جدیتر از آن چیزی است که قبلاً تصور میشد، نتیجه گرفت: «شاه واقعاً به هولوولا افتاده است.»[14] ویلیام اودوم[15] معاون نظامی برژینسکی متوجه شد که زمان «تحلیلی واقعبینانه از موقعیت داخلی» ایران فرارسیده است.[16] گوش شنوایی برای این هشدارها وجود نداشت.[17] چند روز پس از اینکه کارتر تهران را ترک کرد، روزنامههای ایران مقالهای منتشر کردند ـ به احتمال زیاد دولت آن را سر هم کرده بود ـ که آیتالله خمینیِ مورد احترامِ ]مردم[ را یک خارجی و عامل جاسوسیِ انگلیس معرفی کرد. واکنش فوری بود. در ۱۸ دی[18] تظاهرات گستردهای در قم، یکی از مراکز مذهبی، به وقوع پیوست. پلیس ده یا بیش از ده نفر[19] را به قتل رساند.[20]
با بدتر شدن وضعیت، رفتار دولت آمریکا متناقض شد. هر چه بیشتر ثابت میشد که شاه قادر به حکومت نیست، دولت تعهدش را به حکومت او بیشتر ابراز میکرد. ونس و دیگران در وزارت خارجه بهتدریج رفتار شاه را «بحران اعتماد» تفسیر کردند. ونس در شرح «اسطوره پهلوی»[21] اعتراف کرد که او و اکثر اعضای دولت فکر میکردند «شاه پس از ۳۷ سال سلطنت، بهتر از هر کسی امکانات سیاسی پیش روی خود را میدانست.»[22] واشنگتن فقط میبایست تلاشهای خود را برای حمایت از پادشاه دوچندان میکرد. کارتر و دولتش زحمت بیان مجدد تعهدشان را به خود دادند و چندین مقام عالیرتبه را به تهران فرستادند. در درون اپوزیسیون، این تلاشها تصویر شاه بهعنوان «دستنشانده آمریکا» و کارتر را بهعنوان دشمن شماره یکِ مردم، ثابت کرد. دولت آمریکا برای تأیید تعهد خود، چند فرصت مناسبِ اپوزیسیون را رد کرد و به آنها بیاعتنایی نمود. ونس بعدها نوشت: «اعتمادبهنفس رو به زوال شاه اصلیترین دلیلی بود که تردید داشتم به سالیوان توصیه کنم با مهمترین رهبران اپوزیسیون در تماس باشد.»[23]
اما شواهد چیز دیگری نشان میدهد. رفتار واشنگتن بسیار فراتر از تردیدی ساده بود. تماسهای گستردهای با چند تن از اعضای اپوزیسیون، اعم از سکولار و مذهبی رخ داد، اما سفارت و واشنگتن نمیتوانستند به این تماسها تکیه کنند. این الگو در پایان سال ۱۹۷۷/۱۳۵۶ تثبیت شده بود. چند هفته قبل از ملاقات شاه با کارتر در واشنگتن، صادق قطبزاده از چهرههای برجسته اپوزیسیون به رابرت مانتل[24] از مقامات وزارت خارجه مراجعه کرد. قطبزاده تصریح کرد که مخالفت با شاه در ایران گسترده است اما دولت کارتر که بر حقوق بشر تأکید میکند هنوز فرصت دارد از اشتباهات دولتهای قبلی بپرهیزد. دولت کارتر همچنان میتواند از یکسان دانستن منافع، اهداف و دیدگاههای آمریکا با شاه دست بردارد.[25] آنگونه که دیوید هریس متوجه شد، «مرد وزارت خارجه این دیدار را آنقدر بیاهمیت میدانست که حتی بیش از یک سال بعد به خود زحمت نداد گزارشی از آن بنویسد.»[26]
در چنین بستری، سال ۱۹۷۸/۱۳۵۷ نشان از سالی سرنوشتساز داشت. در اوایل سال، ابراهیم یزدی سخنگوی [آیتالله]خمینی که شهروند آمریکا بود و ریچارد کاتم پژوهشگری که با اپوزیسیون همدل بود، آماده دیدار با مقامات وزارت خارجه بودند اما هیچکس حاضر به دیدار با آنها نشد؛ این دیدار، سیاستِ حمایت بیچونوچرای کاخ سفید از شاه را نقض میکرد. به گفته سیک: «یزدی و کاتم احساس کردند به آنها توهین شده است و به این نتیجه رسیدند که تردیدهای آنها در مورد نگرش دولت آمریکا در قبال اپوزیسیون کاملاً تأیید شده است.»[27] اما بیاعتنایی واقعی در سفارت تهران رخ داد. در اوایل می ۱۹۷۸/اردیهشت ۱۳۵۷، بازرگان با مراجعه به جان استمپل کارمند سیاسی سفارت اعلام کرد جنبش همچنان حاضر به مصالحه است: «اگر شاه حاضر به اجرای همه مفاد قانون اساسی (۱۲۸۵) باشد، ما برای پذیرش سلطنت آمادهایم.»[28] حرف آخر این بود که شاه بخشی از قدرت خود و نه همه آن را رها کند. واکنش به این گشایش، ناباوری و به بیان بهتر بیاعتنایی بود. چه کسی میتوانست تضمین کند که این افراد از یک جنبش اپوزیسیون واقعی صحبت میکردند؟ اصلاً آنها چه کسانی بودند؟ چند دیدار دیگر نیز انجام شد. آنچه به نظر میرسد این است که اپوزیسیون چندپاره باقی ماند. رهبران سکولار و لیبرال، اپوزیسیونِ ضد شاه را در تهران رهبری میکردند و اگرچه به شاه بیاعتماد بودند اما هدفشان سرنگونی کامل رژیم نبود. در همان زمان، «اعتراض مذهبی با احتیاط به جلو میرفت؛» «در حالی که تظاهراتهای مذهبیها در گسترش اعتراض روحانیون به خارج از قم موفق بود، هرگز بیش از چند هزار نفر جمع نمیشد یا جای پای محکمی در پایتخت به دست نمیآورد.»[29]
