انقلاب اسلامی :: ابوالقاسم کاشانی

ابوالقاسم کاشانی

31 تیر 1403

احمد ساجدی

سیدابوالقاسم کاشانی ۱۲5۴ش در تهران متولد شد. پدرش سیدمصطفی از علمایی بود که سابقه حضور در جبهه‌های نبرد علیه نظامیان اشغالگر انگلیسی در عراق را نیز داشت.[1]

ابوالقاسم 16 ‌ساله بود که همراه پدر به نجف رفت و علاوه بر استفاده از جلسات درس پدر، از درس آیات عظام محمدکاظم خراسانی و محمدتقی شیرازی(میرزای شیرازی) بهره برد.[2] او در ۲۵سالگی به اجتهاد رسید و شیخ‌الشریعه اصفهانی و سیداسماعیل صدر در نوشته‌های خود، مقام علمی وی را با القابی چون «شکافنده دریای علم» و «کلید در گنج‌های دقیق» ستوده‌اند.[3] همچنین آقاضیاءالدین عراقی مقام اجتهاد کاشانی را تصدیق کرد و به وی اجازه نقل روایت داد[4] و میرزای شیرازی زمانی که کاشانی ۳۵ ساله بود، مقلدان خود را در «احتیاطات» به او ارجاع می‌داد.[5]

کاشانی در سال‌های حضور خود در نجف، در کنار تحصیل و تدریس، «مدرسه علوی» را در این شهر تأسیس کرد. در این مدرسه علاوه بر علوم و معارف اسلامی، درس‌هایی از قبیل ریاضیات و فنون نظامی هم تدریس می‌شد. تأسیس این مدرسه خشم برخی مذهبی‌های عراق را برانگیخت، اما حمایت میرزای شیرازی از وی سبب شد این مخالفت‌ها راه به جایی نبرد.[6]

کاشانی به دلیل ارتباط نزدیک با آیت‌الله محمدکاظم خراسانی در جنبش مشروطیت، مشاور او بود[7] و در جنگ جهانی اول که نیروهای انگلیسی برخی شهرهای عراق از جمله فاو و بصره را اشغال کردند، در صف نخست مبارزه علمای شیعه علیه متجاوزان قرار داشت.[8] این مبارزه، موجب نفوذ و قدرت فوق‌العاده او در میان عشایر عرب شد.[9] کاشانی برای پیشبرد این مبارزه، از یکسو سازمان زیرزمینی «جمعیت نهضت اسلامی» را در کاظمین بنیان نهاد و از سوی دیگر منزل خود را به کانون گردهمایی علما، رؤسای عشایر و سران قبایل عرب برای تصمیم‌گیری‌های مخفیانه علیه اشغالگران انگلیسی تبدیل کرد. در همین جلسات بود که تصمیم به مبارزه مسلحانه علیه انگلیسی‌ها اتخاذ شد و عملی گردید.[10]

کاشانی که در جریان این مبارزات تحت تعقیب قوای اشغالگر انگلیسی قرار گرفته بود، در زمستان 1299 با لباس مبدل و با پای پیاده، عراق را ترک کرد و از طریق منطقه «پشتکوه»، به کرمانشاه آمد و سپس راهی قم شد و پیش از کودتای سوم اسفند 1299 توسط پهلوی اول، در 30 بهمن همان سال وارد تهران شد.[11] وی که معتقد بود روحانیون باید در صحنه‌های سیاسی و اجتماعی حضور داشته باشند،[12] از سال ۱۳۰۰ قدم به میدان سیاست در ایران گذاشت و آن را برای خود یک تکلیف شرعی تلقی کرد.[13] او در ۱۳۰۴ نماینده مردم تهران در مجلس مؤسسان شد.[14]

هنگامی که دولت انگلیس با همکاری دولت وقت ایران در خرداد 1312 قصد تمدید امتیاز نفت جنوب را داشت، کاشانی بر شدت مبارزه خود افزود.[15] وی در ۱۳۱۳ در برابر اقدامات رضاشاه مانند قانون یک‌شکل‌شدن لباس و کشف حجاب بانوان که حوادثی چون کشتار مردم در مسجد گوهرشاد را در پی داشت، در سخنرانی‌های خود از ارزش‌های اسلامی دفاع کرد.[16]

