12 آذر 1402
مترجم: محمدباقر خوشنویسان
ویراستار: فرهاد طاهری
*توضیح گروه ترجمه و پژوهش منابع خارجی دفتر ادبیات انقلاب اسلامی:
ویلیام لفلت از کارکنان سفارت آمریکا در ایران در دوران سفیری آرمین مایر، مکآرتور و ریچارد هلمز و مسئول و تحلیلگر امور اقتصادی سفارت بود. در این سمت، محرم اسرار کسانی شد که در تصمیمگیری و اجرای طرحها در بخشهای مختلف اقتصاد ایران فعال بودند. لفلت در 1353ش از ایران رفت و چندی بعد در سمت معاون رئیس نمایندگی شرکت جنرالالکتریک، به ایران بازگشت. خاطرات لفلت، درباره فعالیتهای تصمیمگیرندگان اقتصاد ایران و نیز روابط اقتصادی ایران و آمریکا در دهۀ 1350 نکتههای فراوانی دارد.
مصاحبه شونده: ویلیام لفلت[1] تاریخ: 29 آوریل 1987
مصاحبهکننده: ویلیام بِر مکان: واشنگتن دی سی
ویلیام برِ در 29 آوریل 1987[9 اردیبهشت 1366] در واشنگتن دی سی با ویلیام لفلت مصاحبه کرده است. این مصاحبه بخشی از پروژه مشترک بین اداره تاریخ شفاهی دانشگاه کلمبیا و بنیاد مطالعات ایران است.
****
س: وقتی که شما در سفارت بودید، آیا به شرکتهایی کمک میکردید که تلاش میکردند سیستمهای تسلیحاتی خاصی بفروشند یا اینکه این بیشتر به عهده گروه مشاوران کمک نظامی بود؟
لفلت: بیشتر، کار بخش سیاسی ـ نظامی (سفارت) و گروه مشاوران کمک نظامی بود، ولی آنها پایین میآمدند و با من صحبت میکردند. میگویم پایین، زیرا دفتر من در طبقه اول بود، در حالی که بخش سیاسی در طبقه دوم بود. آنها معمولاً طبقه پایین میآمدند و بهطور کلی درباره چشم انداز اقتصادی و درباره اینکه چه کسی چهکار کند، صحبت میکردیم. خیلی کلی بود، و شامل این هم بود که چه کسی میتوانست نماینده خوبی باشد. آنها اغلب اوقات، نامها را به من میگفتند تا ببینند عکس العمل من چیست. من سعی میکردم حتیالامکان دوری کنم. البته، بعضیها بهتر و قابل احترام تر از دیگران بودند.
س: آیا میتوانستید به نوعی اشارهای بکنید که چه کسی قابل اعتماد تر است؟ یا اینکه اصلاً این کار را نمیکردید؟
لفلت: نه، واقعاً این کار را نمیکردم. تمام کاری که میکردم توصیه هر کس را نمیکردم. اگر آنها از من درباره کسی میپرسیدند، بله، هر چیزی که از او میدانستم، میگفتم، اینکه تا چه حد مورد قبول دربار است، و شهرت کلی او از لحاظ درستکاری در جامعه بازرگانان چطور است. من بهطور مختصر درباره اینکه چهکسی باید تصمیم بگیرد که آیا به این نماینده نیاز دارید یا نه، چندان صحبت نمیکردم. میگفتم اگر فکر میکنید کاری دارید که خودتان میتوانید انجام دهید و نیاز به نماینده شخصی ندارید و نمیخواهید قیمت را بالا ببرید، خودتان تلاش کنید و آنها خواهند خرید. اما اگر چیزی دارید که کمتر از ارزش یا قیمت واقعی بفروش میرسد، شما تصمیم بگیرید.
س: در واقع، شما درباره معرفی واسطه بین شرکتها و دولت صحبت میکنید؟
لفلت: بله. آلبرت حکیمهای کنونی، خاشوقیها، ابوالفتح محویها، خیامیها، و هندوجاها و همینطور تا به پایین.
س: بنابراین، افرادی که در آن زمان کار میکردند...
لفلت: آنها در آن زمان کار میکردند.
س: بنابراین اساساً میتوانستید اطلاعاتی به شرکتها گزارش دهید؟ آیا میتوانستید از آن فراتر بروید؟ چه نوع کمک دیگری میتوانستید به آنها بدهید به غیر از اینکه چه کسی...