به عبارت دیگر، اپوزیسیون هنوز روی [آیتالله]خمینی ائتلاف نکرده بود. آمریکاییها با درکی بهتر از وضعیت ممکن بود فضایی برای میانجیگری، جهتِ گذار به رژیم میانهروی جدیدی مییافتند که در آن شاه، پادشاه مشروطه بود. بهطور حتم سالهای بیاعتمادی بین آمریکا و ایران، نقش پیشتازانه آمریکا را بسیار دشوار کرده بود اما نه بالکل غیرممکن.[30] در ماه اوت و سپتامبر/مرداد و شهریور، در پی اقدامات وحشیانهتر و ظالمانهترِ ساواک برای سرکوب اعتراضات، تعداد کشتهها افزایش یافت. کارتر بر وفاداری مطلق خود به شاه پابرجا ماند. در ۱۹ اوت/۲۸ مرداد، آتشسوزی در سینمایی در آبادان بین ۳۰۰ تا ۶۵۰ کشته برجای گذاشت. اپوزیسیون، نیروهای امنیتی ساواک را متهم کرد و عدم واکنش دربار هیچ کمکی به رفع این شایعه نکرد.[31] شاه فقط تکرار میکرد که قدرتهای خارجی «توطئهای جدّی» علیه رژیم او در سر داشتند.[32] در ۷ سپتامبر/۱۶ شهریور[33]، زمانی که چندین تظاهرکننده در میدان ژاله کشته شدند، این قتلعام، مردم ایران را به وحشت انداخت.[34] کارتر در اینباره اظهارنظر کرد، اما فقط بهت ایرانیان را تشدید کرد. او از استراحتگاه دنجِ خود در کمپ دیوید[35] برای تأیید مجدد حمایت آمریکا و دعوت از شاه برای تجدید قوای سلطنت تماس گرفت. این خبر بهزودی در تهران پخش شد و بار دیگر تصویر کارتر را بهعنوان دشمن ایران تأیید کرد.[36]
در این میان، سفارت درخواست اپوزیسیون را برای کمک به یافتن مقصد تبعیدیِ جدیدی برای [آیتالله]خمینی که در حصر خانگی در عراق زندگی میکرد، رد کرد. مقامات نهضت آزادی میگفتند اکثریت قاطعِ مردم از شاه متنفرند و آمریکاییها باید برای کمک به ایران در دوره گذاری هرچند دشوار وارد عمل شوند. نمایندگان نهضت آزادی خواستار تشکیل جلسهای در سطح [سیاسی] با مقامات آمریکا شدند که در آن بتوانند نظرات خود را توضیح دهند و آنها تضمین دادند که میتوانند این دیدار را به رهبران اپوزیسیون مذهبی گسترش دهند. بار دیگر به آنها بیاعتنایی کردند. استمپل پاسخ داد که آمریکا با این فرض شروع میکند که شاه «نقش کلیدی در تحولات سیاسی آینده» دارد و او نماینده تنها «نیروی ثبات و عامل اصلی برای تغییر دموکراتیک» است. قضاوت استمپل این بود که «فکر چنین ملاقاتی، زودرس و تا حدودی بلندپروازانه به نظر میرسد.» وی در گزارش به سفارت افزود که نمایندگان نهضت آزادی معتقدند آمریکا «در رابطه با شاه، هر کاری بخواهد میتواند انجام دهد.» استمپل این را مضحک میدانست.[37] با این اوصاف، اعضای اپوزیسیون موضع خود را علناً اعلام میکردند. کریم سنجابی دبیر جبهه ملی در مصاحبهای با روزنامه ایرانی کیهان معتقد بود هدف این جنبش اصلاحات است نه کسب قدرت.[38] گفتگو با اپوزیسیون به واشنگتن گزارش میشد. در این فرآیند، نگرشها تغییر نکرد و شانس موفقیت اپوزیسیون عموماً دستکم گرفته میشد. نهضت آزادی ایران هشدار میداد که نیروها دارند به سمت خشونت میروند و امکان استفاده از فکر یک اپوزیسیون قوی دارد از دست میرود، اما کسی توجهی نکرد. ناس و سالیوان با ارائه گزارش به واشنگتن، ماهها فرصتگشایی از جانب نهضت آزادی ایران را به عنوان «تلاشی برای وادار کردن حکومت آمریکا به نجات نهضت آزادی از مخمصه» رد کردند. به نظر آنها این نوع مخالفت هیچ اعتباری نداشت. امکان هیچ ملاقاتی وجود نداشت.[39]
بیاعتنایی به مخالفان، بعدتر حتی به گروههای مذهبی و نیز هر دو برنامه سکولار و مذهبی برای تشکیل دولتی ائتلافی که بتواند بحران را حل کند، گسترش یافت. در اواخر اوت/شهریور، شاه جعفر شریفامامی را که در بهترین حالت شهرتی ضد و نقیض داشت، بهعنوان نخستوزیر منصوب کرد. او که به دینداربودن و میانهروی شهرت داشت به مدت ۱۵ سال ریاست بنیاد پهلوی را نیز بر عهده گرفته بود. این بنیاد، ظاهرِ فعالیت خیریه را به سطوح حیرتانگیزی از فساد و دستگاهی برای دادن پاداش به حامیان رژیم تبدیل کرد.[40] علاوه بر این، شریفامامی همچنین استاد اعظم لژ ماسونی بود.[41] این دو ویژگی، او را برای بسیاری از ایرانیان مشکوک کرد. در یازدهم اکتبر/نوزدهم مهر، نمایندهای از جانب آیتالله کاظم شریعتمداریِ میانهرو به سفارت آمد تا از نظر آمریکا در مورد دولت جدید مطلع شود. این نماینده معتقد بود توافق بالقوه بیسابقهای بین رهبران مذهبی میانهرو به رهبری شریعتمداری و دولت ایران امکانپذیر است. این توافق شامل تلاشهایی برای متقاعد کردن خمینی ـ که اکنون در پاریس زندگی میکرد ـ میشد تا در مخالفتش «ملایمت به خرج دهد». بهطور کلی، رهبری مذهبی نگران وضعیت کشور بود. آنها برای شریفامامی احترام قائل بودند و درکشان این بود که وضعیت «به حدی وخیم میشود که اهداف رهبران مذهبی را به خطر میاندازد.» پاسخ استمپل ترجیعبندی آشنا پیش مینهاد: سیاست آمریکا بر این باور استوار است که «ثبات و تداومی که شاه مظهر آن است»، بهترین امید را برای نوعی آزادسازی سیاسیِ موفق فراهم میکند.[42]
