01 اردیبهشت 1403
سال 1354 به مناسبت سالگرد 15 خرداد آقای شیخ احمد کروبی چند روزی در مدرسه فیضیه اقامت گزید و هر روز نشسته یا ایستاده سخنرانی میکرد و رژیم پهلوی را به رژیم یزیدی تشبیه میکرد. صحبتهای ایشان تا پانزدهم ادامه پیدا کرد.
روز 15 خرداد سخنرانی داغی کرد، این جرقهای بود برای حوادث جدید.
همان سال تعدادی از بچهها را در زندان اعدام کردند و گفتند در حال فرار کشته شدند. ما برای بچههای مذهبی فاتحه گذاشتیم بعد هم آقای کروبی سخنرانی کرد. بچهها تصمیم گرفتند داخل فیضیه یک تظاهراتی داشته باشند. آقایان نیکآبادی و شهید سلیمی خیلی فعال بودند. خواستیم بیرون بیاییم مدرسه محاصره بود، برگشتیم و پراکنده شدیم. چون جلوی در محاصره بود از پشتبام طرف رودخانه بیرون پریدیم و به خانه رفتیم. فردا دوباره از در وارد شدیم و تظاهرات به راه انداختیم. محاصره بیشتر شد و باز با لطایفالحیلی بیرون زدیم. مأمورین دیگر نمیگذاشتند کسی بیرون بیاید یا وارد شود. چون میدانستند اگر درگیری شود چه پیش میآید. عدهای نگهبانی میدادند و تعدادی از بچهها هم به خانه علما و مراجع میرفتند تا از فشار رژیم بکاهند.
بچهها با پرچم قرمز به بالای بام فیضیه رفتند و آنها را نصب کردند به علامت و به یاد پرچم قرمز سالار شهیدان و اینکه خون شهیدان 15 خرداد هنوز میجوشد. رژیم هم روی آن پرچم قرمز مانور میداد که اینها با پرچم کمونیستی تظاهرات میکنند و مارکسیستهای اسلامی در فیضیه رخنه کردهاند. به همین دلیل زمینه را برای هجوم پلیس فراهم میکردند و سرانجام تعدادی را با همین دلیل دستگیر کردند و با خود بردند.
ما هم برای حمایت از طلبهها به خانه علما رفتیم. یک اطلاعیهای را پیشنویس کردیم که علما آن را امضا کنند. متن خیلی تند بود.
خدمت علمای طراز اول رفتیم. گفتند، همه رفتند خانه علامه طباطبایی. آیتالله شریعتمداری، آیتالله گلپایگانی، آیتالله مرتضی حائری، آیتالله مرعشی نجفی و خود علامه بودند. جلسهای گذاشته بودند که ببینند نسبت به اتفاق افتاده چه کنند.
ما صحبت را شروع کردیم که امروز طلبهها را دارند به اسم مارکسیسم اسلامی دستگیر میکنند و نهضت را خدشهدار میکنند. به طلاب جسارت میکنند. حداقل تقاضایی که از شما بزرگان داریم این است که اطلاعیه را امضا کنید. آیتالله شریعتمداری گفت: هویت تکتک این دستگیرشدگان را بدهید. به دو تا از علمای درجه یک حوزه مثل آیتالله مکارم شیرازی، آیتالله جعفر سبحانی تا اینها را تأیید کنند تا من امضا کنم. البته این محال بود و نمیشد هویت تکتک را کشف کرد.
ما هم گفتیم این باید امضا شود. الآن حیثیت طلبهها و فیضیه در خطر است بالاخره مسئولیت بزرگ دفاع از حوزه در دست شماست. اگر نمیتوانید بگذارید کسی که اهلش است بردارد. یک حرف خیلی تندی بود که ما در آن جمع زدیم. اول آقای شریعتمداری و بعد آقای گلپایگانی بلند شدند و رفتند. ما، آقای مرعشی نجفی و شیخ مرتضی حایری را نشاندیم و با آنها صمیمیتر صحبت کردیم. آقای حایری گفت: من به دنبال حفظ حوزه هستم؛ اگر بخواهم امضا کنم حوزه کاملاً از هم میپاشد.
من قبلاً در جریان زندان قزلقلعه که اتفاق افتاده بود و ضرب و شتم و شکنجه بچهها و قصه مهدی ربانی و آن ادرار کردنش را به آقای حائری گفته بودم. وضعیت زندان را تشریح کرده بودم و ایشان خیلی متأثر شده بود. من را شناخت، گفت: تو همان کسی نیستی آن روز در ارتباط با وضعیت زندان توضیح دادی؟ گفتم: چرا. گفت: من امضا میکنم، آقای نجفی هم امضا کرد. دو نفر امضا کردند. اگر میتوانستیم آن را تکثیر کنیم کار بزرگی کرده بودیم. اما من یقین کردم که دیگر لو رفتهام چون قبل از اینکه به این مکان بیایم، سخنرانی تندی هم در خانه آقای شیرازی کرده بودم.
پیشنویس اعلامیهها در جیبم بود. از منزل علامه که بیرون آمدم پیشنویس را جلوی، جمع پاره کردم. البته پاکنویس را که خودم تهیه کرده بودم به یکی از بچهها به نام عباس حسینی سپردم تا تکثیر کند.
عصر نوروز خرداد من خانه پدر خانمم بودم. رفتم در را ببندم، دیدم خانه در محاصره است. جلو در، یکی از ساواکیها من را شناخت. حمله کرد به در که نگذارد بسته شود، من هم نامردی نکردم در را محکم فشار دادم و مشتی محکم در دهنش کوبیدم. بقیه به کمکش آمدند و نتوانستم در را ببندم و دستگیر شدم.
منبع: دهه پنجاه: خاطرات حسن حسنزاده کاشمری، علی خاتمی، محمدکاظم شکری، تدوین فرامرز شعاع حسینی، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، عروج، 1387، ص 133 - 136.
تعداد بازدید: 156