11 اردیبهشت 1403
یکبار در بند عمومی اوین (بند یک) [در سال 54] در داخل یکی از اتاقها و با همان امکانات اندک داخل بند، نمایش «هجرت به حبشه» را اجرا کردیم که نمایشی بود از وضع مسلمانان صدر اسلام در مکه و شکنجه شدن آنان به دست سران قریش و سپس مهاجرتشان به حبشه و پناه بردن به نجاشی امپراتور مسیحی آن کشور. با نقشآفرینی آقایان فاکر (به عنوان نجاشی)، معادیخواه (جعفربن ابیطالب)، کچویی و طالبیان (مسلمانان شکنجه شده) و لاجوردی (به عنوان یکی از بزرگان قریش). خود من [جلال رفیع] هم به عنوان وزیر نجاشی، ایفای نقش میکردم که در حاشیه، نوعی گفتار و رفتار طنزآمیز را هم باید نشان میدادم. برای انجام گریم و فضاسازی صحنه، با رنگ قرصهای بهداری صورتمان را سیاه کرده و با پتو و ملافه و لباس و لوازم خودمان، شولا و شنل و تخت و تاج درست کرده بودیم. موقعی که آقایان کچویی و طالبیان به عنوان یاسر و عمار شلاق میخوردند و داد میزدند، صدایشان به خارج بند نفوذ کرده و نگهبان زندان را هراسان به داخل بند کشانده بود. مرتباً میپرسید چه خبر است و چه کار میکنید؟! نمیدانم به او چه گفتند. یا به او گفته شد که جنایات دولتهای کمونیستی را به نمایش در آوردهاند(!) یا او تصور کرد که نوعی شبیهخوانی و تعزیه سنتی است!
منبع: از دانشگاه تهران تا شکنجهگاه ساواک: روایت مبارزات دانشجویی و حکایت کمیته مشترک ضد خرابکاری، گفتوگو با جلال رفیع، تهران، موزه عبرت ایران، 1384، ص 104 - 105.
تعداد بازدید: 242