مطمئناً اواخر سال ۱۹۷۸/۱۳۵۷، همانطور که این فرصتگشایی شریعتمداری نشان میدهد، متغیر تعیینکننده، نگرش [آیتالله]خمینی بود که اپوزیسیون حول آن جمع شد. با این حال، دولت آمریکا میتوانست تغییری به وجود آورد. در ۲۲ اکتبر/۳۰ مهر، بازرگان و دیگر اعضای اپوزیسیون روانه پاریس شدند تا دیدگاه [آیتالله]خمینی را جویا شده و از او بخواهند ملایمت به خرج دهد. در این میان اپوزیسیون و شریفامامی با توجه به توافقنظر بر سر چند موضوع، ظاهراً بهنوعی توافق نزدیک بودند. بحثبرانگیزترین موضوع این بود که شاه «باید سلطنت کند نه حکومت» و بخشی از قدرتش را رها کند. در اینجا اما شریفامامی به مشکلی اعتراف کرد. شاه بیش از حد بر او فشار میآورد و مطمئناً درخواست میکرد فرمانده کل نیروهای مسلح باقی بماند.[43] دو روز بعد، شاه علائم آشکاری بر عدم تمایل به تقسیم قدرت نشان داد. فرصتی از دست رفت.[44] برداشت از گزارش سالیوان این است که اگر دولت آمریکا سیاست منسجمی پیش مینهاد و اعتقاد راسخ خود را نشان میداد، ممکن بود پادشاه نوعی توافق را بپذیرد. به نظر میرسید شاه هرگز آنچنان که لازم بود تحت فشار قرار نگرفت. سفارت و دولت آمریکا در متقاعدکردن شاه برای تقسیم قدرت و پذیرش دولت ائتلافیِ واقعی شکست خوردند.
امروز مشخص نیست چه کسی مقصر این شکست است. واشنگتن، سالیوان و تلاشش را برای اینکه «وزیر خارجه خودش» باشد تا سیاست خارجی موازی با کاخ سفید را پیش ببرد، سرزنش کرد.[45] سالیوان و دیگران در تهران، واشنگتن را به نداشتنِ خلاقیت و شجاعت متهم میکردند و معتقد بودند سفارت صرفاً در تلاش بود کارتر را در موقعیتی بسیار پیچیده قرار دهد.[46] اما اسناد ظاهراً نشان میدهند که سفارت نیز به همین اندازه قابل سرزنش است. مقامات سفارت جلسات خود را جانبدارانه گزارش میدادند که البته نگرش پیشداورانه آنها و تمسخر مخالفان، قطعاً رغبتی در واشنگتن باقی نمیگذاشت تا اپوزیسیون را جدی بگیرد. واشنگتن نتوانست هیچ راهحل قابلقبولی ارائه دهد و مشکل سازتر اینکه نشان داد حتی قادر به تغییری جزئی در مسیر نیست.
اواخر سال ۱۹۷۸/۱۳۵۷، پس از دو سال توافق کلی، در مواضع درون دولت کارتر بهتدریج اختلاف پیدا شد. سالیوان بررسی امکانِ میانجیگری آمریکا برای انتقال به حکومت پس از شاه را شروع کرد. او نوشت، چنین اقدامی احتمالاً مورد استقبال «ایرانیان با فرهنگ[47]» قرار میگیرد که تلقیشان از آمریکا این بود که دست آخر راه درست را دنبال میکند.[48] کارتر با اینکه در کنفرانسی مطبوعاتی[49] تردیدهایی نسبت به آینده شاه بیان کرد، اما در اسناد به کرات آمده است که اندکی بعد این تصور را کنار گذاشت. حتی وزارت خارجه به آرامی بر ترس خود از ناراحت کردن شاه غلبه کرد. به نظر، فقط برژینسکی حامی سرسخت او باقی ماند.[50] با این اوصاف، رئیسجمهور با عدم تمایل برژینسکی برای رها کردن شاه همنظر بود.
در بحبوحه این سردرگمی، کارتر از جورج بال[51] یکی از مقامات ارشد سیاست خارجی واشنگتن خواست نگاهی بیطرفانه به وضعیت ایران داشته باشد. پس از هفتهها کار، بال به این نتیجه رسید که دولت باید به سرعت دست به عمل بزند. دو عنصر اصلیِ گزارش او ضرورتِ کمک آمریکا برای گردآوردنِ شورایی از شخصیتهای سرشناس در ایران و برقراری «مسیری ارتباطی به [آیتالله]خمینی بود که بتوان بعداً آن مسیر را انکار کرد.»[52] تعجب آنکه برژینسکی توصیه به خویشتنداری نکرد. افراد دیگری مانند هارولد براون، وزیر دفاع که در حلقه تصمیمگیری بودند، به سرعت این پیشنهاد را تأیید کردند. کارتر پس از دریافت این گزارش که پیشنهاد اقدام سریع را میداد، در حاشیه آن نوشت: «شاید.»[53] دولت آمریکا با این رخوت، ماههای حیاتی را برای فهم آنچه در ایران در جریان بود، از دست داد. افکار عمومی ایران به کلی امید خود را به آمریکا از دست داده بود. تظاهرکنندگان در تهران با خبرنگاران گفتوگو میکردند و اذعان میکردند که از رفتار پادشاه و دولت آمریکا ناامید شدهاند. برخی به طعنه میگفتند: «شاه باید این پیام را خیلی وقت پیش میگرفت؛ ۱۵ سال پیش. شاید کاخش آنقدر بزرگ است که صدای مردم را نمیشنود.» برخی دیگر افزودند: «بیش از شاه، آمریکاییها باید این پیام را دریافت کنند.»[54] بعضی حتی تلاش کردند با دولت آمریکا ارتباط برقرار کنند. روی پلاکاردهای تظاهرکنندگان نوشته شده بود: «ما مسلمانیم نه کمونیست.» آنگاه که دولت دست آخر به این واقعیت پی برد، اعتماد جنبش اپوزیسیون را از دست داده بود.[55]