با اشغال ایران توسط متفقین در ۱۳۲۰، دولت انگلیس که از مبارزات کاشانی در عراق ضربه خورده بود با شایعه‌پراکنی در مورد همکاری او با آلمانی‌ها، تصمیم به بازداشت او گرفت تا بدون مزاحمت بتواند در انتخابات دوره چهاردهم مجلس شورای ملی دخالت کند؛ به همین منظور در خرداد ۱۳۲۲ چند افسر انگلیسی برای بازداشت کاشانی به خانه او هجوم بردند؛ اما ناکام ماندند و او نیز پنهان شد. یک سال بعد انگلیسی‌ها هنگام برگزاری انتخابات مجلس از محل اقامت وی در تهران باخبر شدند و او را بازداشت کردند و با وجود اینکه اهالی تهران، کاشانی را به عنوان نماینده خود در مجلس شورای ملی برگزیده بودند، نام وی به دستور متفقین از فهرست اسامی نمایندگان حذف شد. کاشانی ابتدا به زندان روس‌ها در رشت، و چندی به زندان انگلیسی‌ها در اراک، و سپس به زندانی در کرمانشاه منتقل شد، اما سرانجام در ۲۴ مرداد ۱۳۲۴ آزاد شد و در ۳۱ شهریور همان سال در میان انبوه استقبال‌کنندگان وارد تهران شد.[17]

کاشانی در تیر ۱۳۲5، و قبل از برگزاری انتخابات دوره پانزدهم مجلس، به اتهام دست داشتن در آشوب علیه دولت احمد قوام‌، مجدداً بازداشت[18] و به بهجت‌آباد قزوین تبعید شد، اما بر اثر اعتراض علما و مردم در ۲۱ خرداد ۱۳۲۶ (بعد از انتخابات مجلس پانزدهم) آزاد شد.[19] وی در آبان 1327 عازم حج شد و با حسن‌البناء رهبر جنبش اخوان‌المسلمین دیدار و گفت‌و‌گو کرد.[20] در بهمن همان سال نیز اعلامیه شدیداللحنی علیه انگلیس و دولت دست‌نشانده‌اش در تهران (هژیر) صادر کرد.[21]

پس از حادثه ترور محمدرضا پهلوی به دست ناصر فخرآرایی در پانزدهم بهمن ۱۳۲۷، کاشانی از عوامل دخیل در این ترور شناخته شد. از این‌رو طبق ماده پنجم قانون حکومت‌نظامی، بازداشت و به خرم‌آباد و از آنجا به لبنان تبعید شد.[22] او پس از 16 ماه تبعید در بیستم خرداد ۱۳۲۹ در حالی‌که از سوی مردم برای نمایندگی دوره شانزدهم مجلس شورای ملی انتخاب شده بود، به کشور بازگشت و مردم از وی تجلیل کردند.[23]

در پنجم تیر ۱۳۲۹، سپهبد علی رزم‌آرا به نخست‌وزیری رسید[24] وقتی وی پیمان تمدید و توسعه امتیاز نفت جنوب (قرارداد گس ـ گلشائیان) را امضا کرد، کاشانی در اعلامیه‌ای مردم را به مقاومت در برابر دولت تشویق نمود. او معتقد بود نفت ایران متعلق به مردم ایران است و باید ملی شود.[25] در پی انتشار این اعلامیه، بازار تهران به حال تعطیل درآمد و کارگران شرکت نفت دست به اعتصاب زدند.

