24 دی 1402
ترجمه: ناتالی حقوردیان
بخش دوم
مقدمه: «ریچارد هلمز» در دهه 1950[1330] وارد سازمان سیا شد. کار او در این سازمان در مقام ریاست سیا در زمان ریاست جمهوری نیکسون پایان یافت. در 1973[1352] سفیر آمریکا در ایران شد و تا 1976[1355] در این سمت ماند.
ارتباط او با ایران به زمانی برمیگردد که کارمند بخش اطلاعات سیا بود و با حوادث سال 1953[1332] آشنا شد. سفرهای او به ایران پس از این دوران و دیدارهایش با شاه با عنوان مقامی عالیرتبه در دستگاه اطلاعاتی آمریکا باعث شد که در جریان تحولات سیاسی ایران در دهههای 1950[1330] و 1960[1340] قرار بگیرد. دوران تصدی او در ایران همزمان با دورهای از تغییرات در این کشور بود. نظریات هلمز درباره خریدهای تسلیحاتی ایران از آمریکا ، با این پیشفرض که ایران نقش پررنگتری در منطقه داشته باشد و به توسعه اجتماعی و اقتصادی برسد، بسیار حائز اهمیت است. علاوه بر این، خاطرات او در حوزه سیاستگذاری خارجی آمریکا و ایران، روشنگر نکات بسیاری است
***
مصاحبه با ریچارد هلمز تاریخ: 10جولای 1985[19 تیر 1364]
مصاحبهگر: ویلیام بِر
□ مصاحبه زیر با سفیر ریچارد هلمز، در قالب پروژة مشترک دفتر تاریخ شفاهی دانشگاه کلمبیا و بنیاد مطالعات ایران است.
□ چه زمانی در ایران سفیر شدید؟ اوایل سال 1973[زمستان 1351]؟
◙ من در ماه مارس 1973[اسفند 1351] وارد ایران شدم. تقریباً اواسط ماه بود. مطمئنم که قبل از نوروز که مصادف با 21 مارس [1 فروردین] است وارد ایران شدم. شاه، هر ساله برای گذراندن سیزده روز تعطیلات نوروز به جزیره کیش میرفت. بنابراین، تا زمانی که او به تهران بازگشت، نتوانستم استوارنامهام را به او بدهم. در اوایل ماه آوریل [فروردین 1352] توانستم استوارنامهام را به او بدهم.
□ چطور شد که بهعنوان سفیر در ایران انتخاب شدید؟ لطفاً کمی در اینباره توضیح دهید که چه مسائلی باعث شد که شما به عنوان سفیر در ایران انتخاب شوید؟
◙ تصور میکنم سادهترین کار برای پرداختن به این موضوع، مراجعه به کتاب همسرم با عنوان همسر سفیر در ایران است. در بخشهای اول کتاب، او به درستی توضیح میدهد که چگونه از من برای سفارت در ایران دعوت بهعمل آمد.
□ پس شما ابتدا در ماه مارس 1973[اسفند 1351] وارد تهران شدید. برداشت کلی شما از ایران، در آن زمان چه بود؟
◙ بهیاد ندارم که به محض ورود فرصت کافی برای این موضوع داشته باشم و برداشت من بعدها شکل گرفت؛ زیرا باید سفر میکردم تا ببینم ایران چگونه کشوری است. به هر حال، تهران، بزرگترین شهر بود؛ اما نمایندة کل ایران نبود. بنابراین، با گذشت هفتهها و ماهها، هنگامی که توانستم به نقاط دیگر کشور سفر کنم، توانستم نظری از کشوری داشته باشم که هنوز یک قرن از اروپا و ایالات متحده عقب بود. من تلاشهای شاه را دیدم و اینکه با تمام این تلاشها نمیتوانست کشور را به قرن بیستم برساند. این که بگوییم روند معکوس بود، خیلی سادهبینانه است. آمار دقیق را بهخاطر ندارم اما نرخ بیسوادی بسیار بالا بود، علیرغم تلاشهای خوب دولت شاه از طریق سپاه دانش که تلاش میکرد به هزاران روستایی خواندن و نوشتن بیاموزد.
□ زمانی که سفیر بودید، چقدر به شاه دسترسی داشتید؟ آیا جلسات منظم با او داشتید؟
◙ بله. من جلسات مکرر با او داشتم. تقریباً همیشه، زمانی که میخواست دربارة موضوعی صحبت کند، با او به تنهایی ملاقات میکردم. همینطور، تمامی هیئتهای عالیرتبه آمریکایی را برای ملاقات با شاه همراهی میکردم. اما او آنقدر برای من احترام قایل بود که بدون حضور دیگران با من ملاقات میکرد تا بتوانیم گفتوگویی صادقانه دربارة مسائل مختلف داشته باشیم که یا در ذهن من بود یا در ذهن او.
□ آیا از جلسات، صورت جلسهای یا اسناد و یادداشتی دارید؟
◙ بله، بیتردید دارم. تلگرامهایی در وزارت امور خارجه وجود دارد که جزئیات تمامی جلسات من با او در آنها ذکر شده است.
□ داستان یکی از روزنامهها این چنین میگوید که شما نفوذ زیادی روی شاه داشتید. اگر نفوذ به معنای قدرت تغییر تفکر باشد، آیا فکر میکنید که این موضوع صحت دارد؟
◙ نمیدانم. تصور میکنم که قضاوت دربارة این مسائل، بویژه مسائل ذهنی، بسیار دشوار باشد. من رابطة خوبی با شاه داشتم. فکر میکنم از من خوشش میآمد. من از او خوشم میآمد. مشکلی در برقراری ارتباط نداشتیم. همیشه به خوبی به صحبتهای من دربارة موضوعات گوناگون گوش میداد. اگر در همین حد باشد، تصور میکنم که نفوذ داشتم. بهعبارت دیگر، اگر بخواهید بهعنوان سفیر، یک مقام دولتی، حاکم یا صاحب منصب دولتی را در هر کشوری راضی کنید که به صحبتها یا پیام شما یا سیاستی که در نظر دارید پیاده کنید، گوش دهد، گاهی موفق میشوید و گاهی موفق نمیشوید. اما تصور میکنم که من احتمالاً به همان اندازه روی شاه نفوذ داشتم که هر سفیر دیگری میتوانست داشته باشد.
□ برداشت شما از شاه در این دوران چه بود؟ آیا از برداشت شما نسبت به دهة 1950[1330] تغییری کرده بود؟
◙ تا جایی که من میدیدم، تغییر چندانی رخ نداد، مگر اینکه طی سالها، اعتماد به نفس او دربارة تصمیماتش برای کارهایی که انجام میداد بالاتر رفته بود. او میتوانست بسیار سرسخت و مصمم باشد.
□ مقامات عالیرتبهای را که در ایران با آنان سروکار داشتید، نام ببرید.
◙ من با شاه مراوده داشتم. با نخستوزیر که در آن زمان امیرعباس هویدا بود. همچنین با وزیر امور اقتصادی و دارایی که هوشنگ انصاری بود. با وزیر کشور که در آن زمان جمشید آموزگار بود.(ص22) با رئیس سازمان برنامه و بودجه، عبدالمجید مجیدی کار داشتم. او یکی از افرادی است که در حافظه من مانده است. الان بهخاطر ندارم که آیا در تمام مدت سفارت من در ایران، او رئیس سازمان بود یا خیر. با ارتشبد طوفانیان هر از گاهی در ارتباط بودم. او کسی بود که وظیفة خرید تسلیحات برای شاه را بر عهده داشت. او وظیفة خرید تسلیحات از منابع خارجی را بر عهده داشت؛ اما بر ظرفیت تولید تسلیحاتی داخلی ایران هم نظارت داشت. همچنین با منوچهر اقبال سر و کار داشتم. فکر میکنم که نام او را درست گفتم اگرچه گاهی نام او را با برادرش اشتباه میکنم. اما اقبال، رئیس شرکت ملی نفت ایران بود. با او هم کار کردم. با تقی مصدقی که رئیس شرکت ملی گاز ایران بود نیز کار کردم. همچنین با مقام مسئول شرکت ملی پتروشیمی ایران، باقر مستوفی، کار کردم.
□ طیف گستردهای از مقامات.
◙ طیف گستردهای از مقامات.
□ نفوذ این افراد بر شاه چگونه بود.
◙ تصور میکنم که یکی از مهمترین مهرهها را که با او کار کردم از قلم انداختهام که وزیر دربار، اسدالله علم بود که مقام بسیار مهمی در ایران بود و من به دفعات با او دیدار کردم.
□ آیا او به شاه نزدیک بود؟
◙ او و اقبال به شاه نزدیک بودند و در عین حال، دو نفری بودند که میدانم دربارة شرایط و اتفاقات جاری با شاه، صادقانه صحبت میکردند. علم از زمان جوانی شاه را میشناخت. زمانی هم نخستوزیر بود. او مسئولیتهای کابینهای دیگری هم داشته است. او و شاه خیلی نزدیک بودند. او عقاید خود را به راحتی برای شاه بازگو میکرد. او در جمع با احترام خاصی با شاه برخورد میکرد؛ اما وقتی ملاقات خصوصی داشتند، تصور میکنم او تنها ایرانی بود که روی شاه نفوذ داشت. فکر میکنم، اقبال دومین ایرانی با نفوذ بود.
□ آیا برداشت شما این بود که سایر مقامات ایرانی، یا حداقل اکثر آنان، با شاه صادق نبودند؟
◙ احتمالاً اغلب آنان صادق نبودند.
□ بر اساس آنچه به یاد دارید، جو سیاسی داخلی در زمان سفارت شما در اواسط دهة 1970[1350] چگونه بود؟
◙ منظورتان این است که آیا باثبات بود یا نه؟
□ بله، برداشت شما از شرایط...
◙ همه در آن زمان باور داشتند که ایران کشوری با ثبات است. حاکمیت شاه بر تمامیت کشورش بهتازگی تثبیت شده بود. پنج یا ده سال بود که توانسته بود صلح و آرامش را در کشور برقرار نماید. شاید بشود گفت که طایفة بویراحمدی، آخرین طایفهای بود که صلح کرد. این امر برای بسیاری جای تعجب داشت زیرا فکر میکنم که نگرش رایج در غرب این بود که شاه و پدرش قبل از او، بر تمام ایران برای مدت طولانی حاکمیت داشتند. اما این واقعیت ندارد. برای همین است که باستانشناسی و اکتشافات باستانشناسی در زمان حضور من در ایران، رونق بسیاری گرفت: برای اولین بار، سایتهای حفاری در بیرون شهر امنیت کافی داشت. سارقان دیگر باستانشناسان را غارت و چپاول نمیکردند. به عبارت دیگر، دولت مرکزی بالاخره توانست از آنان حمایت و حفاظت کند.
□ برداشت شما از شرایط حاکمیت گسترده و مثبت شاه بر نظام خود چیست؟
◙ همه همینطور فکر میکردند. هیچ کسی علیه سمت و سوی حرکت کشور سخن نمیگفت. شکی ندارم که نارضایتیهایی وجود داشت؛ اما هیچ وقت ماهیت یا اهمیت زیادی نداشت.
□ برآورد سفارت از ثبات بلند مدت چه بود؟ آیا نگرانیهایی درباره جانشینی شاه وجود داشت، اینکه پس از مرگ او یا در صورت مرگ زودهنگام چه کسی جانشین او میشود؟ آیا مردم در این رابطه نگرانی داشتند؟
◙ زمانی که من در ایران بودم، شاه با مسئله جانشینی مواجه شد. در نگاه به گذشته میخواهم در اینجا چیزی عنوان کنم که عقیده دارم واقعیت داشت. فکر میکنم در سال 1974[1353] بود، به تشخیص پزشکان فرانسوی متوجه شد که به یک بیماری خونی مبتلا است. اینکه چه به او گفتند یا بیماری را چه تشخیص دادند، من نمیدانم. اما شاید این عامل باعث شد که او تصمیم بگیرد که به ملکه قدرت بدهد تا در صورت فوت او قبل از رسیدن ولیعهد به بیست سالگی برای نشستن بر تخت پادشاهی طبق قانون اساسی ایران، ملکه نایبالسلطنه باشد. همچنین، ادعا میشود که شاه در یک پاکت درب بسته، دستوراتی را دربارة اعضای شورای نیابت سلطنت به ملکه داده بود. صراحتاً، این موضوع هرگز تحقق نیافت زیرا شاه قبل از فوت، ایران را ترک کرد. اما با نگاه به گذشته، که کمی قبلتر گفتم، برداشت من این است که با فرض اینکه سلامت او میتوانست مخاطرهآمیز باشد، شاه اقدام به چنین کاری کرده بود.
□ در 1974[1353]، شما از مشکلات پزشکی او خبر نداشتید؟
◙ خیر، خبر نداشتم. من در این رابطه کار زیادی انجام داده یا حداقل تلاش کردم کاری بکنم. میدانم که در این مورد به من دروغ گفت. ممکن است که مستقیماً دروغ نگفت که «نه، من سرطان ندارم. سرطان خون ندارم» یا هر بیماری که داشت، اما با گفتن جملاتی مانند «در نیوزویک خواندم که ظاهراً من سرطان دارم. تا حالا کسی را سرحالتر و سالمتر از من دیدهاید؟» یا جملاتی از این قبیل میگفت. تا جایی که من متوجه شدم و ممکن است در این رابطه کمی نظرم با گری سیک متفاوت باشد، او به تنها کسی که اعتماد کرد تا دربارة مریضیاش بگوید، ملکه بود. هیچ کس دیگری از این موضوع خبر نداشت. به هیچ کسی هم در اینباره چیزی گفته نشد. همین ماه پیش، ادعاهایی مطرح شد که برخی آمریکاییان ساکن ایران، اخبار موثقی درباره ابتلای شاه به سرطان را شنیده بودند. اما این اخبار اخیراً منتشر شده و صحت آن نیز سنجیده نشده است. اگر بخواهید کل داستان را بدانید، کسی که باید با او صحبت کنید چارلز ناس[1] است که در زمان سفارت [ویلیام] سولیوان در ایران بود و اخیراً هم سمیناری دربارة ایران برای دانشجویان امور خارجه برگزار کرد.
□ بهطور کلی، در این دوره، یعنی اواسط دهة 1970[1350]، درکی از چشمانداز بلند مدت ایران از نظر ثبات وجود ندارد؟
◙ وجود نداشت. من کاملاً به یاد دارم که تاجران آمریکایی بسیاری به ایران میآمدند و با من ملاقات میکردند و دربارة ثبات ایران میپرسیدند. پاسخ من هم این بود که اگر تاجران آمریکایی، در خارج از ایالات متحده به تجارت بپردازند همواره با خطر بیثباتی کشوری که در آن تجارت میکنند مواجه هستند، اما تا جایی که ظواهر امر نشان میداد، ایران در آن زمان بهاندازة هر کشور دیگری باثبات بود. بر سر این موضوع اتفاق نظر وجود داشت. این برداشت کلی ایرانیان و خارجیان بود.
□ در کتابی دربارة انقلاب ایران خواندهام که در سال 1974[1353]، نمایندة اسرائیل در ایران، اوری لوبرانی[2]، فروپاشی زودهنگام حکومت را پیشبینی کرده بود.
◙ پاسخ من به این مطلب این گونه است: من اوری لوبرانی را میشناختم زیرا او «سفیر» غیررسمی اسرائیل در اواخر دورة سفارت من در تهران بود و من از این گزارش اطلاع دارم. جالب اینجاست که این گزارش به این ترتیب رد شد: چند سال پیش، در عصر یک روز، سفیر اسرائیل در ایالات متحده، اِپی اِورون[3]، برای صرف شام در منزل من بود. عصر بود که مرا به کناری کشید و گفت، «فکر میکنم که در مورد بیانات لوبرانی که سقوط شاه را پیشبینی کرده» تو نگرانی و میخواهم مسئله را روشن کنم. در تابستان سال 1978 [1357] که من مدیر کل امور خارجه اسرائیل بودم، سفری به تهران داشتم و با وزیر امور خارجه، خلعتبری و برخی مقامات دیگر دیدار کردم. بهنظر نمیرسید که آنان اغتشاشاتی را که در اوایل این سال رخ میداد جدی گرفته باشند. آنان بیشتر نگران خرابکاریهای روسیه و مسائلی از این دست بودند. در پایان سفر یک هفتهای من، با لوبرانی ملاقات کرده و گفتم: «داستان این گزارشها مبنی بر این که شاه با مشکلاتی مواجه است، چیست؟» لوبرانی به من گفت: «به نظر میرسد که مشکلاتی در اینجا پیشرو باشد اما تا دو سال آینده خبری نیست.» من گفتم: «به چه دلیل اینطور فکر میکنی؟» لوبرانی گفت: «فرد قبل از من (که به اسرائیل برگشته و الان یک تاجر است و دوباره به ایران بازگشته و در اینجا تجارت میکند) به اینجا آمده و قراردادهای دو ساله میبندد.» اهمیت این نکته در این است که این فرد که لوبرانی جانشین او شده بود و نام او را بهخاطر ندارم، یک یهودی اصفهانی بود که در اصفهان بزرگ شده همراه با چند تن از وزرای دولت شاه به مدرسه رفته بود و هم سرشناس بود و هم به عنوان یک خارجی ارتباطات خیلی خوبی در ایران داشت. او بعدها به اسرائیل رفت و تابعیت این کشور را برگزید. بنابراین، حس و برداشت او از شرایط برای همه مهم بود.
□ در سال 1975[اسفند1353]، شاه تمامی احزاب را منحل کرد و یک نظام تک حزبی به نام حزب رستاخیز بهوجود آورد. واکنش کارشناسان سفارت به این تغییر چه بود؟ آن را تغییری مثبت تلقی میکردند یا منفی؟
◙ چه مخالف بودید چه موافق، کار زیادی از کسی در این رابطه بر نمیآمد. تصمیم شاه، حرکت در این مسیر بود. منطق شاه این بود که تا آن زمان مجبور بوده با دو حزب دست و پنجه نرم کند و این احزاب در انتخابات کشور در ظاهر با هم رقابت کرده بر اساس چیزی که شاه بارها به آن اشاره کرد، حزبی در انتخابات پیروز شده که حمایت او را داشته است. به این ترتیب، احمقانه بهنظر میرسید که دو حزب مخالف وجود داشته باشند. در تشریح نظر او باید این گونه بگویم: «چرا نباید تمامی دستگاههای سیاسی را در یک حزب خلاصه کنیم زیرا همه این احزاب میهندوست بوده از شاه و کشورشان حمایت میکنند. پس چرا در این یک حزب، دو جناح نداشته باشیم. یک جناح محافظه کار و یک جناح لیبرال و یک فرد قابل و شایسته هم در رأس آن قرار میگیرد. به این ترتیب، جناحها در داخل حزب نه تنها برای رأی بلکه برای حمایت از تمامی افراد این حزب با یکدیگر رقابت خواهند کرد.» انصافاً هم دو نفر از افراد قابل و با صلاحیت را منصوب کرد. یکی هوشنگ انصاری و دیگری جمشید آموزگار بود.
□ آیا نگرانی در اینباره وجود داشت که این متمرکزسازی حیات سیاسی کشور ممکن است باعث افتراق یا نارضایتی یا اختلاف سیاسی شود؟
◙ میتوان گفت که در آن زمان از نظر متخصصان یا فعالان سیاسی، این حرکت چندان منطقی نبود. از طرف دیگر، شاه فیالبداهه عمل میکرد. شکی در این نیست. تصور میکنم که فکر میکرد این امر ممکن است مؤثر باشد. اما با توجه به پیشینه سیاسی در ایران، روشن است که بسیاری از ایرانیان از برخی کارهای شاه رضایت نداشتند. برخی کارهای او، از نظر مذهبی و از نظر روش و سنت زندگی، برای آنان مشکلساز شده بود.
فکر میکنم یکی از چیزهایی که باعث شد غربیان ـ منظور من از غربیان فقط آمریکاییان نیستند؛ بلکه انگلیسیها، فرانسویها، آلمانیها و غیره را نیز شامل میشود ـ نسبت به شرایط ایران به نوعی کوتهبین باشند این بود که آگاهی مناسبی از طرز تفکر روحانیان یا فعالیت بازاریان نداشتند و هرگز به ذهنشان خطور نکرد که انزجار گستردهای نسبت به سبک زندگی غربی در میان آنان وجود دارد. به عبارت دیگر، غربیان بیشتر با ایرانیانی معاشرت داشتند که سبک زندگی غربی را برگزیده بودند و از آن لذت برده آن را میپسندیدند و خارج از کشور تحصیل کرده به زبان غربیها تسلط داشته، به سبک غربی لباس پوشیده سبک زندگی غربی را راه بهتر و آزادتری برای زندگی میدیدند. شاه در ارتباط با حقوق زنان فعالیتهای زیادی انجام داده بود. بهعبارت دیگر، اگر شما فردی تحصیلکرده در غرب بودید، حرفهای زیادی میتوانستید دربارة سمت و سوی حرکت شاه بگویید. اما اگر تحصیلنکرده و بیسواد بودید، و به سخنرانی روحانیان در مسجد گوش داده در روستایی دور افتاده در کوههای زاگرس زندگی میکردید، این رویه شاید به نظر شما نهتنها بیگانه بلکه منزجر کننده بود. از انقلاب تاکنون، مشخص شده است که گروه کثیری از ایرانیان ـ به درصد نمیدانم؛ لزومی به ذکر آمار و ارقام نیست ـ به زبان ساده از سبک زندگی غربی خوششان نمیآمد و دوست نداشتند از آن الگو بردارند.
البته این امر، مهمترین سؤال را دربارة ایران مدرن امروز مطرح میکند: فرهنگ ایرانی و اسلام چگونه کنار هم قرار میگیرند؟ چگونه این دو را در کنار هم جای میدهید؟ در حال حاضر بهنظر میرسد که اسلام دست بالا را دارد. اما در عین حال، سنت و فرهنگ ایرانی هم وجود دارد که مخالف برخی اعتقادات مسلمانان است و به همین دلیل، بیتردید، بین این دو تنشهایی وجود دارد.
□ در زمان کندی و جانسون، تصور میکنم که مقامات سفارت همواره از آمار اپوزیسیون، مانند جبهة ملی و غیره مطلع بودند. آیا این روند در زمان سفارت شما هم ادامه داشت؟ آیا ارتباطات گاه و بیگاه با مقامات رده پایین در سفارت وجود داشت؟
◙ این ارتباطات بود، اما جالب اینکه تماسهای شما هر چه و هر که بودند، اطلاعات آنان هرگز شما را به یک نتیجه دقیق و صحیح نمیرساند. بهتر است که به این مسئله از جنبه معکوس نگاه کنیم، زیرا شرایط جاری آن زمان را بهتر نشان میدهد. بهعنوان مثال، اگر کسی با (کریم) سنجابی یا (شاپور) بختیار یا هر فرد دیگری در ارتباط بود، یا (مهدی) بازرگان، که بعد از اینکه شاه ایران را ترک کرد، ظاهر شد، این افراد در آن زمان اطلاعات زیادی نداشتند که در اختیار ما قرار دهند. آنان علایقی داشتند. آرمآنهایی هم داشتند. اما قدرتی نداشتند. هنگامی که به قدرت رسیدند، چقدر دوام آوردند؟ خیلی طولانی نبود. آنان نیز به کناری رانده شدند. محققان ایالات متحده، یعنی جیمز بیل و ماروین زونیس و دیگران، همگی معتقد بودند که جبهة ملی تنها گزینه برای نجات ایران خواهد بود. البته، آنان به آرزوی خود رسیدند و این شرایط تنها چند هفته دوام آورد.[4] بنابراین فکر نمیکنم که گردآوری اطلاعات بر اساس صحبتهای افراد در اینجا و آنجا، فردی باهوش و روشنفکر را به نتیجهای برساند که در نهایت بهوجود آمد؛ که روحانیان قدرت را بهدست گرفته و دولت را به جمهوری اسلامی تبدیل کردند.
زمانی که من سفیر بودم، دانشگاهیان آمریکایی انتقاد زیادی از ما میکردند که به اندازة کافی تحقیق نکردیم، اینکه با افراد درست ارتباط برقرار نکردیم، که ما جبهة ملی را تشویق نمیکردیم و این کار را نکردیم و آن کار را نکردیم. وقتی همه چیز تمام شد، آنان نیز مانند بقیه اشتباه کرده بودند، حالا شاید اشتباه آنان دلیل متفاوتی داشت.
□ اما به هر حال ارتباطات گاه و بیگاه برقرار بود، مثلاً مقامات سفارت هر از گاهی با چهرههای اپوزیسیون در این دوره ملاقات میکردند؟
◙ بله.
□ واکنش شاه نسبت به این موضوع چه بود؟ آیا در اینباره چیزی شنیده بود یا اینکه ناخرسند بود؟
◙ یک سری از ارتباطات را ما از طریق روابط اجتماعی بدون تشریفات خاصی برقرار میکردیم. اینکه شاه تا چه حد از این موضوع خبر داشت من نمیدانم. هرگاه شاه، نسبت به موضوعی که باب میلش نبود، مراتب ناخرسندی خود را عنوان میکرد، عموماً موضوعی بود که به اثبات رسیده بود، که برخی ایرانیان به نخستوزیر شکایت کرده گفته بودند: «این چیزی بود که این مرد جوان کارمند سفارت به من گفته است.» در غیر این صورت، انتقاد خاصی وجود نداشت و اینکه آیا شاه از این ارتباطات خبر داشت یا خیر، من اطلاعی ندارم.
تصویر مربوط به اینکه تا چه حد الف) ساواک اطلاع کافی از رویدادهای داخل کشور داشت و ب) اینکه آیا رئیس ساواک اطلاعات کافی، صحیح و موثق دربارة رویدادهای کشور در اختیار شاه قرار میداد، مبهم است. این برای من یک سؤالِ باز است. تصور میکنم که پاسخ افراد مختلف به این سؤال متفاوت خواهد بود. اما برداشت من این بود که ساواک به آن اندازهای که ادعا میشد به کارش مسلط نبود.
□ منظور شما آگاه شدن از آنچه در عرصه عمومی جامعه میگذشت، است؟
◙ بله، همینطور است.
ادامه دارد...
خاطرات شفاهی ریچارد هلمز، سفیر آمریکا در ایران، 1976-1973م - بخش اول
پینوشتها:
[1] - Charles Naas
[2] - Uri Lubrani
[3] - Eppi Evron
[4]منظور هلمز دوره 37 روزه نخستوزیری شاپور بختیار است. ویراستار
تعداد بازدید: 341