لفلت: من درباره نقش خود در کمک به تجارت آمریکا کمی متفاوت با برخی از همکاران ترسوتر از خودم در سرویس خارجه بودم. احساس کردم که آنجا هستم تا بتوانم برای آنها مفید باشم و قرار نبود برای همه شرکتهای آمریکایی، نقش مادر را بازی کنم و اگر کسی برای کمک نزد من میآمد و هیچ کس دیگری این کار را نمیکرد، به او کمک میکردم. اما اگر مثلاً، شرکتهای جنرالالکتریک[2] و وستینگهاوس[3] و کامباسشن انجینیرینگ[4] برای کمک به من مراجعه میکردند، به همه آنها بهطور مساوی کمک میکردم. این بدان معنا نبود که باید میرفتم. اگر فقط یکی از آنها به من مراجعه کند، باید مثلاً پیش دو شرکت دیگرمیرفتم، ومیگفتم، «جنرالالکتریک به دنبال این است و من قصد دارم به آنها کمک کنم و خوشحالم که به شما نیز کمک میکنم.» رسم بازی این نیست. برخی از شرکتها احساس میکردند که به کمک نیاز دارند و برخی دیگر چنین احساسی نداشتند و فکر میکنم اگر کسانی که درخواست کمک میکردند، مستحق آن بودند.
بنابراین اگر آنها مشکلی داشتند، قرارملاقاتهایی تعیین میکردم، افرادی را به همراه آنها میفرستادم تا در شفاف سازی کمک کنند. من کارهای زیادی میکردم که در مسیر معمول خدماتی نبود که رایزنان اقتصادی قبلاً فراهم کرده بودند. فکر میکنم الان بیشتر وابستگان تجاری این نوع کارها را میکنند، اما من هنوز، خودم شکایتهایی داشتم. (خنده)
س: امروز هم همینطور است؟
لفلت: بله.
س: فکر میکنم محدودیتهای خاصی بود در مورد اینکه برای یک شرکت چهکار میشد کرد؟ آیا محدودیتهایی بود؟
لفلت: نه، هیچ محدودیت قانونی نبود. قطعاً، مواردی بود که نمیتوانستید انجام بدهید، اما اگر سفیر مایل بود، میتوانستید پذیرای برخی افراد و برخی تجار باشید.
س: مطمئنم، این اتفاق میافتاد.
لفلت: میافتاد. سفیر انگلیس همیشه این کار را میکرد. او حتی یک بار وقتی که میخواستند لاکهید 1011 را بفروشند، مهمانی ترتیب داد، زیرا موتورهای رولز رویس به عنوان یک مزیت روی آن بود. او مهمانی بزرگ ترتیب داد. پذیرایی در سفارت برای تجار و نظامیان و افراد دیگر، و ایران ایر برگزار شد که قرار بود آن را به عنوان بخشی از حمایت صنعت انگلستان و آمریکا بخرند.
س: در آخرین دیدار ما، شما به مسئله فساد در محافل سیاسی و تجاری ایران اشاره کردید که گاهی اوقات تا ردههای بالای خانواده پهلوی کشیده میشد. بسیاری از نویسندگان درباره این مشکل و پیامدهای آن برای شرکتهای آمریکایی، که در دهه 1970[1350] در کشور فعال بودند، بحث کرده اند. چقدر استفاده از شیوههای ترویج فساد برای فروش در کشور در میان شرکتهای آمریکایی رایج بود؟
لفلت: بگذارید چند کمی به عقب برگردیم. اصطلاح «شیوههای فساد» سوءتفاهمی است درباره اینکه شما نه تنها در ایران بلکه در سراسر خاورمیانه و دیگر مناطق جهان چگونه تجارت کنید. ما یک دیدگاه بسیار اخلاقی به جهان داریم، اما وقتی که شما در خاورمیانه تجارت میکنید، باید به شیوه آنها تجارت کنید. بهطور سنتی، هزاران سال است (یک کمی دارم مبالغه میکنم) هر چقدر به رأس قدرت نزدیکتر میشدید، پولدارتر هم بودید. این یک واقعیت زندگی در ایران و دیگر محیطهای اطراف بود که اگر میخواستید کاری انجام دهید، باید هزینه خدمات آن را میپرداختید.
