15 آذر 1402
ایور لوکاس
ترجمه: زهرا حسینیان
توضیح گروه ترجمه و پژوهش منابع خارجی دفتر ادبیات انقلاب اسلامی: مقاله زیر را «ایور لوکاس»[1]، رئیس بخش اداره خاورمیانه وزارت امور خارجه انگلیس در زمان انقلاب نوشته است. لوکاس با نگاهی به وقایع منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی، سیاست انگلیس و عملکرد وزارت امور خارجه آن را نقد و بررسی کرده است. هر چند همه گفتههای نویسنده مورد تأیید نیست، اما نکتههایی جالب درباره علل سقوط پهلوی بیان میکند و به همین دلیل بخش عمده مقاله ترجمه و در اختیار پژوهشگران قرار گرفته است. وی معتقد است دستگاه سیاست خارجی انگلیس نتوانست بهموقع در خطر بودن شاه را تشخیص دهد و زمانیکه در اواسط مهر 1357 متوجه گسترش موج انقلاب و ضعف حکومت پهلوی شد، بهدلیل اهمیت حکومت شاه برای منافع انگلیس در منطقه، سیاست تجویزی دولت در قبال شاه این بود: «از شاه، با تمام معایبش حمایت شود، ضمن اینکه گاهی برای رفع این معایب راهحلهایی ارائه شوند.»
نکته مهم دیگر این مقاله اینکه سفارت و وزارت امور خارجه انگلیس، عامل مذهب در جامعه ایران را در دهههای 1340 و 1350 بهدرستی درک نکردند. به قول نویسنده «واقعیت این است که قدرت و جذابیت عامل اسلام را در بستر جامعه ایران تا مراحل پایانی دستکم گرفتیم.» علت این خطای تحلیلی، عدم تماس سفارت با روحانیان ذکر شده بود که دیپلماتهای انگلیسی از این کار منع شده بودند. اکنون معلوم شده که وزارت امور خارجه انگلیس برای آنکه قراردادهای بازرگانی با حکومت پهلوی همچنان برقرار باشد، کارهایی که باعث حساسیت شاه میشده، در دو دهه پایانی حکومت پهلوی انجام نمیداده است.
معرفی نویسنده
در زمان سقوط شاه، ایور لوکاس، رئیس بخش خاورمیانه در اداره امور خارجه و کشورهای مشترکالمنافع، و از سال 1995 تا 2002، رئیس هیئت تحریریه مجله امور آسیایی بود. او همچنین یکی از نویسندگان همیشگی این مجله است. فصل 13 از خاطرات او در کتاب جادهای به دمشق (چاپ رادکلیف، 1997) حاوی جزئیات بیشتری از این رویدادهاست.
****
مقدمه
فوریه 2009، سیامین سالگرد بازگشت آیتالله خمینی از تبعید در اوج انقلاب ایران بود. این سالگرد منجر به نگارش تعدادی مقاله درباره تاریخ گذشته شد. همچنین، این ماجرا با انتشار اسناد رسمی بریتانیا درباره سقوط [محمد] رضا شاه پهلوی «تحت قانون آزادشدن اسناد پس از سی سال» همزمان شد. روزنامه تایمز تحت عنوان «تمام توجه سفیر به تاچر بود، در حالیکه تهران در آتش انقلاب اسلامی میسوخت»، ضمن اشاره به این واقعه تأکید کرده است: «ماهها پس از اینکه سِر آنتونی [پارسونز] تضمین کرد که شاه سرنگون نمیشود، دولت بریتانیا در بهت و حیرت به انقلابی نگریست که در اوایل سال 1979/ اواخر 1357 سراسر ایران را درنوردید.» این امر برای هیچکدام از طرفین کاملاً منصفانه نیست، اگرچه بعداً که پارسونز به اشتباهبودن نظرش اعتراف کرد، قدری اعتبارش ترمیم شد.[2] احتمالاً پیش از انتشار این گزارش مفصل و کامل در ژانویه 2010 «تحت قانون انتشار اسناد پس از سی سال» درباره این واقعه که یکی از کارکنان وزارت امور خارجه آن را در دسامبر 1979/آذر 1358 نوشته است، شاید جالب باشد که به ذهن بسپارید وزارت امور خارجه چگونه به این موضوع نگریست. وزارت امور خارجه در عین آنکه نمیتواند ادعا کند نظرش بیعیب و نقص بوده* اما گویا غافلگیر هم نشده است.