در ماههای پایانی رژیم شاه، دولت کارتر گزینههای متعددی از جمله کودتای نظامی را مورد ملاحظه قرار داد.[56] اما اساس سیاست دولت آمریکا همچنان عدم تمایل به ترک شاه و امتناع از ملاقات با [آیتالله]خمینی بود. وزارت دفاع با منصور فرهنگ سفیر آینده دولت انقلابی در سازمان ملل دیدار کرد. آنطور که فرهنگ میگوید، مقاماتی که او با آنها ملاقات کرد از اوضاع ایران هیچ نمیدانستند، اما آنها به صراحت گفتند که این دیدار باید مخفی بماند و هیچ پیامی به [آیتالله]خمینی داده نشود.[57] به همین شکل، وزارت خارجه، دیدار تدالیوت دیپلمات سابق را در مقام نماینده آمریکا با خمینی در پاریس تدارک دید. با توجه به مخالفت برژینسکی با این مأموریت، کارتر آن را رد کرد: این مأموریت میتوانست نشانی تلقی شود از اینکه آمریکا در حال رهاکردنِ شاه بود.[58] همانطور که کارتر در آن زمان اظهار داشت: «ما در کنار شاه میمانیم مگر اینکه جایگزینِ روشنی ببینیم.»[59] جایگزینهای روشنی در دیدرس قرار داشتند و به معنای واقعی، دو سال بود که چنین بود. تنها نمایندهای که واشنگتن فرستاد ژنرال داچ هایزر[60] بود که به ایران رفت تا ارتش را متقاعد کند از شاپور بختیار نخستوزیر جدیدِ شاه حمایت کند و در صورت بدتر شدن اوضاع، کودتایی نظامی انجام دهد. اما حتی هایزر به این نتیجه رسید که عمدتاً به دلیل فقدان انسجام در ارتش، بخت چندانی برای کودتا وجود ندارد و دیدار با [آیتالله]خمینی اجتنابناپذیر است.[61] واشنگتن این پیشنهادات را نپذیرفت. در این بین رسانهها هشدار میدادند. واشنگتن پست نوشت، آمریکا از معدود قدرتهایی است که به «سیاست خود مبنی بر حمایت همهجانبه از شاه، حتی به قیمت به خطر انداختنِ جان اتباع آمریکا» در ایران ادامه میدهد؛ «جایی که اعتراضات هر چه بیشتر بیگانهستیز میشوند.»[62] شاه سرانجام در ۲۶ دی رفت و بختیار را بهعنوان نخستوزیر دستنشانده باقی گذاشت. دستگاه اطلاعاتی از پیش به دولت آمریکا هشدار داده بود که بختیار هیچ اعتباری در ایران ندارد: «ما معتقدیم که نمیتوان دولتی بادوام تشکیل داد.»[63]
دولت آمریکا در حالی که شانس کمِ بختیار و اقدامات او را برای جلب حمایت اپوزیسیون «استراتژی استیصال» میدانست، با او همانطور رفتار کرد که با شاه رفتار کرده بود.[64] کارتر علناً بر امیدواری خود به دولت جدید، بیمیلی آمریکا به مداخله در رویدادهای ایران و تمایل به ادامه تحویل و فروش تسلیحات تأکید کرد.[65] اما این حمایت از اظهاراتی عمومی فراتر رفت و بار دیگر برنامههای اپوزیسیون و تصوری که اقدامات آمریکا ممکن بود برای ایرانیان به وجود آورد، نادیده گرفت. با اعتصابات و تظاهراتی که دولت را فلج کرده بود، دولت آمریکا ارسال ۲۰۰۰۰۰ بشکه بنزین و گازوئیل به ایران را «برای روشن نگهداشتن خودروهای نظامی و دولتی» ترتیب داد.[66] اپوزیسیون متوجه نشد که پس از وعدههایی که برای عدم مداخله داده شد، دولت کارتر دوباره طرفِ سرکوب را گرفت. [آیتالله]خمینی خشم ایرانیها را از «نگرش رئیسجمهور آمریکا» ابراز کرد.[67] با وجود این، برژینسکی در دستورالعملها برای برخورد با دولت جدید نوشت: «حمایت اساسی آمریکا بدون تغییر باقی میماند.» اما او فراتر از این رفت. دولت جدید باید «برای کسب ]اطلاعات[ درباره رهبران اپوزیسیون از نظر تعداد، ویژگیها و قدرتی که دارند، دقیق باشد.»[68] بختیار بیآنکه اعتباری داشته باشد یا از بختی برای جلب حمایت برخوردار باشد، محکوم به شکست بود. در 1 فوریه/دوازده بهمن، انقلاب با بازگشت [آیتالله]خمینی تکمیل شد که بهسرعت دولتی موازی با بختیار به نخستوزیری بازرگان تشکیل داد.
هنگامی که شاه سقوط کرد، کارتر با حمله چپ و راست روبرو شد. برای نمونه، جری استادز[69] نماینده کنگره معتقد بود دولت ریاکار است: واشنگتن «یکی از بیرحمترین، استبدادیترین و کاملترین دیکتاتورها» را سالها در قدرت نگه داشته بود.[70] دموکراتی مانند استادز کارتر را به تناقض متهم کرد. نمایندگان جمهوریخواهِ کنگره او را متهم به ضعیف بودن کردند و نظرشان این بود که آمریکا در حد و اندازه قدرتی بزرگ رفتار نکرد.[71] با روی کار آمدنِ بازرگان، دولت ایران را افرادی تشکیل دادند که دولت آمریکا مدتها آنها را نادیده گرفته یا دست رد به سینهشان زده بود. تکرار تاریخ اتفاقات چند ماه بین خروج شاه و اشغال سفارت آمریکا ... ضرورتی ندارد.[72] تنها نکتهای که باید بر آن تأکید کرد این است که با اینکه دولت آمریکا از پیچیدگی وضعیت جدید ایران سردرگم بود، سیاستهای بعدی آن ]هم[ نتوانستند با آن سازگار شوند.