اگر از این زاویه نگاه کنیم، دیگر فساد نیست. وقتی پرداختها اغراق آمیز شود و خدمات ارزش مشکوکی داشته باشند، این امر باعث فاسد شدن سیستم میشود، اما هنوز لزوماً در وضعیت مذکور فساد نیست. بنابراین، در دهههای 1960 و 1970 [40 و 50] شرکتهایی وجود داشتند که از واسطههای معروف استفاده میکردند؛ برخی از آنها اعضای خانواده سلطنتی و برخی دیگر نه، اما همه آنها برای کمک به پروژهها و قراردادها به دربار نزدیک بودند.
برای مثال ابوالفتح محوی، که خوب شناخته شده بود، جزو یکی از ده یا بیست درصد اول بود. دختران اسدالله علم، وزیر دربار نیز سعی میکردند این بازی را انجام دهند. دوست خوب من، [ابوالمهدی] ک. کشفی یکی دیگر از این افراد بود که در این کار بسیار مهارت داشت. نمیخواهم بگویم که بسیاری از آنها با سمتهای مختلف در خیلی جاها حضور داشتند. بعضی در دربار بودند، و برخی دیگر در وزارت جنگ، و در وزارت آب و برق[5] بودند. بسته به اینکه قرارداد چه باشد، متفاوت بود.
اما این طور نیست که بگوییم کسی حق و حساب نمیگرفت، من نمیدانم که بود. وقتی به گذشته نگاه میکنید و از نگاه یک آمریکایی میبینید، بله، حتماً فساد بوده، تجارت بد بوده، فعالیت غیر اقتصادی بوده، همه این کارهای بد بوده است، اما کار اینطوری انجام میشد. حالا، همانطور که طی سالها، مفاهیم اخلاقی عمومی خود را به دیگر کشورها، از جمله ایران، تحمیل کردیم، آنها قدمهایی برداشتند برای تطبیق آنچه ما میخواستیم، اما این الزامات فقط درباره تاجران آمریکایی اعمال میشد. اینها شامل فرانسویها و آلمانیها و ژاپنیها و انگلیسیها نمیشد، در نتیجه، در بسیاری از حوزهها نسبت به بقیه عقب ماندیم. بهجز در حوزههایی که ما چیزی داشتیم که هیچ کس دیگر نداشت یا، مثل ارتش که شاه با اهداف سیاسی یا اهداف دیگری آن را با تجهیزات نظامی آمریکایی تجهیز میکرد.
س: ولی فکر میکنید در حوزههای دیگر، کاستیها و نقطه ضعفهایی وجود داشت؟
لفلت: قطعاً، مثل روز روشن بود.
س: اینطور به نظرم میآید که واسطهها ضروری بودند؟
لفلت: ضروری بودند، درست مثل بیان یک حقیقت، ضروری بودند.
س: اما مبالغ رشوهها هم بهطور کل مسئله دیگری بود، اینطور نبود؟
لفلت: مبلغ رشوه چیست؟ اگر شما میخواهید پنجاه درصد کمیسیون بدهید، بله، این رشوه است. اما اگر کمیسیون، پنج درصد باشد، حتی اگر یک معامله چند صد میلیون دلاری باشد، رشوه نیست؛ اگر چه شرکتهایی مثل جنرالالکتریک، در فروش چند صد میلیون دلاری همزمان درصد کمیسیون را کاهش میدادند، شاید این مبلغ به دو میلیون دلار، دو و نیم میلیون دلار هم میرسید، که پول خیلی زیادی است.
س: دو درصد، آیا این اتفاق زیاد میافتاد که آن نوع...
لفلت: برای جنرالالکتریک این درصد بود، آنها میتوانستند تا دوازده درصد هم پرداخت کنند، اما برای معاملات کوچک بود. اما وقتی وارد پروژه مرتبط با برق میشدید، صد میلیون دلار یا مبلغی کم و بیش، دو درصد خیلی زیاد بود.