رویدادها
توجه نویسنده در مقام رئیس اداره خاورمیانه به این رویدادها، از ژانویه 1975/ دی ماه 1353 جلب شد. از جمله عواملی که تا آن زمان موجب شکلگیری وقایع در ایران شده بود، تمایل شاه به ایجاد اصلاحات بود که در سال 1963/ زمستان1341، برای اولینبار با انقلاب «شاه و مردم» یا همان «انقلاب سفید» تجلی یافت و بعداً در تلاشهایش برای آنچه که آن را «تمدن بزرگ» مینامید، تا در پایان دهه 1980/1360 کشور را به قدرت صنعتی مدرن درجه 2 تبدیل کند. هر دو آرزوی شاه به بهای آزادیهای مدنی و سیاسی و بدون تأیید دستگاه مذهب دنبال شده بود. اما مادامیکه رونق اقتصادی وابسته به نفت باشتاب پیش میرفت، مخالفتها عمدتاً خاموش بودند. این رونق پس از افزایش شدید قیمت نفت که شاه آن را در اوایل دهه 1970/1350 آغاز کرد و پس از جنگ اعراب و اسرائیل در سال 1973/1353 شتاب گرفت، ابعاد یزرگتری یافت. متأسفانه در تهران، مسئولان با اجرای طرحهای عمرانی بیش از حد بلندپروازانه، مرتکب اشتباهات مدیریتی شدند که تا سال 1976/1355، به تورم جدی، ازدحام در بنادر، انسداد اداری و نیروی انسانی، مهاجرت روزافزون از روستاها به شهرها و فساد گسترده منجر شدند. در همان زمان، رکود و تورم جهانی، و در نتیجه مازاد نفت، تصورِ داشتن درآمد نفتی که برنامههای عمرانی گسترده مبتنی بر آنها بود، بر باد رفت.
متعاقباً، کُند شدن اقتصاد با اجرای اقدامات محدودی از سوی شاه برای دادن آزادیهای سیاسی، بویژه امکان آزادی بیان بیشتر و خوشرفتاری با زندانیان سیاسی همزمان بود. بنابراین، نارضایتی اقتصادی، بویژه در میان طبقه کارگر شهری محروم و سرگردان و طبقه متوسطِ ناامید، با انتقادات گستردهتر از مقامات همراه شد تا وضعیتی را در اوت 1977/ مرداد 1356 به وجود آورد که موجب شود شاه حس کند موظف است امیرعباس هویدا، نخستوزیر معتمد خود را که [بیش از] دوازده سال بر سر کار بود، کنار بگذارد و به جای او جمشید آموزگارِ تکنوکرات، وزیر دارایی سابق و نماینده اصلی ایران در اوپک را بر مسند بنشاند.
دکتر آموزگار با موفقیت با اقتصاد دست و پنجه نرم کرد، تورم را کاهش داد و به طور کلی، در سطح پایینتری از فعالیت، وضعیت را تثبیت کرد. اما فشار برای آزادی سیاسی بیشتر، ادامه یافت و بنا به دلایلی، شاه تا حدی در مقابل آن سر تعظیم فرود آورد. او متوجه شد که لازم است تا زمان سپردن زمام امور به پسرش در دهه 1980/1360، نهادهای سیاسی گسترده و مؤثری تأسیس شوند. ولیعهد رضا، در آن زمان هجده ساله بود و همانطور که اکنون میدانیم، پدرش در آن زمان مبتلا به سرطان لاعلاجی شده بود. شاه واقعاً به دادن آزادی سیاسی کنترلشده به عنوان بخشی از «تمدن بزرگ» معتقد بود و به طور کلی به افکار خارجی و به طور خاص به نگرانیهای حقوق بشری برخی از متحدانش بیتوجه نبود. سرانجام، تجربه او در نظام تکحزبی در قالب حزب رستاخیز که در مارس 1975/ اسفند 1353 شکل گرفت، با شکست مواجه شد.