کاشانی سپس در اجتماعی که با هماهنگی سران جناح‌های سیاسی در میدان بهارستان انجام گرفت، خواستار قطع چپاول سرمایه‌های نفتی ایران توسط بیگانگان شد. به همین دلیل در پایان این اجتماع، قطعنامه‌ای صادر شد که در آن به لزوم ملی‌شدن صنعت نفت اشاره داشت.[26] به دنبال این تحولات، شماری از روحانیون برجسته و مراجع تقلید با انتشار اعلامیه‌ای تأکید کردند که پشتیبانی از ملی‌شدن صنعت نفت وظیفه هر ایرانی است.[27]

پس از کشته‌شدن رزم‌آرا به دست خلیل طهماسبی عضو فدائیان اسلام در اسفند ۱۳۲۹ طرح ملی‌شدن صنعت نفت با تلاش مشترک کاشانی، محمد مصدق و یارانش، در مجلس شورای ملی به تصویب رسید و در ۲۹ اسفند همان سال از تصویب مجلس سنا گذشت و بدین‌گونه یکی از آرزوهای مهم مردم به ثمر رسید.[28]

در جریان ملی‌شدن صنعت نفت میان کاشانی و جبهه ملی با جمعیت فدائیان اسلام توافق شده بود؛ اما پس از آن، اختلاف میان آنان بروز کرد. فدائیان اسلام، شکل‌گیری حکومت اسلامی را هدف اول برنامه خود می‌دانستند و مسائلی چون ملی‌شدن صنعت نفت را از ثمرات آن حکومت می‌شمردند؛[29] در حالی‌که کاشانی و جبهه ملی، قانون اساسی مشروطه را اساس کار دانسته، و هدف نخستین خود را حل مسئله نفت و استقلال کشور قرار داده بودند.[30] اختلاف موجود به گونه‌ای شدت گرفت که در زمان نخست‌وزیری مصدق، رهبر فدائیان اسلام دستگیر و به زندان افتاد[31] و بعضی دیگر از آنان تبعید شدند.

پس از ملی‌شدن صنعت نفت و برگزیده‌شدن مصدق برای نخست‌وزیری از سوی مجلس شانزدهم،[32] دولت مقتدر و دلسوزی نیاز بود تا قانون متناسب با آن را اجرا کند؛ بنابراین کاشانی مصدق را در انتخاب وزرای خود آزاد گذاشت؛ حتی وقتی انگلیس از پرداخت بدهی خود به شرکت نفت خودداری کرد،[33] وی در حمایت از دولت مصدق، مردم را به گردهم‌آیی علیه انگلیس در میدان بهارستان در 31 اردیبهشت 1330 دعوت کرد.[34] اما انگلیسی‌ها، ایران را به دخالت نظامی تهدید کردند و کاشانی نیز در 14 خرداد همان سال تهدید کرد: «اگر انگلیسی‌ها خود را خلع ید نکنند و از منابع نفتی ایران دست نکشند، علیه آنان اعلام جهاد خواهم کرد.»[35] در نهایت در ۲۹ خرداد ۱۳۳۰ دست شرکت نفت انگلیس از منابع زیرزمینی ایران کوتاه شد و پرچم ایران بر فراز پالایشگاه آبادان به اهتزاز در آمد.[36] در این میان کارگران شرکت نفت به تحریک حزب توده دست به اعتصاب زدند و کاشانی با اعلامیه‌ای خواستار شکستن اعتصاب شد و کارگران نیز پذیرفتند.[37]

هنگامی که انتخابات دور هفدهم مجلس شورای ملی برگزار شد، کاشانی در 18 بهمن ۱۳۳۰، به ریاست مجلس برگزیده شد[38] و وقتی مصدق استعفا کرد و محمدرضا پهلوی، احمد قوام را به عنوان نخست‌وزیر به مجلس معرفی کرد، حمایت‌های کاشانی از مصدق عامل سقوط قوام‌السلطنه و بازگرداندن مصدق به نخست‌وزیری در 30 تیر ۱۳۳۱ و گرفتن حکم وزارت جنگ از پهلوی شد.[39] ولی بعداً اصرار مصدق برای به همه‌پرسی گذاشتن موضوع انحلال مجلس و تصویب لایحه اختیارات قانون‌گذاری دولت، موجب بروز اختلاف کاشانی با وی شد. کاشانی در مقام رئیس مجلس، درخواست مصدق برای تمدید لایحه اختیارات دولت را خلاف قانون اساسی دانست و تأکید کرد نمایندگان باید از تصویب آن خودداری کنند.[40] در آن زمان روزنامه‌های طرفدار مصدق هم‌صدا با روزنامه‌های حزب توده و جبهه ملی، آشکارا به مخالفت با کاشانی پرداخته و از تهمت زدن به وی نیز واهمه‌ای نداشتند.[41]