در فوریه/بهمن، اولین حمله به سفارت، سالیوان را متقاعد کرد که کشور را ترک کند. کاردار[73] جدید بروس لینگن[74] به محض اینکه کار خود را شروع کرد، پیشنهاد داد واشنگتن با ارسال «علامتهای دودِ» مثبت به دولت جدید تهران، مسیر خود را تغییر دهد.[75] اما دولت آمریکا به خطمشی جاافتاده پایبند ماند و دیری نگذشت که تنها قدرت بزرگی شد که بهطور رسمی انقلاب را به رسمیت نشناخت و ملاقات با [آیتالله]خمینی را ممنوع کرد. دولت همچنین به وعدههای اولیه به دولت انقلابی خیانت و از اینرو، از تحویل قطعات یدکیِ وعده داده شده و معرفی سفیر جدید خودداری کرد. در ایران، مقامات سفارت همچنان به حامیان شاه و رابطهای آمریکایی روادید میدادند اما به مردمی که نیاز پزشکی داشتند خیر. بازرگان به لینگن گفت: «متأسفانه آمریکا به هیچوجه پاسخ مثبتی نداده که دولت موقت ایران بتواند از آن بهره ببرد تا ارزش روابط خود با آمریکا را به مردم ایران نشان دهد.» او افزود: «شما فقط حمایت ظاهری از روابطِ بهتر کردهاید و ما از شما فقط وعده و وعید شنیدهایم.»[76]
صداهای دیگر واشنگتن نیز چندان دلگرمکننده نبود. از آنجا که معرفی سفیر جدید نزدیک به نظر میرسید، سنا پیشنهاد جاویتس[77] را تصویب کرد که در محکومیت اعدامهای رژیم جدید بود. این قطعنامه برای حکومت ایران نشاندهنده ریاکاری آمریکا بود. زمانی که قربانیان به دست جوخههای آتش شاه میافتادند، مجلس سنا کجا بود؟[78] اکنون (ابراهیم) یزدی وزیر امور خارجه، قطعنامه را مداخله مستقیم در امور داخلی ایران و منبع نگرانی عمیق دولت جدید میدانست.[79] این قطعنامه بهویژه نامطلوب بود چون همسر جاویتس زمانی برای شاه کار میکرد.[80] سناتور هنری جکسون در (برنامه خبریِ) میت دِ پرس[81] به مردم آمریکا اطمینان داد که انقلاب دوام نخواهد آورد و ایران در مسیر فروپاشی قرار دارد. لینگن معتقد بود این مصاحبه «به سان بمبی به سطوح بالای وزارت خارجه برخورد کرد.»[82] و البته پس از آن به شاه اجازه داده شد به نیویورک برود.
قطعاً عوامل داخلی در این تصمیم همچنان جایگاهی محوری داشتند. کارتر بهطور مداوم از سوی حامیان پهلوی در واشنگتن از جمله شاهدخت اشرف، خواهر شاه، خانواده راکفلر، جان مککلوی[83] از بزرگان تشکیلات سیاست خارجی و کیسینجر، تحت فشار بود. کیسینجر حتی رسماً بیان کرد که دولت در حال تبدیل شاه به «هلندی سرگردانی[84] است که به دنبال لنگرگاهی میگردد.»[85] مککلوی به وزارت خارجه و برژینسکی گفت این پذیرش برای کارکنان آمریکایی نه مایه «آسایش یا اسباب زحمت» است و نه خطری برای آنان دارد. این پذیرش به جایگاه و امنیت درازمدت آمریکا مربوط میشد.[86] شاهدخت اشرف روزانه به کارتر نامه مینوشت و همانطور که هارولد ساندرز از وزارت خارجه تأیید کرد، او «از تلاش برای بازگرداندن رژیم قبلی» دست برنداشته بود.[87] در این مرحله، نظرات برژینسکی و کارتر متفاوت بودند. کارتر از اصرار برژینسکی بر پذیرش شاه خشمگین بود، بهخصوص که به نظر میرسید برژینسکی بهعنوان «عضوی از محفل دیوید راکفلر» کار میکرد.[88] سرانجام، کارتر با حمایت مشاورانش، تسلیم پذیرش شاه شد. آنچه گویاست این که حتی در این شرایط نیز حساسیتهای رژیم جدید ایران بهکلی نادیده گرفته شد. در تابستان ۲۰۱۱، کارتر معتقد بود دو عنصر او را متقاعد ساخته شاه را بپذیرد: (نخست) انگیزه بشردوستانه، چون بیماری شاه مهلک بود و به مراقبت پزشکی نیاز داشت؛ (دوم) از مقامات ایرانی در مورد امنیت آمریکاییهای ساکن در ایران تضمینهایی دریافت کرد.[89]
اما با نگاهی به اسناد، این اطمینانها را در هیچکجا نمیتوان یافت. مقامات سابق دولت کارتر ـ سیک، ویلیام کوانت و هنری پرشت[90] ـ اخیراً این نکته را تأیید کردهاند.[91] نخست اینکه دولت نسبت به هشدارهای مکرر لینگن مبنی بر اینکه پذیرش شاه امنیت آمریکاییها را به خطر میاندازد، بیاعتنا بوده است؛ آمریکا نیاز داشت در مقابل دولت جدید «بیشتر احتیاط» کند.[92] دوم اینکه دولت ابتدا پذیرش را رد کرده بود، اما بعداً چیزی به مقامات ایرانی ابلاغ شد که احساس کردند به آنها خیانت شده است. سوم اینکه پس از فشار برژینسکی، به لینگن دستور داده شد که پذیرش شاه را اعلام کند؛ بدون کسب اجازه یا توصیهای که میتوان آن را نشانهای از ضعف تلقی کرد.[93] چهارم اینکه وقتی لینگن این خبر را نقل کرد، یزدی پاسخ داد که واشنگتن در حال باز کردن «جعبه پاندورا[94]» است.[95] سرانجام، دولت چندین درخواست و پیشنهاد مقامات ایرانی را رد کرد. بازرگان و یزدی هشدار دادند که ایرانیها به سختی روایت آمریکا از این تصمیم را باور خواهند کرد، اما برخی اصلاحات در این طرح ممکن است کمککننده باشد. برای نمونه، به منظور کاهش بدبینی ایرانیان، هر چند مسلماً انجام آن دشوار بود، ممکن است پزشکان ایرانی به ملاقات شاه بروند، اما اگر آمریکاییها تصمیم میگرفتند همین مسر را ادامه دهند، یزدی پیشنهادش این بود که درمان در خارج از شهر نیویورک اندکی بهتر است. ایران، نیویورک را مرکز «راکفلر و نفوذ صهیونیستها» میدانست. این پیشنهاداتِ منطقی هم رد شد. تنها یک شرط قابلقبول پذیرفته شد: شاه اجازه نداشت هیچگونه اظهارنظر سیاسی داشته باشد. اما برای ایرانیان، حضور او در نیویورک به این معنا بود که او در حال تدارک بازگشت، با حمایت آمریکا است.[96]
چند روز پس از رسیدن شاه به نیویورک، برژینسکی در الجزایر در جشن استقلال این کشور با یزدی و بازرگان ملاقات کرد. عکسهایی از این سه نفر گرفته شد که با هم دست میدادند و لبخند میزدند. وقتی این عکسها در روزنامههای ایران منتشر شد، این دو مقام ایرانی متوجه شدند که اعتبارشان ضربه مهلکی دیده است. «دانشجویان مسلمان پیروان خط امام» برای تحصن و دادنِ بیانیه وارد حیات (سفارت) آمریکا شدند.[97] آنها قصد داشتند حداکثر دو تا سه روز بمانند ]اما[ ۴۴۴ روز ماندند، کارکنان آمریکا را گروگان گرفتند، روابط ایران و آمریکا را بدتر کردند و این حرکت، مُهری بود بر سرنوشت شوم ریاستجمهوری کارتر.