در برخی از شرکتهای دیگر (و الان تجربیات اخیر، مرا دگرگون کرده است) از جمله بسیاری از شرکتهای غیرآمریکایی که تجارت میکردند، همانند شرکتهای آمریکایی، قطعاً در پرداخت درصد کمیسیون خیلی دقت نمیکردند، و در نتیجه اگر آنها به اجرای طرح اصرار داشتند، مطلقاً راهی وجود نداشت که شما بتوانید آنها را از میدان به در کنید. بهخاطر اینکه آنها اطلاعات میخریدند، و مهم هم نبود که چقدر شما دقیق هستید. بنابراین موفق میشدند با قیمت کمتری کار را بگیرند.
س: آیا شرکت آمریکایی بود که فکر میکرد لازم است مثلاً با استفاده از رشوه، فروش بکند؟ آیا شرکتهای کوچکتر به نظر شما از شرکتهای بزرگی مثل جنرالالکتریک آسیب پذیرتر نبودند؟
لفلت: در شرکتهای بزرگ آنچه برای پرداختهای بزرگ پذیرفتنی مینمود، به نوعی مبلغ ناچیزی بود. در شرکتهای کوچکی که تجارت میکردند، درصدها بالاتر بود، اما اگر اتفاق میافتاد که کالای مصرفی باشد، به راحتی در قیمت فروش منعکس میشد.
اگر شما یک کار مشترک داشتید، میتوانستید مشکلات را از چند طریق رفع رجوع کنید. مثل: پرداخت درصدی از مشارکت در سرمایهگذاری واقعی مثلاً به عضوی از خانواده سلطنتی. اما در برخی از مواردی که میتوانم به یاد بیاورم، هیچ عضوی از خانواده سلطنتی تصور نمیکرد که آنها میخواهند در مدیریت مشارکت کنند. آنها تنها قصد داشتند سودی به جیب بزنند.
یکی از برجستهترین تجار ایرانی حاجی تاجی محمد برخوردار[یان]، که احتمالاً ثروتمندترین مرد در ایران قبل از انقلاب، و غیر از خانواده سلطنتی بود، بسیار افتخار میکرد که هرگز عضوی از خانواده سلطنتی به عنوان شریک در هیچ یک از کسب و کارهای او حضور نداشته است. او شاید دویست شرکت داشت. او تاجر بسیار مهمی بود.
گمان میکنم دیگران احساس میکردند مجبور هستند یکی از اعضای خاندان سلطنتی را از طریق دادن تخفیفهای معمول به عنوان شریک خود بپذیرند. برخی حوزههای کاری وجود داشت. مثلاً واردات مرغ که به نوعی در اختیار وابستگان خانواده سلطنتی بود. بانو دیبا، مادر شهبانو، سالها یکی از بزرگترین دلالها (او خودش این کار را نمیکرد) در زمینه واردات مرغ یخی به ایران بود. یکی از دوستان که فکر کرد تجارت خیلی خوبی است، شروع به واردات آن کرد، ولی مشکلات زیادی برای او به وجود آمد. مشکلات گمرکی زیاد و مشکل حمل کالا و توزیع داشت. مشکل فاسد شدن در سردخانه را داشت. بالاخره یکی او را سر عقل آورد. این حوزه بانو دیبا بود که او در آن دخالت بیجا کرد.
س: فکر میکنم شاه هر از گاهی در مورد شرکتهایی که برای فروش رشوه میدادند، سخت گیریهایی میکرد و در نتیجه، آن شرکت بدنام میشد. یک مورد در خصوص شرکت گرومان و یک مورد درباره شرکت لاکهید بود.
لفلت: یک دقیقه صبر کنید. لاکهید هیچ رشوهای نپرداخت.
س: نه، ببخشید. نورثراپ بود.
لفلت: لاکهید، دوست خوب من جیم زی سند[6] آنها را از هر مشکلی دور نگه میداشت.
س: منظورم نورثراپ بود. من گاهی اوقات اسامی را قاطی میکنم.
لفلت: اما نورثراپ در زمینه هواپیما کار نمیکرد. در زمینه Page Communications کار میکرد که یک سیستم مخابراتی در سراسر کشور بود.
س: چهکارهایی سفارت میتوانست انجام دهد که به این شرکتها کمک کند؟ آیا آنها برای کمک به سفارت میآمدند؟
لفلت: چیزی در این باره نمیدانستم. ما همیشه مشکوک بودیم. چون که شهرام، پسر اشرف، جزئی از گروه آنها بود، و همیشه شک داشتیم که واسطهای برای کمک به تام جونز[7] برای گرفتن پروژه بوده است. اما این معلوم نبود تا اینکه همه چیز بعداً آشکار شد –
س: فکر میکنم سال75 یا 1976 [54 یا 1355] بود که آشکار شد.