در این مرحله تحولی رخ داد که آموزگار نتوانست از عهده آن برآید. تاکنون مخالفان فعال دولت عمدتاً از سوی «چپ روشنفکر» - نویسندگان، روزنامهنگاران، حقوقدانان و دانشگاهیان - برخاسته بودند که از بنیانِ حکومت خودکامه انتقاد میکردند و میخواستند در مسیر دمکراسی و اجتماعی به سبک غربی پیش بروند. حزب مخفی و ممنوعه توده یا حزب کمونیست تا حدی از این امر سوء استفاده میکرد. از آغاز سال 1978/پایان 1356، نقش اصلی اپوزیسیون به طور فزایندهای برعهده عناصر مذهبی بود، در حالی که مطمئناً مشروعیت حکومت شاه را به چالش میکشیدند، دقیقاً برعکس آن چیزی بود که اپوزیسیون «لیبرال» میخواست. آنها بر این باور بودند که شاه در پی مدرنیزاسیون، بیش از حد و با سرعت به زیان سنتهای کشور پیش رفته ایمان مسلمانان را نادیده گرفته است. همچنین آنها بازگشت به احکام بنیادی اسلام را تبلیغ میکردند و خواستار احیای قانون اساسی مشروطه سال 1285 بودند که (پس از یک جنبش مشابه علیه شاه قاجار) بر اساس آن کمیتهای متشکل از پنج روحانی عالیرتبه برای همه قوانین کشور حق وتو داشتند؛ و مذهبیها به شدت با سیاستهای سکولارسازی آتاتورکگونه شاه و «غربزدهسازی» جامعه ایران دشمنی داشتند. آنها نشان میدادند که ایرانیان از خارجیها بیزار و متنفرند که با هجوم بسیاری از امریکاییها و اروپاییها در پی رونق نفت، و همچنین در آزار و اذیت جوامع یهودی و بهایی تجلی مییافت.
اگرچه آیتاللهها مدعی تشیع بودند، اما در پرتو احیای جهانی خودآگاهی و اعتمادبهنفس اسلامی و بازگشت به ارزشهای سنتی، خواستههای بزرگتری را مطرح میکردند. از زمانی که خداوند ایمان مسلمانان را با اعطای نفت پاسخ داده بود، این خواستهها ویژگی جوامع مسلمان شده بودند. آنها بدون شک در سرتاسر ایران، جایی که تشیع، مذهبِ دولت و مذهبِ 90 درصد جمعیت بود، از احترام بسیاری برخوردار بودند.
موج مخالفت در ژانویه 1978/دی 1356 با تظاهرات در قم در اعتراض به مقالهای آغاز شد که گفته میشود با دستور دولت و در نقد آیتالله خمینی که از سال 1963[1965/1344] در عراق در تبعید به سر میبرد، منتشر شد. این واقعه با تلفاتی همراه بود و چرخه چهل روزه مکرر شورش، خشونت و مرگ را به راه انداخت که منعکسکننده دوره چهلم سوگواری مسلمانان است. این چرخه در ماه رمضان (اوایل اوت تا اوایل سپتامبر1978/ اواسط مرداد تا اواسط شهریور 1357) به اوج خود رسید، وقتی که مردم برای شنیدن سخنرانیهای تحریکآمیز - بعضی از آنها نوارهای قاچاق سخنرانیهای [آیتالله] خمینی - در مساجد تجمع کردند و سپس به خیابانها ریختند تا به نمادهای تمدن غرب مانند سینماها، بانکها، رستورانها و کازینوها آسیب برسانند و آنها را نابود کنند. اوج این مصیبتها، نابودی سینمایی در آبادان، در 28 مرداد[1357] بود که منجر به جان باختن حدود چهارصد نفر شد.
تا این زمان لیبرالها و مذهبیها گرد هم آمده جریانی را تشکیل داده بودند که بهزودی به سیلابی تبدیل شد و رژیم را از سر راه برداشت. شاه سعی میکرد با دادن امتیازات بیشتر به افکار عمومی، این جریان را متوقف سازد. در ژوئن/ خرداد، او رئیس ساواک را عوض کرد و در 5 اوت/ 14 مرداد وعده داد که در ژوئن 1979/ خرداد 1358 انتخابات آزاد برگزار میشود. ممنوعیت احزاب سیاسی برداشته شد که نتیجه بسیار خوبی در پی داشت. در 26 اوت/ 4 شهریور، آموزگار پس از یک سال نخستوزیری به دستور شاه برکنار شد و جعفر شریفامامی، شخصیت سنتی با مأموریتی دیرهنگام برای گشودن باب گفتوگو با روحانیان میانهرو، به نخستوزیری منصوب شد. شریف امامی اقداماتی را برای جلب نظر علما اعلام کرد، از جمله بستن کازینوها، برقراری مجدد تقویم اسلامی و نیز تعهد بر اجرای احکام اسلام. همزمان، برای آرام کردن جناح دیگر اپوزیسیون، سانسور مطبوعات کاهش یافت، تصمیم برای برگزاری انتخابات آزاد مجدداً مورد تأیید قرار گرفت، و وعده داده شد که با فساد مبارزه میشود. اقداماتی نیز علیه برخی اقلیتهای خاص، مثل فرقه «ضاله» بهائیت انجام شد.
با وجود همه اینها، تظاهرات ادامه یافت و خصومت جدید و جسورانهتری را با شخص شاه به نمایش گذاشت. اواخر روز 7 سپتامبر/ 16 شهریور، احتمالاً به دستور نیروهای مسلح، در تهران و یازده شهر بزرگ دیگر حکومت نظامی اعلام شد. روز بعد، مردم از سر بیاطلاعی یا سرپیچی از این اعلامیه، در میدان ژاله تهران تجمع کردند و سربازان با تیراندازی به آنها عده زیادی را کشتند. در آن زمان بهطور رسمی اعلام شد که 58 نفر کشته شدند؛ اما بعدها اقرار کردند که تعداد تلفات بیشتر بوده عموماً هم معتقد بودند که تعداد کشتهشدگان بسیار بیشتر از آن رقم رسمی اعلامشده بوده است. این فاجعه قرار بود نقطه عطفی در مسیر انقلاب باشد. پس از آن نیز، برای عموم مردم ایران دشوار بود که از فاجعه طبیعی زلزله بزرگ طبس در 16 سپتامبر/ 25 شهریور به اوضاع عادی برگردند. مقامات مذهبی اجازه ندادند که مردم به تلاشهای دولت برای عملیات امدادی توجه نشان دهند. اعتبار نظام به قدری پایین آمد که شریفامامی در جلسه مجلس که از تلویزیون پخش میشد و در آن جلسه قانون حکومت نظامی تصویب شد، با تأسف اظهار نظر کرد که اگر دولت را متهم به وقوع زلزله کنند، تعجب نخواهد کرد.
برقراری حکومت نظامی با تداوم روحیه آشتیطلبانه شاه و نخستوزیرش همراه بود. این امر فقط به تشویق شروع اعتصابات گسترده برای دستمزدهای بیشتر کمک کرد که به سرعت اعطا شدند. اعتصابات بعدی با مطالبات سیاسی انجام شدند، از جمله بازگشت آیتالله خمینی از تبعید، که عراق وی را اخراج کرده، کویت مانع ورودش شده و اکنون در حومه پاریس محصور بود و با خونسردی، به شرط فرانسه مبنی بر عدم شرکت در فعالیتهای سیاسی، بیاعتنایی میکرد. در اواخر اکتبر/ اوایل آبان، اعتصابات به میادین نفتی سرایت کرد. شاه در مواجهه با این تحول تهدیدآمیز و تجدید ناآرامیها در شهرها، کوشید برخی از رهبران مخالف جبهه ملی را متقاعد کند که به دولت بپیوندند؛ اما ظاهراً با صدور دستوراتی از جانب [آیتالله] خمینی، تلاشهایش سرانجامی نداشتن. پس از خشونتهای بیشتر در تهران در نیمه آبان، از جمله حمله به سفارت بریتانیا، شاه فردای آن روز، ارتشبد[ غلامرضا] ازهاری را به ریاست دولت نظامی گماشت. اما این امر حاکی از دوره سرکوب نبود. شاه در مصاحبهای تلویزیونی، با لحنی ملایم و حتی عذرخواهانه، دستگیری هویدای وفادار (بهایی) را اعلام کرد.
اعتصابات و تظاهرات با قطع برق در تهران بیشتر شد و اقتصاد در حال نابودی بود. در 10 و 11 دسامبر/ 19 و 20 آذر، به مناسبت ایام محرم و مراسم تاسوعا و عاشورا، راهپیمایی مسالمتآمیز حدود یک میلیون نفر در خیابانهای پایتخت نشانگر قدرت مخالفان، حتی بیشتر از درگیریهای قبلی بود. با این وجود، خشونتها در اواسط ماه از سر گرفته شد. روحیه نیروهای امنیتی، اولین نشانههای شکست را نشان میداد و تولید نفت دوباره کاهش یافت. شاه آخرین درخواست خود را اعلام کرد و از شاپور بختیار، سیاستمدار جبهه ملی خواست تا تشکیل دولت دهد. بختیار به شرط خروج شاه از کشور موافقت کرد. ده روز طول کشید تا دوره سرنوشتساز پذیرش این شرط از سوی شاه و انجام آن، سپری شود. دورهای که عملاً موقعیت بختیار را متزلزل ساخت زیرا آشکار شد که او «آدم شاه» است. در 16 ژانویه/ 26 دیماه 1357، شاه، ظاهراً برای تعطیلات، از کشور خارج شد و سرانجام، خمینی پیروزمندانه در 1 فوریه/ 12 بهمن ماه به ایران بازگشت و دولت بختیار را غیر قانونی اعلام کرد. اندکی پس از آن، پشتیبانی نظامی دولت بختیار در مواجههای داخلی از هم پاشید و نظام سیاسی جدیدی از راه رسید.
وقایع از منظر وزارت امورخارجه بریتانیا
در سال 1975/1354، با هیچ ارزیابی منطقی، دلیلی برای اعلام خطر نداشتیم. محتملترین دلیلی که یافتیم کنار گذاشتن گزارشی دفاعی بود که «وجه بهتر» رژیم را برجسته میساخت، به این دلیل که « برای دفاع از ایران» بیش از این هزینه کنیم. در اوایل 1977/ اواخر 1355، عوامل بیثباتی در بعضی از وزارتخانهها موجب بروز نگرانیهایی شد. مشکلات اقتصادی باعث شد که وزارت امور خارجه بریتانیا در آوریل/ فروردین 1356 اظهار نظر کرد که عقبنشینیهای جدی بیشتر در برنامههای شاه ممکن است روحیه جامعه ایران را از رضایت منفعلانه به خشم و رنجش فعالانه تغییر دهد. به دنبال ناآرامیهای قم در ژانویه 1978/ دیماه 1356 و پیامدهای آن، وقتی متوجه شدیم که اگر مخالفتهای مردمی به پدیدهای گسترده تبدیل شود، احتمال دارد اراده شاه برای ادامه حکومت از بین برود، اضطرابها بسیار افزایش یافت. همانطور که چرخه مراسم چهلم ادامه داشت، این پرسش مطرح بود که تا چه زمانی میتوان بدون اینکه شاه «سقوط کند یا سرکوب کند»، ادامه داد. در اواسط اوت/ اواخر مرداد، زنگ خطر را برای معاونان وزارت به صدا درآوردیم، و در اوایل سپتامبر/ اواسط شهریور، توصیه کردیم که درباره وخامت اوضاع، به وزیران دولت انگلیس هشدار داده شود. در روز قتل عام میدان ژاله در همان ماه، با سفیر (که در حال بازگشت به تهران پس از مرخصی تابستانی بود) بحث جالبی داشتیم که چالشی که شاه اکنون با آن رو به روست، آیا بزرگترین چالش شاه از 1963/ 1341 است که با انقلاب سفید مخالفت شد یا از سال 1953/ 1332 که مصدق او را مجبور به تبعید کرد. فضا برای ما مبهم بود و سفیر نیز چند روز بعد، پس از بررسی وضعیت از جایگاهش در تهران، نظر خود را که تقریباً شبیه دیدگاه ما بود، اعلام کرد. در اوایل اکتبر/ اواسط مهر، نظر ما بر این بود که اگر اپوزیسیون همچنان به مسیر خود ادامه دهد، حکومت پهلوی باید خیلی خوشاقبال باشد که تا کریسمس باقی بماند. یک ماه بعد، پس از استقرار دولت نظامی در تهران، آنچه را رخ میداد همچون یک تراژدی انکارناپذیر یونانی میدیدیم و فهم تصمیم شاه دشوار بود که چگونه میخواهد خود را از مخمصهای نجات دهد که خودش مسبب آن بود.
در حالی که این ماجرا ادعایی را مبنی بر پیشبینی وقایع بعدی اثبات نمیکند، شاید نشان دهد که وقایع از دور بهتر از آنی دیده میشوند که واقعاً هستند. در لندن، گاهی به اندازه همکارانمان در تهران خوشبین بودیم، اما بدبینی ما هرگز کمتر از آنها نبود. اما چنین اختلافنظرهایی که ممکن بود در تحلیل وجود داشته باشند، به ندرت توصیههای مربوط به سیاستگذاری را تحت تأثیر قرار میدادند؛ تنها به این دلیل که ما انتخاب چندانی نداشتیم. ایران نقش بریتانیا را در مقام حافظ امنیت و ثبات در خلیج فارس به ارث برده بود. در آن زمان، 70 درصد از واردات نفت ژاپن، 60 درصد از واردات نفت اروپای غربی و 44 درصد از واردات نفت امریکا، از طریق این آبراه حیاتی تأمین میشد. ایران ستون منطقهای سازمان پیمان مرکزی [سنتو] بود و مرز 1200 مایلی/ [1930 کیلومتری] با شوروی، مانع مهمی در برابر هرگونه افکاری بود که احتمال داشت کرملین برای دسترسی به بنادر آب گرم خلیج فارس و اقیانوس هند در سر داشته باشد. در نهایت، ایران نه فقط به منبع مهم نفت، بلکه به بازار صادرات بزرگی بویژه برای تجهیزات دفاعی تبدیل شده بود.
به طور خلاصه، با شاه اوضاع خوب پیش میرفت. شاید بیش از حد نگران بودیم که این وضعیت را با صحبت صریح درباره موضوعاتی مانند حقوق بشر و دادن آزادیهای سیاسی خراب کنیم (گرچه مسلماً گفتن اینکه شاه چگونه باید کشورش را اداره کند چندان آسان نبود، وقتی او در حال اندرز دادن به ما بود که چگونه کشورمان را اداره کنیم)؛ و در آن ایام پیشبینیهای بدبینانه که ممکن است « قرارداد بعدی از دست برود»، مانع از حرف زدن با او بود. نتیجهای که ما به آن رسیدیم و درست هم بود اینکه تصور هر رژیمِ جایگزینی برای منافع ما و همینطور برای ایران مضر خواهد بود. چشمانداز مدیریتِ نسبتاً کارآمد و تداوم پیشرفت بعید به نظر میرسید؛ نیروی ثبات منطقهای از بین میرفت؛ مانع دسترسی شوروی به آبهای آزاد برداشته میشد؛ و بازار بزرگ بریتانیا احتمالاً از دست میرفت. از سوی دیگر، باید در نظر میگرفتیم که با تغییر رژیم، امتیاز کمی در اختیار داشتیم، حتی اگر گرداننده حکومت بعدی را مناسب تشخیص میدادیم. اگر تلاش میکردیم با نظام جدید کنار بیاییم، سایر دوستانمان در منطقه دلسرد و مأیوس میشدند. بنابراین، نسخه تجویزی این بود که «از شاه، با تمام معایبش حمایت شود، ضمن اینکه گاهی برای رفع این معایب راهحلهایی ارائه شوند.»
وقتی پرسشهایی درباره ارتباط بریتانیا با دولتی آشکارا مستبد پرسیده میشد، موضع عمومی ما در مراحل اولیه این بود که مقامات ایرانی، از دیدگاه دولت بریتانیا درباره حقوق بشر به خوبی آگاه بودند، اما آن نمایشهای دیپلماتیک احتمالاً نتیجه معکوس داشتند. جایگاهی برای مداخله در امور داخلی ایران نداشتیم، مگر اینکه اتباع انگلیسی دخالت میکردند و چنین اقدامی باعث خشم میشد. بعدها وقتی شاه برای دادن آزادی در رژیم خود تلاش میکرد و مستحق تشویق بود تا انتقاد، توانستیم خط مشی مثبتتری را در پیش بگیریم،. البته در هر صورت باید پیشینه تاریخی متفاوتی را برای آن بخش از جهان در نظر میگرفتیم؛ بحثی که شاه تمایل داشت با ادعاهای مکررش مبنی بر اینکه ایران هماکنون در اتحادیه اروپا حضور دارد، آن را تضعیف کند. در پایان میگفتیم که حکومت شاه، هر کاستی که داشته باشد، بهترین گزینه برای دستیابی به اهدافی است که خبرنگاران ما میخواهند. ما هیچگاه علناً از شاه انتقاد نکردیم.
