02 مرداد 1403
در گیرودار تظاهرات و رویاروییهای مردم به نیروهای نظامی، همیشه با خودم فکر میکردم این سربازها چرا به مردم تیراندازی میکنند؟ چرا مردم را میکشند؟ مگر اینها از این ملت نیستند؟ چرا متوجه نیستند؟ چرا نمیفهمند که نباید این کار را بکنند؟ اصلاً شعارهایی مانند «برادر ارتشی، چرا برادرکشی؟» که عمومی شد، دلیلش همین نگاه از سوی مردم بود دیگر. به این نتیجه رسیدم باید به سربازها هم در کارهای فرهنگیمان توجه کنیم. مخصوصاً درباره خود آنها هم باید کاری انجام داد. نتیجه این شد که سرود «سرباز» را در محرم (آذر) سال 1357 ساختم. در این سرود، روی سخنم با سرباز بود. داشتم با او صحبت میکردم. به او میگفتم که تو هم بیا و به مردم ملحق شو تا با همدیگر بتوانیم از پس این نظام جابر بربیاییم:
بیا سرباز، ای برادر رشیدم
بیا سرباز، ای امیدم
بیا سرباز که گر به جمع ما درآیی
بدمد صبح سپیدهدم
شبی به خانهها گذر کن
به اشک مادران نظر کن تا بینی
نشان ز ماتم جدایی
ز گُلبُنی که غنچههایش برچینی
تو را قسم ز روز رستخیز پروا کن
ز کشتن برادر، ای عزیز پروا کن
تو نگه کن سوی یاران ای غریب آشنا با من
تو ز مایی ای برادر از چهای در خدمت دشمن
من و تو هر دو مسلمان، هر دو انسان، هر دو در بندیم
تو بیا تا هر دو بر نابودی دشمن کمر بندیم
تو را قسم ز روز رستخیز پروا کن
ز کشتن برادر، ای عزیز پروا کن
فکر کردم اگر سرود با صدای بچههای خردسال خوانده شود، تأثیر بیشتری خواهد داشت. برای جمع کردن این بچهها از آقای حسینی شریف کمک گرفتیم. آقای شریف معلم قرآن بود. از ایشان خواستیم تعدادی از بچهها را که بلدند بخوانند، جمع کند. به ایشان گفتیم بچهها باید کمسن و سال باشند، خواندن سرود هم کمی سخت است و باید از کسانی استفاده شود که بعضی فنون را بلد باشند. برای اینکه چارچوب فنی کار حفظ شود، خود آقای شریف همراه گروه خواند. فکر کنم خود من هم خواندم ولی سعی کردیم صدای بچهها جلوه بیشتری داشته باشد که همینطور هم شد.
این سرود را در خانه پدر شیخ حسین انصاریان ضبط کردیم. بچههای گروه از دانشآموزان مدرسههای میدان خراسان و آن طرفها بودند. مدرسهای که آقای شریف آنجا تدریس میکرد در خیابان ژاله بود. خانه پدر حاج آقا انصاریان هم آن حوالی بود. خواستیم محل تمرین و ضبط برای بچهها نزدیک باشد تا راحتتر بیایند و بروند. خانه آقای انصاریان نسبتاً بزرگ بود. ساختمانش وسط حیاط بود. اتاقی هم که ما توی آن تمرین میکردیم، موقعیتش طوری بود که صدا به بیرون از خانه نمیرفت. بچهها را بردیم آنجا و تمرین کردیم.
در آن شرایط، استفاده از بچهها ریسک بزرگی بود. نمیدانم آقای شریف خانواده این بچهها را چطور متقاعد کرده بود. شاید چون ایشان معلم قرآن بچهها بود و خانوادهها به او اطمینان داشتند، مشکلی پیش نیامده بود. اینکه میگویم استفاده از بچهها ریسک بود، اغراق نمیکنم. آن روزها از در خانه که بیرون میآمدی، خطر را هر لحظه احساس میکردی. حتی توی خانهات هم خطر بیخ گوشت بود. اینجاست که باید معامله دیگری انجام میدادی:
گر مرد رهی میان خون باید رفت
از پای فتاده، سرنگون باید رفت
تو پای به راه درنه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت
چند جلسه با بچهها تمرین کردیم. ابتدا قرار بود شب اول ماه محرم ضبط کنیم. بچهها شب قبلش تمرین کرده بودند، ولی طبیعتاً باید تمرین اندک نمیشد سرود را ضبط کرد. برای همین، زمان ضبط افتاد روز اول محرم. اتفاقاً شب اول محرم در همان منطقه کشتاری اتفاق افتاد و ما فردایش برای ضبط رفتیم منزل آقای انصاریان. روزهایی که با بچهها تمرین میکردیم، یکی از کارهایم دقت در صداها بود تا در چینش نهایی، هماهنگی بیشتری بین صداها ایجاد کنم. فکر میکردم که کدام صدا به میکروفُن نزدیکتر باشد؛ کدام عقب باشد؛ کدام باس است؛ کدام تنور است و از این حرفها. این حساب و کتابها را به صورت ذهنی انجام میدادم و توی ذهنم، بچهها را به صف میچیدم. روز ضبط دیدم یکی دو نفر از این بچههایی که قبلاً نشان کرده بودم؛ نیستند. سراغشان را از بچههای دیگر گرفتم. معلوم شد که یکیشان شب قبل، در جریانات شب اول ماه محرم تیر خورده است. وقتی این خبر را شنیدم، متأثر شدم و واقعاً به هم ریختم.
خلاصه، سرود با هر وضعیتی که بود ضبط شد. نوارهای سرود را آماده توزیع کردیم. در این مرحله هم به فکر اثرگذاری بیشتر بودیم. گفتیم شاید اگر از افرادی نظیر همین بچهمدرسهایها و کوچولوهایی که سرود را خواندهاند برای توزیع نوارها استفاده کنیم، نتیجه بهتری بگیریم. قرار بود سرود را سربازها بشنوند. نوارها را میدادیم دست بچهها. اینها هم میبردند و به سربازها میدادند. قطعاً وقتی بچه ده ساله دارد نوار را یواشکی به سربازی میدهد، آن سرباز که نمیآید این بچه را بگیرد. تازه انگیزه هم پیدا میکند ببیند توی این نوار چیست. به نظر خود ما که خیلی تأثیر داشت، چون سرود خیلی سوزناک بود؛ به خصوص که بچهها آن را خوانده بودند. هر کسی را که خودمان میشناختیم و میدانستیم سرود را شنیده، میدیدیم اثر پذیرفته است. هر سخن کز دل برآید، لاجرم بر دل نشیند. نه ما دنبال منافع و نام و امتیازی در آینده بودیم، نه بچههایی که عضو گروه سرود بودند به این چیزها فکر میکردند.
منبع: رشیدی، روحالله، برخیزید: خاطرات شفاهی سیدحمید شاهنگیان، تهران، راهیار، 1397، ص 96 - 99.
تعداد بازدید: 159