لفلت: نه پیش از این بود، زیرا معاون نورثراپ، جف کیچن،[8] مجبور شد قبل از آن برود. من در واقع شب آخر با او شام خوردم. او پاداش خوبی از نورثراپ گرفت ولی او مقصر شناخته شد.
اما باز هم با نگاهی به گذشته میبینیم که ما اصول اخلاقی را بالاتر از آن میدیدیم. همه چیزاشتباه جلوه داده شد، زیرا آنها میخواستند آن را اشتباه جلوه دهند. شاید این مطلب را دفعه آخر به شما گفته باشم. گروهی از دوستان جوان ایرانی نخست وزیر بودند که او تقریباً هر ماه آنها را در یک مهمانی دورهای، جمع میکرد. برخی از آنها تکنوکراتهای جوانی بودند که درباره آنها صحبت کردم و برخی از آنها نمایندگان خانوادههای بسیار قدرتمندی بودند.
س: آیا هویدا (نخست وزیر) بود؟
لفلت: هویدا، درست است. هشت تا ده نفر بودند. آنها برای ناهار یا مشروب خوری یا هر چیز دیگری دور هم جمع میشدند. در یک مقطع، از آنجایی که شاه در جرگه مبارزه با فساد بود، آنها شش ماه یا بیشتر پروندههای فساد را که از آن مطلع بودند و میتوانستند تا حدی مستند کنند، جمع کردند. آن طور که به من گفته شد، و من هرگز خودم ندیدم، یک پرونده قطور شد. آن را تحویل شاه دادند، و او آن را بررسی کرد، و گفت، «خدای من، اگر من مجبور باشم از شر همه این افراد خلاص شوم، هیچ کس برایم نمیماند که اقتصاد کشور را اداره کند.» پس، همه اسناد را بیرون کشیدند و سوزاندند، اینطور به من گفته شد. حالا من میدانم که چنین اتفاقی افتاد. اینکه آیا دقیقاً به همین شکل اتفاق افتاد یا نه، مطمئن نیستم.
س: برادران رشیدیان؟ آیا آنها هیچوقت به عنوان نماینده مشارکت داشتند؟
لفلت: بله، رشیدیانها. او چیزی به نام «...»؛ دارم سعی میکنم نامش را به یاد بیاورم، اداره میکرد. سه نفر بودند. اما یکی از آنها که بهخصوص سازمانی به نام بانک اعتبارات تعاونی توزیع را اداره میکرد، که تأمینکننده بودجه تمام تاکسیهای شهر بود تعاونیهای تاکسی. البته، رشیدیانها در وقایع سال 1953 [1332] نقش مهمی داشتند [کودتای 28 مرداد 1332] و با سرویس جاسوسی انگلیس در رابطه طولانی بودند. بهطور گستردهای شایعه بود که آنها دخیل بودند، اما ورشکست شدند، یا آنطور که بهخاطر دارم، یکی از آنها ورشکست شد.
س: منظورتان این است که آنها با نمایندگان شرکت یا با واسطهها رابطه داشتند؟
لفلت: بله، اما هرگز نماینده یک شرکت بزرگ نبودند. من به فاصله کوتاهی بعد از آنکه وارد ایران شدم، به خانه آنها رفتم، و حدس میزنم، ژنرال گریس ولد[9]، که رئیس بانک بینالمللی واشنگتن بود که هنوزم هست، مهمان آنها بود، و به فکر خرید بانک اعتبارات تعاونی توزیع بود. از طریق بانک مرکزی اقدام نشد، مجوز تأیید نگرفت، زیرا بانک اعتبارات تعاونی توزیع، در شرایط مخاطره آمیزی بود.
س: اخیراً نامهای دیدم که طبقه بندی شده بود، از داگلاس هک[10] به جک میکلاس، در نوامبر 1972 [1351]، و او به فروش هلیکوپتر اشاره میکند از طرف شرکت بِل تگزاس به صنایع هلیکوپتر ایران و ادامه میدهد که این معامله یک مزیت برای هلیکوپتر بِل تگزاس و افراد مختلف با نفوذ در واشنگتن بود. شاید میتوانستیم لابی ایران را راه بیندازیم. آیا از لابی ایران صحبتی شد؟
لفلت: فکر کنم بله، مطمئناً چنین صحبتی شده بود. البته، این در روزهای اولیه نوامبر 1972 [آبان 1351] بود، قبل از آنکه پولهای واقعی سرازیر شود.