کاشانی پس از کودتای ناکام 25 مرداد 1332 علیه مصدق، طی نامه‌ای در 27 مرداد، وی را از وقوع یک کودتای حتمی برای براندازی دولت باخبر کرد، ولی با بی‌اعتنایی و واکنش منفی مصدق مواجه شد.[42] این اختلاف، به سقوط سریع دولت مصدق در جریان کودتای آمریکایی انگلیسی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ کمک کرد.[43]

کاشانی ضمن مبارزه برای ملی ‌شدن صنعت نفت، از مسائل جهان اسلام به‌ویژه مسئله فلسطین نیز غافل نبود و در هر موقعیتی علیه صهیونیست‌ها جبهه‌گیری می‌کرد.[44] او در 25 اردیبهشت 1327 در پی اعلام تأسیس دولت اسرائیل در فلسطین، طی اعلامیه‌ای اقدام سازمان ملل در تجزیه خاک فلسطین و واگذاری آن به دولت یهود را محکوم کرد و در حمایت از ملت فلسطین، بانی اجتماع عظیم مردم تهران در مسجد سلطانی بازار(مسجد امام خمینی) شد و در 30 اردیبهشت، پس از جنگ اول صهیونیست‌ها علیه کشورهای اسلامی، از مردم خواست از هرگونه کمک‌رسانی به ملت فلسطین دریغ نورزند.[45]

او در آبان ۱۳۳۲ در پیامی به مناسبت سالگرد تأسیس سازمان ملل به تقبیح عملکرد استعمار فرانسه در کشورهای شمال آفریقا به‌ویژه مراکش پرداخت،[46] در 20 آذر همان سال اعلام کرد: «روزی که دولت با انگلیس تجدید رابطه کند، روز عزای ملی است و باید مردم نوار سیاه بر سینه خود نصب کنند.»[47] و در مرداد ۱۳۳۳، در مخالفت با پیمان کنسرسیوم موسوم به «قرارداد امینی ـ پیچ» اعلامیه‌ای صادر کرد؛ اما عوامل دولت نسخه‌های آن را کشف و جمع‌آوری کردند.[48]

در ۱۳۳۴ محمدرضا پهلوی برای اینکه در پیوستن به پیمان سنتو مشکلی از جانب کاشانی نداشته باشد، ترتیبی داد تا وی را به بهانه شرکت در ترور رزم‌آرا بازداشت و روانه زندان کنند؛ ولی به دلیل اعتراض آیت‌الله العظمی بروجردی، ناگزیر به آزادکردن وی شد.[49] آیت‌الله بروجردی نقش مؤثری در تأمین نیازهای مالی کاشانی در سال‌هایی که وی در تنگنای اقتصادی به سر می‌برد، داشت.[50]

پس از رحلت آیت‌الله بروجردی (فروردین ۱۳۴۰) کاشانی در یکی از مجالس ختم وی، طی سخنانی ضمن دفاع از مسئولیت مراجع در تلاش برای تلفیق دین و سیاست در یکدیگر، گفته بود: «مرجعی که به کار سیاست توجه نداشته باشد فاقد ‌ارزش است. زیرا این سخن که «مرجع خوب آن است که کاری به سیاست نداشته باشد»، القای انگلیسی‌هاست.»[51]

امام‌خمینی به کاشانی علاقه داشت. به نقل از خدیجه ثقفی همسر امام‌خمینی، نخستین دیدار و آشنایی امام‌ با کاشانی به زمان ازدواج و اقامت چندروزه امام‌ در خانه محمد ثقفی، پدر همسر ایشان، که دوست و همسایه کاشانی بود برمی‌گردد. کاشانی در همان روزها، از امام‌ خمینی نزد خانواده ثقفی با تعبیر «اعجوبه» یاد کرده بود.[52] امام‌ در روزهای تعطیلی حوزه علمیه، که در تهران و خانه پدر همسر خود اقامت داشت، ساعات زیادی با کاشانی می‌گذراند و در بسیاری از شب‌ها با حضور در مسجد پامنار، نماز را به او اقتدا می‌کرد.[53] ایشان مقاومت کاشانی در برابر کشف حجاب در دوره رضا پهلوی را ستوده و خاطرنشان کرده: «زمانی که رضاشاه به اسم آزادی زنان و مردان، اقدام به کشف حجاب کرد، علما را وادار می‌کردند با زنان خود به صورت بی‌حجاب در جشن‌ها شرکت کنند؛ حتی کاشانی را مکلف کردند در مجلس‌های مختلط زنانه و مردانه شرکت کند؛ اما وی شدیداً با آنان مخالفت کرد و آنان هم نتوانستند هیچ تعرضی به او بکنند.»[54]

