25 بهمن 1402
احمد ساجدی
محمدتقی بهلول مشهور به «بهلول گنابادی» در 1286ش. در گناباد متولد شد. اجداد او در عربستان سکونت و مذهب اهل سنت داشتند تا اینکه یکی از نیاکان او به نام محمدطاهر خزائی به تشیع گروید و چون بعد از تغییر مذهب، ادامه زندگی در زادگاه به خاطر عقایدش دشوار شده بود به ایران مهاجرت کرد و در منطقه گناباد ساکن شد.[1] نظامالدین، پدر محمدتقی نیز از عالمان شهر گناباد، و عمویش محمد، معروف به حکیم خراسانی، از علمای اصفهان بود. مادرش معصومه نیز دخترعموی پدرش بود.[2]
تحصیلات
محمدتقی در دوران کودکی به مکتب رفت. او قرآن را نزد پدرش آموخت و در هشت سالگی حافظ کل قرآن شد. حافظه خارقالعادهای هم داشت.[3]
او پس از گذراندن دوره مکتبخانه، تحصیل علوم حوزوی را آغاز کرد و اکثر مواد تحصیلی را نزد پدرش آموخت. از هفت سالگی در کار وعظ و روضهخوانی مهارت کسب کرده بود[4] و در روستاها برای مجالس عزاداری، روضه میخواند. در نوجوانی هنگامی که به منبر میرفت از طرف صوفیها، مریدان و مرشدان آنها مورد تهدید قرار میگرفت. به همین دلیل در سال 1305 به همراه پدرش از گناباد به سبزوار مهاجرت کرد.[5] سپس تحصیل خود را در سبزوار ادامه داد.
اولین مبارزه بهلول علیه حکومت پهلوی اول در سال 1306 انجام گرفت و آن برچیدن بساط جشن و سروری بود که در اول محرم آن سال در باغ ملی سبزوار به مناسبت ورود همسر رضاشاه همراه با امانالله خان پادشاه افغانستان به این شهر تدارک دیده شده بود. در آن زمان امانالله خان که از سفر ترکیه و دیدار آتاترک بازمیگشت، به سبزوار رسید. پیش از آمدن او باغ ملی سبزوار را آذین بسته بودند و زنان رقصنده با مشروبات الکلی آماده پذیرایی از وی بودند. بهلول به نشانه اعتراض، مردم را به اجتماع در اطراف باغ ملی و محل جشن فراخواند و خود در جمع آنان و در کنار همان باغ شروع به سخنرانی کرد:
«من تأسف میخورم که چرا باید دشمنان دین در شب اول محرم در این باغ عیاشی کنند و کارهای خلاف شرع انجام دهند. باید این بساط برچیده شود.» با افزایش تدریجی مردمی که به حمایت از فراخوان بهلول اجتماع کرده بودند، شهردار سبزوار، ناگزیر شد به مأموران شهربانی دستور دهد بساط جشن را جمع کنند. امانالله خان که باخبر شده بود، همراه میزبانش تیمورتاش با عجله از شهر گذشت و تا نیشابور در هیچ کجا توقف نکرد. پس از این ماجرا شیخ بهلول به عنوان بانی این اتفاق تحت تعقیب قرار گرفت و با پای پیاده و به صورت ناشناس از سبزوار عازم قم شد؛ سفری که حدود یک ماهونیم طول کشید.[6]
او در قم به مدت یک سالونیم نزد آیتالله ملاعلی معصومی همدانی و آیتالله سیدشهابالدین مرعشی نجفی به تحصیل ادامه داد.[7]
بهلول در قم متوجه شد رضاشاه قصد دارد قبرستان قدیمی شهر را تحت عنوان «باغ ملی» به مرکز فساد تبدیل کند و دستور آن را به شهردار قم نیز داده است. این تصمیم با مخالفت علما روبهرو شد و آنان در سفری که شاه به قم داشت، مخالفت خود را به او اعلام کرده بودند. بهلول نیز پس از مشورت با علما و مراجع قم، به مقابله با این تصمیم پرداخت و در سخنرانیهای تند خود به افشاگری علیه آن پرداخت. در نتیجه رئیس شهربانی قم درصدد دستگیری او برآمد، اما بهلول موفق به فرار شد. پس از چند ماه دامنه فعالیتها و مبارزات او به روستاهای اطراف قم نیز کشیده شد. سرانجام مأموران او را در روستای حاجیآباد دستگیر کردند و زمانی که قصد انتقالش را داشتند، زنی آزاده به یاریش شتافت. فاطمه حاجیآبادی خود را به پشتبام رساند و با داد و فریاد، مردم را از دستگیری شیخ باخبر ساخت. با هجوم مردم، مأموران وحشتزده پا به فرار گذاشتند و بهلول به سبزوار بازگشت.[8]
وی در سال 1308 به درخواست مادرش به قصد زیارت عتبات عالیات راهی عراق شد و چند ماه در درس خارج آیتالله سیدابوالحسن اصفهانی حاضر شد.[9] سپس از طرف بعضی از علمای نجف دعوت به سخنرانی شد. در سال 1309 آیتالله ابوالحسن اصفهانی او را به ادامه فعالیت تبلیغی در ایران، علیه سیاستهای مخالف اسلامِ رضاشاه توصیه کرد.[10]
بهلول این توصیه را پذیرفت ولی قبل از اینکه به ایران برگردد، عازم حج شد. او پس از بازگشت از حج به دلیل آنکه قصد مبارزه با حکومت رضاخان را داشت، به منظور حفظ جان همسرش و با رضایت او، از وی جدا شد؛ زیرا به گفته خودش، فعالیتهای او با فرار و زندان و آزار همراه بود و نمیخواست همسرش دچار دردسر شود.[11] سپس او را به عقد یکی از دوستانش درآورد و به این ترتیب هیچ اولادی از وی به یادگار نماند.
بهلول در سال 1311 در شهرهای مختلف علیه سیاستهای رضاشاه سخنرانی میکرد و از این مکان به آن مکان میرفت و مأموران رضاشاه قادر به بازداشت او نبودند، اما وقتی ۱۰ شب در مسجد شاه (امام خمینی) بازار تهران به منبر رفت، دستگیر و زندانی شد.[12]
بهلول در سفر دوم خود به عراق در 1313 که همراه خواهر و دختر خواهرش بود، در مساجد و منبرهای شهرهای مسیرش، درباره وضع سیاسی کشور سخن گفت. قوانینی که بهلول آنها را مخالف اسلام میدانست، و راجع به آنها سخنرانی میکرد، عبارت بودند از: تأسیس سینما، آزادی فروش شراب و قمار، ممنوعیت امر به معروف و نهی از منکر از سوی روحانیون (مصوب ۱۳۰۶)، اسلامستیزی، حذف اسامی و کلمات عربی از زبان فارسی، پیشنهاد تعطیلی یکشنبه به جای جمعه، تعیین سن ازدواج ۱۸ سال برای پسران و ۱۵ سال برای دختران (مصوب ۱۳۱۰) و...[13]
یکی از مهمترین بخش مبارزه بهلول با حکومت رضاشاه، نقش وی در قیام مسجد گوهرشاد بود.
در تیر ۱۳۱۴ روحانیونِ مشهد با تجمع در منزل آیتالله سید یونس اردبیلی، تصمیم گرفتند نمایندگانی را برای مذاکره با رضاشاه اعزام کنند تا بتوانند راهی برای لغو قانون اجباری شدن استفاده از لباسهای متحدالشکل و کلاه شاپو و کشف حجاب بیابند. آیتالله سیدحسین طباطبایی قمی به عنوان نماینده انتخاب شد، اما حکومت رضاخان، او را در آغاز مأموریتش دستگیر و به اعتراضهای مردم نیز توجهی نکرد. در نتیجه بهلول در ۱۷ تیر ۱۳۱۴ راهی مشهد شد و بعد از مراجعه به منزل آیتالله قمی و آگاهی از وضعیت او به حرم امام رضا(ع) رفت و علیه سیاستهای ضد اسلامی رضاخان سخنرانی کرد.[14]
بهلول پیش از ورود به مشهد به خاطر یک سخنرانی تند علیه رضاشاه در شهر فردوس تحت تعقیب مأموران حکومت رضاشاه بود، اما او در منزل یکی از مریدان خود به نام نجفی مخفی و سپس موفق به فرار شده بود.[15]
بهلول روز جمعه 20 تیر توسط مأموران شهربانی مشهد بازداشت شد.[16] او را در داخل یکی از حجرههای حرم حبس کردند تا در آخر شب وی را به شهربانی ببرند، اما مردم به حجره هجوم آورده او را آزاد کردند.[17] مأموران سپس از بیم رسیدن نیروهای مردمی به مسجد که زمزمه آن در شهر پیچیده بود، عقبنشینی کرده و به مقرهای خود بازگشتند.[18]
در همان روز هیئتی مرکب از چهار روحانی و استاندار و نایب تولیت از طرف دولت برای مذاکره نزد بهلول رفتند،[19] اما بهلول به آنان گفت تا زمانی که آیتالله قمی از زندان آزاد و به مشهد بازگردانده نشود، دست از مبارزه برنخواهد داشت.[20] در پی این اعلام رضاخان در تلگرافی خواستار سرکوب شدید قیام شد.
نیروهای دولتی قبل از اذان صبح روز 21 تیر 1314 وارد مسجد گوهرشاد شده و با مردم درگیر شدند و زائران را به گلوله بستند و حدود ۲۰۰۰ نفر از آنان را به شهادت رسانده یا مجروح کردند. این حادثه در تاریخ ایران به نام «قیام گوهرشاد» ثبت شد.[21]
پس از این رویداد، دولت رضاشاه در اعلامیه رسمی خود بهلول را یاوهگو، فحاش، هتاک و آشوبگر خواند و هواداران وی را نیز اوباش، اراذل، سادهلوح، و بیسواد نامید.[22] منابع خبری حکومت نیز، بهلول را «مجهولالهویه» و «عامل انگلیس» خواندند و تلاش کردند موج نفرت از رضاشاه در کشور را یک تفکر هدایتشده از سوی انگلیس معرفی کنند.[23]
در پی قیام اسلامی مردم در مسجد گوهرشاد، بعضی از رهبران روحانی از جمله بهلول توسط اهالی پنهان شدند. بهلول نیز قبا و عمامه را از سر برداشت و توانست در میان انبوه جمعیت از حلقه محاصره مأموران خارج شود.[24] وی سپس به افغانستان رفت.[25]
در آن زمان ظاهر شاه در افغانستان سلطنت میکرد و با سلسله پهلوی مناسبات خوبی داشت. از اینرو به دستور رضاشاه تلگرامی از طرف وزارت خارجه ایران برای صدراعظم افغانستان ارسال و در آن درخواست شد بهلول در آن کشور تحت نظر قرار گرفته و زندانی شود.[26] استاندار هرات نیز بلافاصله پس از ورود بهلول دستور داد او را به خانه سرمنشی استاندار ببرند و تحت مراقبت قرار دهند. پس از ۴۰ روز به استاندار دستور رسید که بهلول را به کابل بفرستد. بهلول پس از انتقال به کابل، مدت چهار سال را در زندان انفرادی گذراند. چندی بعد گزارش دیگری از دفتر صدراعظم افغانستان به دفتر مخصوص رضاشاه رسید حاکی از اینکه «شیخ بهلول با وجود تحت نظر و زندانی بودن توانسته با علمای افغانستان ارتباط برقرار سازد. به طوری که از غالب ولایات عدهای از علما به کابل آمده و یقین داریم منظورشان استخلاص اوست.» صدراعظم افغانستان در این گزارش قول داد که «بهلول به سلامت از زندان خارج نخواهد شد.» این سخنان به رضاشاه آرامش داد.[27]
بهلول در زندان کابل، بیشتر اوقاتش را به سرودن شعر میگذراند و چون به او قلم و کاغذ نمیدادند، توانسته بود حدود صد هزار بیت شعری که در این دوران سروده بود، حفظ کند. در این دوران (1324ش) پدر بهلول در ایران مسموم شد و درگذشت. پس از مرگ او، مادر بهلول، نامهای به رئیس کل پلیس و ژاندارمری افغانستان نوشت و از او خواست بهلول را پیدا کند و از او بخواهد تا به مادرش نامهای بنویسد. رئیس پلیس افغانستان که اتفاقاً یکی از شاگردان قدیمی بهلول بود، نامه را به دست او رساند و پاسخش را نیز گرفت و برای مادرش ارسال کرد. چند سال بعد بهلول را به یکی از شهرهای استان بلخ و سپس به زندانی سیصد نفری در جلالآباد، منتقل کردند.[28]
بهلول بعد از مسجد گوهرشاد، ۳۱ سال در افغانستان زندانی بود. یکی از فعالیتهای او طی این مدت، سرپرستی کودکان یتیم و بیسرپرست افغانستان بود. او خودش میگوید: «بیکار بودم، ۱۲ بچه بیمادر را از شیرخوارگی تا وقت از شیر گرفتن، بزرگ کردم.»[29]