برژینسکی در خاطرات خود اذعان داشت که دیدار الجزایر خطراتی به همراه داشت: اگر با ملاقات موافقت میکرد، احتمالاً نظریههای توطئه، گُل میکرد. رد این دیدار نیز ممکن بود توهین دیگری به دولت جدید ایران تلقی شود.[98] این ارزیابی تعجب آدم را برمیانگیزد. در سراسر انقلاب و پس از آن، دولت کارتر چنان مشغول «چسبیدن به شاه» بود که نه به اپوزیسیون ایران اهمیت میداد و نه اثرات سیاستهایش را در نظر میگرفت. لفاظیِ کارتر در مبارزات انتخاباتی ریاستجمهوری ۱۹۷۶ امیدی در ایران به وجود آورد. دیری نپایید که این امید با رویکرد «روال معمولِ» دولت نسبت به شاه از بین رفت. از این نظر، احتمالاً این درست است که کارتر بعداً در دولت خود، در مورد مسائل دیگر، نگرش سختگیرانهتری در پیش گرفت.[99] چون دولت تصمیم به حمایت از شاه گرفته بود، از ابتدا ایران یک استثنا بود. این دولت که سیاستهایش برای ایرانیان تکاندهنده بود، ارزیابیهایش مبتنی بر کارمندان سفارت و کارمندان اطلاعاتی در تهران بود؛ دستگاه اطلاعاتی که به دلیل نزدیکبینیِ دوران جنگ سرد فلج شده بود، به دنبال این بود که همیشه شاه را راضی نگه دارد. وقتی مشکلات سر برآوردند، سفارت ابتدا از وجود و قدرت «اپوزیسیون غیرکمونیستی» ابراز شگفتی کرد. واشنگتن مدتها بود به این باور رسیده بود که دستِ سرخی که «مخالف همهچیز باشد» وجود ندارد.[100] در پاسخ، سفارت ابراز ناباوری کرد و اغلب طرحهای «بلندپروازانه» اپوزیسیون را به سخره گرفت. این امر منجر به ناتوانی در ترسیم مسیری جدید شد یا زمانی که دیگران در حال طراحی نقشه بودند، فقط اندکی شاه را تحت فشار قرار داد. همانطور که روبین معتقد است:
آمریکا به جای اینکه منفعلانه منتظر نتایج تلاشهای شاه باشد، میتوانست تصمیم بگیرد که... اعتبار و نفوذ آمریکا را وقف مذاکرات برای دولتی اصلاحی با مشارکت اپوزیسیون میانهرو کند.[101]
در عوض، واشنگتن از رویکرد روال معمول به سمت حمایت بیچون و چرا حرکت کرد و در هر دو مورد فضایی برای روشهای «ابتکاریِ» جایگزین باقی نگذاشت:
زمانی که چهرههای مخالفِ میانهرو به سفارت آمریکا آمدند تا راهحلی پیشنهاد کنند، هیچ هماهنگیِ مؤثری بین واشنگتن و سفیر سالیوان وجود نداشت تا از نفوذ آمریکا برای حمایت از هر یک از این طرحها استفاده شود.[102]
وقتی شاه بالاخره رفت، دولت کارتر ثابت کرد که تمایلی ندارد با [آیتالله]خمینی ملاقات کند و نشان دهد حکومت جدید را میپذیرد. هیچ «علامت دود» مثبتی از واشنگتن بیرون نیامد بهجز پیامهای تهدیدآمیز برای دولت انقلابی. اعتراف به اینکه شاه دلیل گروگانگیری نبود، به قول معروف فقط کاسه صبر را لبریز کرد.
از این نظر، چشمانداز بلندمدتی برای توضیح شکافی که بین اپوزیسیون ایران و دولت کارتر باز شد، وجود دارد: از امید اولیه تا خشم نهایی. شهرت دولت آمریکا در بهترین حالت، شهرتی ضد و نقیض است، به ویژه تناقضها و مشکلات در تبدیل حقوق بشر به سنگبنای سیاست خارجی آمریکا.[103] هنگام بحث در مورد سیاستهای کارتر در قبال آفریقای جنوبی، اظهار شده است که دولت در «دیپلماسی بنبست» گرفتار شد: نمیتوانست فشار کوتاهمدت خود بر حقوق بشر را با برنامههای بلندمدتش برای توسعه اقتصادی تطبیق دهد.[104] وقتی صحبت از ایران به میان میآید، به نظر میرسد دولت در «دیپلماسیِ یکدندگیای» گرفتار شد که در آن اقدامات کوتاهمدتِ نامناسب و عدم تمایل به تغییر مسیر، غالب شد. قهرمان حقوق بشر که نتوانست سرنوشت خود را از سرنوشت شاه شاهان جدا کند، در نهایت همانند او به شکستی تحقیرآمیز دچار شد. گروگانها به محض روی کار آمدنِ جانشین کارتر آزاد شدند.