لفلت: حالا میفهمم چرا نام دیو اَلن را بردید. جالب است. هرگز چنین نامهای ندیدم.
بله، در آن زمان من متوجه بودم که او چه مسیری را دنبال میکرد. ما همیشه نگران این مسئله بودیم که شاه در داخل تحت فشار قرار دارد و چنین بود. البته او برای خود دردسر به بار آورد، زیرا در سال 1972 [1351]، آنطور که به یاد دارم، حدود زمانی بود که به جشنهای دوهزار و پانصد ساله نزدیک میشدیم. یا انجام شده بود؟
س: فکر کنم در سال 1971 [1350] بود.
لفلت: 1971 [1350]. به تازگی آن را داشتیم.
س: پاییز 1971.
لفلت: بله، درست است. پاییز 1971 [1350] بود. او خیلی تحت فشار قرار داشت. هزینه کردن میلیونها و میلیونها دلار در وسط بیابان برای واقعهای که هیچ ایرانی نمیخواست آن را ببیند.
در آن زمان رئیس جمهور نیکسون تقریباً تصمیم گرفته بود که ایران متحد قدرتمند ما در خاورمیانه بشود و ما برای حفظ صلح، با خروج بریتانیا و به اصطلاح دکترین نیکسون به آنها متکی باشیم. یادم نیست که قبل از آن اعلام شده بود یا بعد از آن، اما حوالی همان زمان بود.
س: در واقع برمیگشت به سال 1969 [1348] در [جزیره] گوام. این فکر علنی بیان شد.
لفلت: بله. ما سلاح در اختیار آنها میگذاشتیم و آنها کارکثیف ما را یا هرچیز دیگری که مینامید، برای ما انجام میدادند. ما شاه را به عنوان ابزار خود انتخاب کرده بودیم. بنابراین، نیاز داشتیم که ببینیم آیا میتوانیم فشار بیشتری به او بیاوریم یا نه. آنها پول زیادی برای آن هزینه کردند، بدون هیچ...
س: آنها چه کسانی بودند؟
لفلت: دولت ایران.
س: تلاش میکردند بهطور کلی در مطبوعات آمریکا نفوذ کنند؟
لفلت: بله. آنها مشاوران روابط عمومی داشتند. یادم رفته که چه کسانی در آن زمان بودند.
س: شرکتهای روابط عمومی آمریکایی؟
لفلت: بله. برخی از بابی گری[11]های این زمان.
س: در همین نامه به ماجرایی به نام عملیات اینهنس پلاس[12] اشاره میشود، که من قبلاً در این باره نشنیدم.
لفلت، یک عملیات نظامی...
س: مطمئنم نظامی بود، اما...
لفلت: من در آن دخالتی نداشتم.
س: وقتی در سفارت بودید، با اتاق بازرگانی محلی آمریکا قرارداد بسته بودید؟ آیا آنجا سازمانی داشتند؟
لفلت: من در راه انداختن آن نقش اساسی داشتم.
س: وقتی که در سفارت بودید؟
لفلت: بله، دقیقاً.
س: ماجرای پشت آن چه بود؟
لفلت: ما انجمن تجار آمریکای یا تشکلی مثل آن داشتیم. دقیقاً نمیدانم چه نامیده میشد. دورهای هم جلساتی داشتند. اما احساس کردیم که لازم است راهی برای کمک به نفوذ در میان مقامات ایرانی درباره موضوعات مفید مرتبط با فعالیتهای تجاری امریکا در ایران پیدا کنیم. تاریخها کاملاً به هم میخورد، اما با کنفرانس بزرگی که به ریاست جیم لینن[13] در ...
س: اوه، راکفلر ...؟
لفلت: کنفرانس راکفلر. چه زمانی بود؟
س: 1970 [1349]؟ لینن با تایم لایف بود؟
لفلت: او با تایم لایف بود، اما تا آن زمان بازنشسته شده بود. او وقت خود را صرف چنین کارهایی میکرد.
ما سعی کردیم شعبهای از اتاق بازرگانی آمریکا را در خارج و در ایران ایجاد کنیم. تقریباً در این زمان در جایی موفق شدیم. در همین زمان، بود که هنری کیسینجر نیز فکر شورای مشترک اقتصادی آمریکا، یا تشکل دیگر، را مطرح کرد.
س: کمیسیون.
لفلت: بله، کمیسیون. ما میخواستیم نقشی در شورای تجاری ایران و آمریکا که معمولاً با این کمیسیونها در ارتباط بودند، داشته باشیم. در نهایت با کمک جان کالدول[14] که معاون رئیس و مدیر امور بینالملل اتاق بازرگانی آمریکا بود، این اتاق را تأسیس کردیم. من، به عنوان عضو اقتصادی سفارت، یک عضو افتخاری یا یک عضو رسمی بودم و هیچکس به اندازه من در پیشبرد آن نقش نداشت. من بر آن پافشاری میکردم و میزبان این افراد و دیگران بودم.
س: این در سال 71 بود یا 1972 [50 یا 1351]؟
لفلت: بله، در همان حوالی بود. اتاق پیشرفت چشمگیری کرد. البته، ما اعضای ایرانی نیز داشتیم، که نماینده شرکتهای آمریکایی بودند یا در آمریکا تجارت میکردند. در هیئت مدیره هم ایرانی بود. افرادی مثل [محمد تقی] رحیم ایروانی و احمد لاجوردی، و نمیدانم چند نفر دیگر، بودند. جلسات دورهای با سفیر داشتیم، و این روابط عمومی مفید و شاید حتی یک کار اطلاعاتی بود.
از طرف دیگر، راهی در اختیار همکاران ایرانی میگذاشت که اخبار انتقادی از سیاستهای مقامات ایرانی را بهدست بیاورند، بدون آنکه تاجران ایرانی به نقد حکومت مقصر شوند.
س: از لحاظ سیاستهایی که در تجارت و سرمایهگذاری آمریکا تأثیر داشت؟
لفلت: بله و سهولت خود آنها در انجام تجارت. با گذشت روزها و آمدن روزهای سخت اواخر دهه 1970 [1350]، آنها بیشتر و بیشتر از سیاستهای دولت انتقاد میکردند.
س: ما بعداً به آن خواهیم پرداخت. چه کسی اولین رئیس اتاق بود؟
لفلت: اولین رئیس جان فورمل[15] بود.
س: از چه شرکتی؟
لفلت: گودریچ. او از شیکاگو آمده بود. در این زمان بازنشسته نبود و از میان کارهای دیگر، سرپرست یک زمین گلف هم بود.
س: آیا اعضای اتاق هر از گاهی با سفیر دیدار میکردند؟
لفلت: بله. البته نه همه اعضا، ولی ناهار ماهانه داشتیم و هیئت مدیره با سفیر دیدار میکرد. این روشی است که در همه دنیا به نوعی یا به شکلی دیگر رایج است.
س: آیا با مقامات دولت ایران هم دیدار میکردند؟
لفلت: گهگاهی، بله. بهخصوص با وزیر بازرگانی و وزیر اقتصاد. و گاهی اوقات با وزیر دارایی. جمشید آموزگار دوست داشت با اینطور آدمها دیدار کند.
س: چرا اینجوری بود؟
لفلت: نمیدانم. او تمایل به این کار داشت.
ادامه دارد ...
در مصاحبه با طرح تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران - بخش دوم
در مصاحبه با طرح تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران - بخش سوم
در مصاحبه با طرح تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران - بخش چهارم
پینوشتها:
[1]. William Lehfeldt
[2]. General Electric
[3]. Westinghouse
[4]. Combustion Engineering
[5]. نام این وزارتخانه در سال 1353 به وزارت نیرو تغییر کرد. ویراستار
[6]. Jim ZSand
[7]. Tom Jones
[8]. Jeff Kitchen
[9]. Griswold
[10]. Douglas Heck
[11]. Bobby Gray
[12]. منظور عملیات انتقال نیروهای امریکایی به ویتنام جنوبی در پایان جنگ ویتنام در دسامبر 1972 است. ویراستار
[13]. Jim Linen
[14]. John Caldwell
[15]. John Formel
تعداد بازدید: 377