بهلول در این مدت، با برخی از مأموران زندان و افسران پلیس افغانستان ارتباط دوستانه برقرار کرده و با آنان درباره سلطنت و زیانهای آن صحبت میکرد، از آن جمله، خواجه نعیم کابلی بود[30] که بعدها با سیداسماعیل بلخی و دیگران برای براندازی سلطنت افغانستان اقدام کردند.[31] او همچنین در زندان کابل با نگهبانان اهل تسنن ارتباط میگرفت و درباره اهلبیت(ع) برای آنان صحبت میکرد.[32]
بهلول در یکی از نامههایی که در 20 بهمن 1325 از داخل زندان کابل برای بستگان خود نوشته، از رفتار مأمورین حکومت افغانستان و زندانبانان کابل اظهار رضایت کرده است. او در این نامه تصریح کرده که: «اگر چه دوازده سال است محبوسم، لیکن چون در نظر بنده همه دنیا محبس است، حبس و آزادی چندان فرقی برای من ندارد.»[33]
شیخ بهلول پس از 31 سال اسارت و تبعید، سرانجام در سال 1345 آزاد شد و به دمشق رفت و از آنجا با موافقت جمال عبدالناصر رئیسجمهور مصر از راه هندوستان رهسپار قاهره شد و در دانشگاه الازهر به تدریس علوم دینى پرداخت.[34] پس از آنکه مدت اقامت او تمام شد، ناچار شد از مصر عزیمت کند اما با مخالفت دانشجویان مواجه شد. یکی از دانشجویان که پدرش از صاحبمنصبان مصری بود، توانست مشکل اقامت بهلول را حل کند. او یک سالونیم دیگر در مصر ماند و با نظر جمال عبدالناصر که مخالف پهلویها بود، ریاست بخش فارسی رادیو مصر را به عهده گرفت و به پخش اشعار و مطالب عربی و فارسی در مخالفت با آمریکا، صهیونیزم و حکومت پهلوی پرداخت.[35]
بهلول به دنبال آغاز روند اخراج ایرانیان از عراق (۱۳۴۸ تا ۱۳۵۰)، از مصر به عراق رفت و با مراجعت به کنسولگری ایران در کربلا درخواست مجوز بازگشت کرد. او بعد از ۳۶ سال، با موافقت محمدرضا پهلوی، در سال ۱۳۵۰ به ایران بازگشت و بدون شرط خود را به دولت ایران تسلیم کرد. او ابتدا به زندانی در تهران منتقل شد، اما پس از ۵ روز بازجویی و ۳۵ روز زندانی، مورد عفو قرار گرفت و آزاد شد.[36]
بهلول پس از پیروزی انقلاب اسلامی زندگی خود را در زادگاهش گناباد با تدریس و برگزاری جلسات مذهبی در زادگاهش، گذراند. او در ۱۳۵۷ با امام خمینی ملاقات کرد و در ۱۳۵۹ به جمع رزمندگان اسلام در جبهههای جنگ پیوست. دیوان اشعارش نیز در 1360 چاپ و منتشر شد. در ۱۳۶۱ مجموعه خاطرات او با عنوان «خاطرات سیاسی بهلول» به چاپ رسید. در مرداد ۱۳۷۹ همایش بزرگداشت بهلول توسط شورای اسلامی شهر گناباد برگزار شد[37] و در 1382 که زلزله بم اتفاق افتاد عازم آنجا شد و به کمک زلزلهزدگان شتافت.[38]
سرانجام محمدتقی بهلول در هفتم مرداد ۱۳۸۴ در حالی که نه همسر، نه فرزند و نه مال و منالی جز ردای تنش داشت، چشم از جهان فروبست.[39] او از ۲۴ فروردین این سال به دلیل سکته مغزی در بیمارستان خاتمالانبیاء تهران بستری بود.[40] پیکر بهلول بعد از تشییع در تهران، مشهد و تربت حیدریه در ۱۲ مرداد در گناباد دفن شد. آرامگاه وی در ورودی شهر گناباد قرار دارد.