*لوکا ترنتا دانشجوی دکتری در دانشکده حکمرانی و امور بینالملل دانشگاه دورهام است. پروژه پژوهشیِ او مدیریت خطرِ ریاستجمهوری در سیاست خارجی را با تکیه بر دولتهای کندی، کارتر و کلینتون بررسی میکند. او فارغالتحصیل دانشگاه میلان است و بعدها مدرک کارشناسی ارشد را از دانشگاه دورهام گرفت و برای مقطع دکتری هم در آنجا ماند. علایق پژوهشی او شامل مطالعه خطر، جنگ سرد آمریکا و سیاست خارجیِ پس از جنگ سرد و نیز تاریخ آمریکا و نظریههای روابط بینالملل است.
پینوشتها:
[1] Luca Trenta (2013) The Champion of Human Rights Meets the King of Kings: Jimmy Carter, the Shah, and Iranian Illusions and Rage, Diplomacy & Statecraft, 24:3, 476-498, DOI: 10.1080/09592296.2013.817934
[2]. Détente
[3]. Sullivan, Mission, p. 21.
[4]. Bowden, Guests, p. 88.
[5]. Michael Hornblow
[6]. Hornblow memorandum “Proposed Presidential meeting with Ambassador Sullivan,” to Smith, 19 May 1977, Carter Papers White House Central File (WHCF), Box CO-31, CO 71 Exec 1/20/77-8/31/77.
[7]. Sullivan, Mission, pp. 62–63.
[8]. House of Representatives, Subcommittee on Europe and the Middle East, 96th Congress, US Policy toward Iran, January 1979 (Washington, DC, 1979), p. 32.
[9]. Sick, All Fall, p. 37
[10]. Rubin, Paved, p. 348.
[11]. Burr, “Interview with Metrinko,” pp. 57–58.
[12]. Arjomand, Turban, p. 91.
[13]. Ibid., p. 92.
[14]. Sick memorandum “Human Rights in Iran” to Brzezinski, 30 November 1977, Carter Library WHCF, Box CO-31, CO-71 Confidential 1/20/77-1/20/81.
[15]. William Odom
[16]. Miller Center, “Interview with Zbigniew Brzezinski, Madeleine Albright, Leslie Denend and William Odom” (18 February 1982) Carter Presidency Project (Jimmy Carter Presidential Library, Plains, GA).
[17]. معادل انگلیسی این اصطلاح fell on deaf ears است که در متن اصلی به جای ears (گوش) به اشتباه years آمده است.م.
[18]. با اینکه شروع تظاهرات در ۸ ژانویه/۱۸ دی بود اما تظاهرات اصلی که منجر به کشته و زخمی شدنِ چند معترض شد در ۹ ژانویه/۱۹ دی رخ داد.م.
[19]. در زبان انگلیسی two dozen دستکم دو معنا دارد: یکی معادل دو جین یعنی دو دوازده تا که برابر است با بیستوچهار؛ دوم معادل ده یا بیش از ده است. با توجه به اینکه در روایتهای مختلف عدد ۲۴ کشته را نیافتم به نظرم در اینجا معنای دوم صحیح است.م.
[20]. Bill, Eagle and the Lion, p. 284.
[21]. Ibid., p. 246.
[22]. Vance, Hard, p. 326.
[23]. Ibid.
[24]. Robert Mantel
[25]. Mantel memorandum, “Contact with Sadegh Ghotbzadeh in November 1977” to Precht, 17 January 1979, DED, Volume 18.
[26]. Harris, Crisis, p. 88.
[27]. Sick, All Fall, p. 64.
[28]. Stempel memorandum of conversation, “Bazargan-Tavakoli-Stempel,” 30 May 1978, DED, Volume 24, p. 12.
[29]. Buchan, Days, p. 206.
[30]. جان لیمبرت (John Limbert)، مصاحبه ایمیلی با نویسنده (۱۷ می ۲۰۱۳).
[31]. Buchan, Days, p. 207.
[32]. BBC, SWB, Part 4 (9 September 1978).
[33]. نویسنده به اشتباه به جای ۸ سپتامبر ۷ سپتامبر را آورده است در حالی که واقعه معروف به «جمعه سیاه» در ۱۷ شهریور رخ داد.م.
[34]. Stempel, Inside, p. 123.
[35]. در این زمان، پیمان کمپ دیوید از تاریخ ۵ تا ۱۷ سپتامبر/۱۴ تا ۲۶ شهریور در جریان بود و کارتر نیز در آنجا برای جلسات مخفی این پیمان حضور داشت.م.
[36]. Vance, Hard, p. 326.
[37]. Stempel memorandum of conversation, “Bazargan-Tavakoli-Stempel,” 25 September 1978, DED, Volume 24, pp. 31–33.
[38]. BBC, SWB, Part 4 (5 September 1978).
[39]. Sullivan telegram “Khomeini placed under house arrest. Liberation movement of Iran (LMI) seeks further US contacts” to Secretary of State, 25 September 1978, DED, Volume 24, pp. 27–30.
[40]. Ervand Abrahamian, A History of Modern Iran (Cambridge, 2008), pp. 127–28.
[41]. Buchan, Days, p. 216.
[42]. Sullivan telegram “Possible religious deal with GOI” to Secretary of State, DED, Volume 25, p. 71.
[43]. Sullivan telegram “Elements of GOI agreement with religious opposition” to Secretary of State, Ibid., pp. 95–99.
[44]. Sullivan telegram “Political Developments,” to Secretary of State, 29 October 1978, Ibid., pp. 100–01.
[45]. سیک، مصاحبه با نویسنده.
[46]. Stempel, Inside; Sullivan, Mission; Stempel, email interview with the author (11 October 2012)
[47]. sophisticated Persians
[48]. Sick, “Chronology – 3–31 Dec. 1978,” Carter Papers NLC-25-37-7-1-6.