در اواسط 1978/ اوایل 1357، این موضوع در سطح وزرا بررسی شد که آیا باید از شاه «دوری کنیم» یا نه. اما در غیاب هر جایگزین بهتری، نتیجه همان نسخه تجویزی «حمایت از شاه با تمام معایبش» بود که در بالا بدان اشاره شد. همین پرسش در اوایل پاییز مطرح شد، وقتی تصمیم بر این بود که از منظر ثبات و از منظر دادن آزادیهای سیاسی، موفقیت شاه بهترین نتیجه بود. در 16 اکتبر/ 24 مهرماه، دیوید اوئن، وزیر امور خارجه، مصاحبه تلویزیونی وزینی انجام داد، اما مهمتر آنکه، تا یک هفته بعد که موقعیت شاه به شدت بدتر شده بود، پخش نشد. بنابراین، این ادعا که «وقتی دوستانت به مشکل برمیخورند، پشتشان را خالی نمیکنید»، چند مقام رسمی را تا حدودی شگفتزده کرد و آخرین مورد در نوع خودش بود. شاید این امر متعاقباً باعث ابراز علنی حمایت از شاه شد در حالیکه وقتی در کشور محبوبیت او از دست میرفت، این حمایتهای علنی برای شاه مفید نبود. پس از آن خط مشی رسمی محسوسِ حمایت از شخص شاه، به تشویق دولت باثبات بر اساس قانون اساسی تغییر کرد، و این بیطرفی بالقوه تا چند هفته بعد، تا زمان سقوط شاه، در حد شعار باقی ماند. روی دیگر سکه این بود که باید از بی.بی.سی در برابر ادعاهای پوچ ایرانیان مبنی بر اینکه بی.بی.سی فارسی مخالفان را تشویق میکند، دفاع میکردیم. همان وزیر امور خارجه اصرار داشت که اصل استقلال بی.بی.سی بسیار مهم است.
بُعد مذهبی افول شاه در گزارش واکنشهای دولت انگلیس[3] چندان دیده نمیشود؛ تا حدی به این دلیل که در تهران درباره تماسهای بین سفارت و روحانیان، دستور همیشگی، خویشتنداری حاکم بود؛ بر مبنای این اعتقاد که آنها نسبت به روابط ما با شاه تعصب خواهند داشت. اما در لندن، در سراسر دهه 1970/1350، به طور کلی نگرانی فزایندهای درباره «احیای اسلامی» وجود داشت، بویژه در آن ادارههایی که به امور خاورمیانه رسیدگی میکردند. در اینباره تحقیقاتی صورت گرفته است. جشنواره غیر رسمی جهان اسلام[4] در سال 1976/ 1355 به دنبال انتشار تصویری مثبت از دین بود و در این هدف به موفقیت چشمگیری دست یافت.]...[
واقعیت این است که قدرت و جذابیت عامل اسلام را در بستر جامعه ایران تا مراحل پایانی دستکم گرفتیم. عجیب آنکه اگرچه امریکاییها در این زمینه بهتر عمل نکردند، اما این گری سیک، یکی از کارکنان کاخ سفید بود که بعدها به این نکته کلیدی به خوبی اشاره کرد: «[آیتالله] خمینی باعث انقلاب نشد، اما اغراق نیست اگر بگوییم او یکتنه جنبش اصلاحی غیر معمولی با اهداف محدود را به انقلابی واقعی با محتوای ایدئولوژیک منحصربهفرد، تبدیل کرد.»[5] این جمله مناسبی در آغاز یک فصل است.
پینوشتها:
[1] Ivor Lucas (2009) “REVISITING THE DECLINE AND FALL OF THE
SHAH OF IRAN”, Asian Affairs, 40:3, 418-424, DOI: 10.1080/03068370903195204
[2]. پارسونز در کتابش عذرخواهی خود را ابراز کرده است؛
The Pride and the Fall: Iran 1974– 1979, London: Jonathan Cape, 1984.
[3]. توضیحات بیشتر دربارة جنبة مذهبی سقوط شاه را میتوانید در مقاله نویسنده مطالعه کنید:
‘1979: Year of Destiny in the Middle East’. Asian Affairs, Volume XXXV, Number 1, March 2004, pp: 3–15.
[4]کتابخانه یونسکو در سال 1976/ 1355 جشنواره جهان اسلام را در لندن برگزار کرد. ویراستار
[5]. Gary Sick, All Fall Down: America’s Fateful Encounter with Iran. London: I.B. Tauris, 1985.
سیک همچنین از یکی از مقامات خشمگین وزارت امور خارجه نقل میکند که پس از انقلاب اظهار داشت: «چه کسی دین را جدی گرفت؟»
تعداد بازدید: 276