امام‌خمینی خاطره‌ای از زمان حبس کاشانی در قلعه فلک‌الافلاک (1327) و از زبان روح‌الله کمالوند خرم‌آبادی نقل کرده‌ که در آن کاشانی در پاسخ به یک فرمانده ارتش که سیاست را در شأن او ندانسته و از او خواسته بود در سیاست دخالت نکند، به وی عتاب کرده و ضمن تحقیر او، سیاست را وظیفه خود به عنوان یک روحانی مسئول دانسته‌است.[55]

امام با نام‌بردن از کاشانی به عنوان یک «عالم سیاسی»،[56] وی را همردیف میرزای شیرازی و شیخ‌فضل‌الله نوری، از علمایی برشمرده که برای اسلام کار کرده و درپی پیاده‌کردن احکام اسلام بوده و به همین خاطر مورد مخالفت و بدگویی جبهه ملی قرار گرفته است؛[57]

امام ‌خمینی در تابستان ۱۳۴۰ در نامه‌ای جویای حال کاشانی شد[58] و زمانی که کاشانی به سبب کسالت در بیمارستانی در تهران، بستری شد، ایشان با تعطیل‌کردن درس خود به عیادت وی رفت. در این دیدار، کاشانی خطاب به حاضران، امام‌خمینی را «بهترین فرد موجود و امید ملت ایران» شمرد و در میان مراجع آینده، «مایه امید بیشتر و شایسته‌ترین مرجع» خواند.[59]

با این حال، امام‌خمینی اقدام کاشانی در پذیرفتن منصب ریاست مجلس و اولویت دادن آن به مسائل دینی را اشتباه می‌دانست؛ زیرا به نظر امام، آنچه که ضامن پیروزی است، توجه به دین و معنویت است. امام تأکید کرده‌ که در آن زمان، هم به صورت مکتوب و هم شفاهی، از کاشانی خواسته‌ بود تا به جنبه‌های دینی بیشتر توجه کند؛ اما وی به جای تقویت جنبه‌های دینی و غلبه‌دادن آن بر جنبه‌های سیاسی، خودش به یک مقام سیاسی حکومت تبدیل شد؛[60] چنان‌که ایشان در یک جلسه خصوصی در سال ۱۳۴۳ قیام خود را در مقایسه با اقدامات سیاسی کاشانی، صرفاً دینی دانسته‌است.[61]

امام ‌خمینی در روزهای حضور در پاریس نیز در پاسخ به دلیل تفاوت میان مبارزات در سال‌های ملی‌شدن صنعت نفت و مبارزات انقلاب اسلامی گفته‌است:

«جنبش ۱۳۵۷ جنبه دینی دارد و رهبری جنبش، اسلامی است؛ اما در آن زمان، رهبری سیاسی و مذهبی یعنی مصدق و کاشانی از هم جدا بودند.»[62]

کاشانی در ۲۳ اسفند ۱۳۴۰ و در ۷۶ سالگی درگذشت. وی به بیماری برونشیت مزمن مبتلا بوده و چند بار در بیمارستان‌های طرفه و بازرگان بستری بود.[63] پیکر وی در جوار حرم عبدالعظیم حسنی(ع) به خاک سپرده شد.[64] مراجع تقلید و بزرگان حوزه در تهران، قم و شهرستان‌ها، مجالس ترحیم متعددی برگزار کردند؛ از جمله مجلس ترحیمی بود که امام‌خمینی در مسجد اعظم برگزار کرد.[65]

 

پی‌نوشت‌ها:

 

[1]. واعظ خیابانی، ملاعلی، علمای معاصر، قم، نوید اسلام، چ 1، ۱۳۸۲، ص ۴۳۲؛ محمدی، علی، آیت‌الله کاشانی، رایت استقلال، چ‌شده در گلشن ابرار، قم، معروف، چ 1، ۱۳۷۹، ج 2، ص ۶۷۲ - ۶۷۳.