آیتالله خامنهای در پیامی درگذشت او را تسلیت گفت. در بخشی از این پیام آمده است:
«این بنده صالح و مجاهد و پرهیزگار که عمر طولانی و پرماجرای خود را یکسره با مجاهدت و تلاش گذرانید، یکی از شگفتیهای روزگار ما بود. 70 سال پیش در ماجرای خونین مسجد گوهرشاد، زبان گویای ستمدیدگان و حقطلبان شد و آماج کینه حکومت سرکوبگر پهلوی گشت... در سالهای دفاع مقدس همهجا دلهای جوان و نورانی رزمندگان را از فیض بیان رسا و صادقانه خود نشاط و شادابی بخشید، 90 سال از یک قرن عمر خود را به خدمت به مردم و عبادت خداوند گذرانید. زهد و وارستگی او، تحرک و تلاش بیوقفه پیکر نحیف او، ذهن روشن و فعال او، حافظه بینظیر او، دهان همیشه صائم او، غذا و لباس و منش فقیرانه او، شجاعت و فصاحت و ویژگیهای اخلاقی برجسته او، از این مؤمن صادق، انسانی استثنایی ساخته بود.»[41]
آیتالله خامنهای علاقه زیادی به شیخ بهلول داشت و جملاتی نیز در وصف وی گفته بود. البته این علاقه، متقابل بود. بهلول چه در زمان ریاست جمهوری و چه در زمان رهبری با ایشان ملاقات کرده بود. بهلول در وصف رهبر انقلاب اینگونه میگوید:
«کسی را بیرغبتتر از ایشان نسبت به مال دنیا نمیشناسم، شاید من به زهد مشهور باشم، اما ایشان از من زاهدترند. چون من هیچ ندارم و زهد دارم، اما ایشان میتوانند همه چیز داشته باشند و در عین حال زهد میورزند(نقل به مضمون)»[42]
او بیش از ۲۰۰ هزار بیت شعر سروده است و ۵۰ هزار بیت شعر از دیگر شاعران را حفظ کرده بود.[43] ۳۰ هزار بیت از اشعار بهلول متعلق به حضرت زهرا(س) و قسمت قابل توجهی نیز بر وزن اشعار شاهنامه فردوسی در وصف امام خمینی(ره) است که به «خمینینامه» شهرت دارد.[44]
شعرهای بهلول غالباً درباره اهلبیت، مسائل دینی، سیاسی و اجتماعی و همچنین احساسات شخصی اوست[45] که از سوی «نشر حرم حضرت عباس(ع)» نیز، ترجمه عربی آن منتشر شده است.
پینوشتها:
[1]. موسوی مطلق، عباس، اعجوبه عصر، بهلول قرن چهاردهم، تهران، نسیم حیات، ۱۳۷۹، ص 31.
[2]. موسوی مطلق، عباس، همان، ص 32 - 35.
[3]. خبرگزاری ایرنا مقاله: «درباره شیخ بهلول گنابادی» ۸ مرداد ۱۳۹۹، ۷:۲۴، کد خبرنگار: 1343.
[4]. روزنامه اطلاعات، یکشنبه 9 مرداد 1384، ص 2.
[5]. خبرگزاری ایرنا، همان مقاله.
[6]. بهلول، محمدتقی، خاطرات سیاسی بهلول، انتشارات پیام عترت، ص ۲۵ -۳۰؛ و روزنامه اطلاعات، یکشنبه 9 مرداد 1384، ص 2.
[7]. موسوی مطلق، عباس، همان، ص 41.
[8]. محمدتقی، بهلول، خاطرات سیاسی بهلول، همان، ص 32 - 38.
[9]. عباس موسوی مطلق، همان، ص ۴۱.