[49]. Jimmy Carter, “Breakfast with Members of the White House Correspondents Association” (7 December 1978): http://www.presidency.ucsb.edu/ws/?pid=30273.
[50]. Richard Sale, “Carter and Iran: From Idealism to Disaster,” Washington Quarterly (3 April 1980), 75–87; Brzezinski, Power, p. 374.
[51]. George Ball
[52]. SCC Meeting, “Iran,” 13 December 1978, Carter Library Collection 33, Brzezinski Donated, Box 29, Folder 11.
[53]. Sick, “Chronology.”
[54]. Jonathan C. Randal, “Huge march in Tehran is peaceful,” Washington Post, (11 December 1978).
[55]. Rubin, Paved, p. 271.
[56]. ویلیام کوانت، مصاحبه با نویسنده (۱۹ ژوئیه ۲۰۱۲). کوانت معتقد بود کودتای نظامی به عنوان یکی از تاریکترین و اسرارآمیزترین ویژگیهای سیاست آمریکا در ایران باقی میماند.
[57]. Manhaz Afkhami, “Interview with Mansur Farahang” (20 December 1989) FISOHA, p. 94.
[58]. Dumbrell, Carter, p. 167; Brzezinski, Power, p. 380.
[59]. Jimmy Carter, White House Diary (New York, 2010), p. 272.
[60]. Dutch Huyser
[61]. Huyser, “Telegram to Secretary of Defence Brown and CJCS Jones,” 12 January 1979, Carter Papers NLC-6-29-3-25-4, JCL.
[62]. Jonathan Randal, “US faith in the Shah turned into liability,” Washington Post (13 January 1979).
[63]. Bureau of Intelligence and Research Analysis, “Bakhtiar’s prospects in Iran,” 5 January 1979, Carter Papers NLC-SAFE 17 C-16-9-8-9.
[64]. Vance, Hard, p. 340.
[65]. Jim Hoagland, “Carter pledges support to new Iran Government,” Washington Post (18 January 1979).
[66]. Jim Hoagland, “Hill Report on Iran faults Carter,” Ibid. (25 January 1979).
[67]. BBC, SWB, Part 4 (13 January 1979).
[68]. Brzezinski memorandum “Guidance to Sullivan/Huyser” to Secretary of State and Secretary of Defence, 19 January 1979, Carter Papers Collection 33, Brzezinski donated, Box 20, Folder 1.
[69]. Gerry Studds
[70].US House, “US policy toward Iran,” p. 33.
[71]. Ibid., p. 40.
[72]. Shawcross, Last Ride; Bowden, Guests; John Limbert, Negotiating with Iran (Washington, DC, 2008).
[73]. chargé d’affaires
[74]. Bruce Laingen
[75]. Laingen memorandum to Secretary of State, date unclear, DED, Volume 7, pp. 277–79.
[76]. Laingen telegram “Meeting with PM Bazargan,” to Secretary of State, 12 August 1979, Ibid., Volume 18, pp. 30–31.
[77]. Javits؛
یاکوب جاویتس سناتور جمهوریخواه.م.
[78]. Bill, Eagle and the Lion, p. 284.
[79]. BBC, SWB, Part 4 (23 May 1979).
[80]. Burr, “Interview with Metrinko,” p. 169
[81]. Meet the Press
[82]. Laingen telegram “The Shah in the US” to Secretary of State, 28 October 1979, DED, Volume 7, pp. 288–91.
[83]. John McCloy
[84]. Flying Duthman؛
داستانی افسانهای درباره ملوانی هلندی که محکوم است تا روز قیامت در دریا سرگردان باشد.م.
[85]. US State Department, “Huyser Mission and Shah’s entry into US,” date unclear, Iran: The Making of US policy, 1977–1980 (Digital National Security Archive), p. 5
[86]. McCloy to Christopher and Brzezinski, 16–27 April 1979, Carter Papers White House Central Files, Box CO-31, CO 71, Confidential 1/20/77–1/20/81
[87]. Saunders memorandum “USG attitude on Visas for the Shah’s family and immediate entourage” to Newsom, 18 April 1979, DED, Volume 7, p. 269.
[88]. Carter, White House, p. 375.
[89]. جیمی کارتر، مصاحبه با نویسنده (۳۰ ژوئیه ۲۰۱۱).
[90]. Henry Precht
[91]. سیک، مصاحبه با نویسنده؛ کوانت، مصاحبه با نویسنده؛ هنری پرشت، مصاحبه تلفنی با نویسنده (۲۵ ژوئیه ۲۰۱۲).
[92]. Laingen telegram “Shah’s desire to reside in the US” to Secretary of State, 28 July 1979, DED, Volume 7, pp. 272–73.
[93]. Brzezinski, Power, p. 477.
[94]. جعبه پاندورا، بهروایت افسانههای یونانی، جعبهای بود با محتوای تمامی بلاها و شوربختیهای ناشناخته بشریت از جمله کار، بیماری، مرگ و غیره. در عالم سیاست، وقتی جعبه پاندورا باز میشود فسادها و رسواییها برملا میشود.م.
[95]. Laingen telegram to Newsom, 21 October 1979, DED, Volume 7, pp. 281–83
[96]. Ibid.
[97]. Bowden, Guests, p. 28.
[98]. Brzezinski, Power, p. 476.
[99]. Brian Auten, Carter’s Conversion (Columbia, MO, 2008)
[100]. Burr, “Interview with Naas,” p. 207.
[101]. Rubin, Paved, p. 231.
[102]. Ibid.
[103]. Douglas Brinkley, “The Rising Stock of Jimmy Carter,” Diplomatic History, 20/4(1996), pp. 505–30; Victor Nemchenok, “‘These people have an irrevocable right to self-government’: United States Policy and the Palestinian Question, 1977–1979,” Diplomacy and Statecraft, 20(2009), pp. 595–18; David Schmitz and Vanessa Walker, “Jimmy Carter and the Foreign Policy of Human Rights,” Diplomatic History 28/1(2004), pp. 113–43.
[104]. Alex Thomson, “The Diplomacy of Impasse: The Carter Administration and Apartheid in South Africa,” Diplomacy and Statecraft, 21(2010), pp. 107–24.
تعداد بازدید: 455