[2]. علوی، مهوش‌السادات، آیت‌الله کاشانی و سیاست، تهران، سوره، چ 1، ۱۳۷۶، ص ۱۳؛ محمدی، آیت‌الله کاشانی، رایت استقلال، ج 2، ص ۶۷۲ - ۶۷۳.

[3]. عباسی، مهدی، زندگی و آراء سیاسی آیت‌الله کاشانی، تهران، پژوهشکده علوم و اندیشه سیاسی، چ 1، ۱۳۸۶، ص ۲۱؛ محمدی، آیت‌الله کاشانی، رایت استقلال، ج 2، ص ۶۷۳.

[4]. علوی، همان، ص ۱۳.

[5]. عباسی، همان، ص ۲۰.

[6]. رجبی، محمدحسن، علمای مجاهد، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، پاییز 1382، ص ۳۷۱.

[7]. رکن‌آبادی، غضنفر، سیاست، دیانت و آیت‌الله کاشانی، تهران، دانش و اندیشه معاصر، چ 1، ۱۳۷۹، ص ۱۹ -۲۰.

[8]. صادقی طهرانی، محمد، نگاهی به تاریخ انقلاب اسلامی ۱۹۲۰ عراق و نقش علمای مجاهدین اسلام، قم، دارالفکر، چ 1، ۱۳۵۸، ص ۴۰، ۸۹ - ۱۳۰.

[9]. شریف رازی، محمد، ابرمرد جهاد و اجتهاد آیت‌الله کاشانی، مجله تاریخ و فرهنگ معاصر، ش ۶ ـ ۷، ۱۳۷۱، ص ۳۲.

[10]. رجبی، همان، ص 371 - 372.

[11]. واعظ خیابانی، علمای معاصر، ص ۴۳۳.

[12]. تهوری، مسلم، زندگی سیاسی آیت‌الله کاشانی، قم، بوستان کتاب، چ 1، ۱۳۸۶، ص ۳۰.

[13]. رکن‌آبادی، همان، ص ۲۹.

[14]. تهوری، همان، ص ۲۹.

[15]. رکن‌آبادی، همان، ص ۳۵.

[16]. مرکز بررسی اسناد تاریخی، روحانی مبارز آیت‌الله کاشانی به روایت اسناد، تهران، چ 1، ۱۳۷۹، ج 1، ص ۱۵.

[17]. محمدی، همان، ص ۶۷4.

[18]. عاقلی، باقر، روزشمار تاریخ ایران، نشر گفتار، 1376، ج 1، ص 393.

[19]. محمدی، همان ص.

[20]. رجبی، همان، ص 373.

[21]. محمدی، همان ص.

[22]. مرکز بررسی اسناد تاریخی، همان، ج 1، ص ۱8 - 19.

[23]. مرکز بررسی اسناد تاریخی، همان، ج 2، ص ۶۷۵.

[24]. رکن‌آبادی، همان، ص ۳۹.

[25]. اسدی مبرهن، شکرالله، زندگی سیاسی و اجتماعی آیت‌الله سیدمحمدتقی خوانساری، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، چ 1، ۱۳۹۰، ص ۹۸.

[26]. رکن‌آبادی، همان، ص ۳۸.

[27]. اسدی مبرهن، همان، ص 99.

[28]. موسوی، همان، ص 42.

[29]. عبدخدایی، محمدمهدی، خاطرات محمدمهدی عبدخدایی، تدوین سیدمهدی حسینی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چ 1، ۱۳۷۹، ص ۷۶ - ۸۴.

[30]. عبدخدایی، همان، ص ۸۶.

[31]. باقر عاقلی، همان، ج 1، ص 451.

[32]. رکن‌آبادی، همان، ص ۴۰.

[33]. رکن‌آبادی، همان، ص 42.