[10]. عبدالعظیم مهتدی بحرانی، مذاکرات بهلول، نشر سفینة النجاة، ۱۴۲۱ق/۲۰۰۰م، ص ۷۰ - ۷۳.
[11]. مهتدی بحرانی، عبدالعظیم، همان، ص ۷۶ - ۷۷.
[12]. مهتدی بحرانی، عبدالعظیم، همان، ص۷۴ - 75.
[13]. مهتدی بحرانی، عبدالعظیم، همان، ص 79 - 80.
[14]. سعادتی، امیر، کشف حجاب از کشف حجاب: مجموعه مقالات همایش بزرگداشت قیام مسجد گوهرشاد، تهران، انتشارات قلم، ۱۳۸۷، ص ۱۹۷.
[15]. فصلنامه مطالعات تاریخی، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، تابستان ۱۳۸۹، ش ۲۹، مقاله: «قیام گوهرشاد»، ص ۱۲۴.
[16]. بهبودی، هدایتالله، الف لام خمینی، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، زمستان 1396، ص 91.
[17]. مکی، حسین، تاریخ بیست ساله ایران، ج 6، ص ۲۳۴.
[18]. متولی حقیقی، یوسف، تاریخ معاصر مشهد، انتشارات مرکز پژوهشهای شورای اسلامی شهر مشهد، ۱۳۹۲، ج 1، ص ۲۸۷.
[19]. سعادتی، امیر، همان، ص ۱۸۷.
[20]. بهلول، محمدتقی، خاطرات سیاسی بهلول، مشهد، نشر نوند، ۱۳۷۶، ص 71.
[21]. عاقلی، باقر، روزشمار تاریخ ایران، نشر گفتار، 1376، ج 1، ص 286 - 287.
[22]. مجد، محمدقلی، رضاشاه و بریتانیا، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، بهار ۱۳۸۹، ص ۱۸۲.
[23]. واحد، سینا، قیام گوهرشاد، انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، ج 1، ص 73.
[24]. خاطرات و مبارزات حجتالاسلام فلسفی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۷۶، ص ۸۶.
[25]. «قیام تاریخی علامه شیخ محمدتقی بهلول گنابادی برابر رضاخان»، سایت سدید.
[26]. فصلنامه مطالعات تاریخی، همان، ص ۱۳۲.
[27]. فصلنامه، همان.
[28]. خبرگزاری ایرنا، همان مقاله.
[29]. همانجا.
[30]. مهتدی بحرانی، عبدالعظیم، همان، ص ۲۸۳.
[31]. غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، جلد۲، ص ۲۵۸، بهنقل از ناصری داوودی، زمینه و پیشینه جنبش اصلاحی در افغانستان، ۱۳۷۹، ص ۲۷۴.
[32]. مهتدی بحرانی، عبدالعظیم، همان، ص 165 - 166.
[33]. مرکز بررسی اسناد تاریخی، آرشیو اسناد، موضوع سند: «نامه حجتالاسلام محمدتقی بهلول از زندان افغانستان در سال 1325»، تاریخ انتشار: 03 مرداد 1402.
[34]. دانشنامه اسلامی، مبحث: «شیخ محمدتقی بهلول».
[35]. خبرگزاری ایرنا، همان مقاله.
[36]. مهتدی بحرانی، عبدالعظیم، همان، ص 283.
[37]. ویژهنامه خبر آنلاین: «برای مردی که 31 سال زندان کشید»، ۱۹دی ۱۳۸۹ ـ ۰۹:۴۱ و: محمدرضا فرزین، راسخون، «سالشمار زندگی محمدتقی بهلول».
[38]. خبرگزاری ایرنا، همان مقاله.
[39]. روزنامه اطلاعات، یکشنبه 9 مرداد 1384، ص 1 - 2.
[40]. روزنامه اطلاعات، همانجا.
[41]. خبرگزاری مهر، 10 مرداد 1384.
[42]. خبرگزاری فارس، همان.
[43]. روزنامه اطلاعات، یکشنبه 9 مرداد 1384، ص 2.
[44]. خبرگزاری فارس، عنوان مبحث: «شیخ محمدتقی بهلول گنابادی».
[45]. «دیوان اشعار بهلول گنابادی»، سایت بنیاد محیط طباطبایی.
تعداد بازدید: 402