[34]. رجبی، همان، ص 374.

[35]. باقر عاقلی، همان، ص 451.

[36]. اخوان توکلی، فرناز، گاه‌شمار روابط ایران و انگلیس، مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی، 1386، ص 271.

[37]. گروهی از هواداران نهضت اسلامی ایران و اروپا، روحانیت و اسرار فاش‌نشده از نهضت ملی‌شدن صنعت نفت، قم، دارالفکر، ۱۳۵۸، ص ۲۳ ـ ۲۴.

[38]. مرکز بررسی اسناد تاریخی، همان، ج 1، ص 113.

[39]. رکن‌آبادی، همان، ص ۴۸.

[40]. باقر عاقلی، همان، ص 481.

[41]. رجبی، همان، ص 377.

[42]. رجبی، همان، ص 378.

[43]. رکن‌آبادی، همان، ص ۵۰؛ عباسی، همان، ص ۴۰.

[44]. عباسی، همان، ص ۱۴۴.

[45]. رجبی، همان، ص 373.

[46]. رکن‌آبادی، همان، ص ۱۸۰.

[47]. باقر عاقلی، باقر، همان، ج 2، ص 26.

[48]. مرکز بررسی اسناد تاریخی، همان، ج 2، ص 704 - 705.

[49]. پیام انقلاب، مجله، ش ۲۸، ۲۳ اسفند ۱۳۵۹، ص ۳۵؛ مرکز بررسی اسناد تاریخی، همان، ج 2، ص 619.

[50]. رکن‌آبادی، همان، ص ۶۸؛ فاضل لنکرانی، محمد، مصاحبه، روابط آیت‌الله بروجردی با آیت‌الله کاشانی، مجله تاریخ و فرهنگ معاصر، ش ۶ ـ ۷، ۱۳۷۱، ص ۲۳۶ ـ ۲۳۷.

[51]. جعفریان، رسول، جریان‌ها و سازمان‌های مذهبی سیاسی ایران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ویراست پنجم، بهار 1385، ص ۲۱۲، به نقل از: قیام ۱۵ خرداد به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ج ۱، ص ۲۷۹.

[52]. ثقفی، خدیجه، مصاحبه، چاپ ‌شده در پابه‌پای آفتاب، تدوین امیررضا ستوده، تهران، پنجره، چ 1، ۱۳۸۰، ج 1، ص ۵۲.

[53]. دفتر پژوهش‌های کیهان، روایت زندگی و مبارزات آیت‌الله کاشانی، تهران، کیهان، چ 1، ۱۳۹۲، ص ۱۸۸.

[54]. صحیفه امام، ج 13، ص 320.

[55]. صحیفه امام، ج 13، ص 430.

[56]. صحیفه امام، ج20، ص 118.

[57]. صحیفه امام، ج 14، ص 464.

[58]. صحیفه امام، ج 1، ص 45.

[59]. محلاتی، فضل‌الله، مصاحبه، چاپ ‌شده در پابه‌پای آفتاب، تدوین امیررضا ستوده، تهران، پنجره، چ 1، ۱۳۸۰، ج 6، ص ۱۴؛ گلی زواره قمشه‌ای، غلامرضا، سیاحت خوشید، تهران، هستی‌نما، چ 1، ۱۳۸۵، ص ۷۶؛ رجبی، محمدحسن، زندگی‌نامه سیاسی امام‌خمینی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چ 5، ۱۳۷۷، ص ۲۲۴.

[60]. صحیفه امام، ج 5، ص 268.

[61]. مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام‌خمینی، سیر مبارزات امام‌خمینی در آینه اسناد به روایت ساواک، تهران، چ 1، ۱۳۸۶، ج 3، ص ۲۹۲ ـ ۲۹۳.

[62]. صحیفه امام، ج 5، ص ۲۶۶ ـ ۲۶۷.

[63]. روزشمار 15 خرداد، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، زمستان 1340، احد گودرزیانی، چ 1، 1398، ص 271.

[64]. محمدی، همان، ج 2، ص ۶۷۹.

[65]. مرکز بررسی اسناد تاریخی، همان، ج 2، ص ۹۵۴.



 
تعداد بازدید: 63


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: