16 مرداد 1403
ارتشبد نصیری که به مدت پانزده سال در رأس کارهای حساس کشور، از جمله سازمان اطلاعات و امنیت کشور قرار دشت، به کلی منکر شکنجه در زندآنهای رژیم شد. او گفت: من در این یکی دو روز که در زندان شما هستم، پی بردهام که قبل از انقلاب زندانیان سیاسی را شکنجه میکردند. او به این طریق میخواست خود را تبرئه کند؛ ولی چه کسی بود که باور کند، او از همه جریآنها بیخبر است. او امالفساد و امالخبائث بود. تمام توقیفها و شکنجهها و اعدامها و سر به نیستکردنها به دستور مستقیم ساواک و در رأس آن، نصیری ملعون صورت میگرفت. جعفرقلی صدری، رئیس شهربانی کل کشور، هنگامی که او را رو در روی نصیری قرار دادیم، تصریح کرد و گفت: من به مقتضای شغلم که در رأس شهربانی قرار داشتم، تلفنهای نصیری را گوش میکردم. در واقع، یک سیم تلفن او بدون این که معلوم شود، در دفتر کار من بود و من همه جریآنها و گفتوگوهای تلفنی را گوش میکردم. ایشان بودند که فرمان میدادند تا مردم را بگیرند و به زندان ببرند و زیر شکنجه قرار دهند. اگر کسی در اثر شکنجه به قتل میرسید، جنازه مقتول را یا به پزشکی قانونی میدادند و التزام میگرفتند که جریان افشا نشود و یا این که مستقیماً به عنوان مجهولالهویه به سالن تشریح بیمارستآنها میفرستادند و یا دفن میکردند. اینها مطالبی بود که سپهبد جعفرقلی صدری در مقابل نصیری به آن اذعان کرد. با توجه به این موضوع، آیا میشد فلان ساواکی جزء را مورد تعقیب و یا حبس و یا اعدام قرار دهیم؛ ولی رئیس ساواک را که از زمان سقوط مصدق به بعد، مصدر حساسترین پستهای این مملکت بود و از زیر و بم سیاستها و جنایتهای رژیم، اطلاع عمیق داشت، تبرئه کنیم؟
نصیری را زمانی که قصد فرار داشت، بازداشت کرده بودند. وقتی که درهای زندان دژبان جمشیدیه شکسته شد، تعدادی از اینها که به صورت ظاهر در آن زندان بودند، بیرون آمده و قصد فرار داشتند که مردم آنها را بازداشت کردند. نصیری هم در حال فرار بود که دستگیر شد و در حین دستگیری، کتک مفصلی هم از دست مردم نوش جان کرد. البته، مردم میخواستند، همانجا او را به درک واصل کنند؛ ولی بعد تصمیم گرفتند که بهتر است او محاکمه شود. نصیری را با پیکر زخمی و سر و صورت خونآلود و لت و پاره شده، به دادگاه آوردند. البته، روزهای اول، دادگاه به آن صورت منظمی که تصور میشود، نبود. همین امر موجب میشد که گاهی اوقات، متهمین و مجروحین واقعی، اززندان فرار کنند. از جمله کسانی که در همه کارها دخالت میکرد و بازپرس شده بود، ابراهیم یزدی بود که در دولت موقت اول، معاون نخستوزیر و سپس، وزیر امور خارجه شد. او در واقع، همه کاره بود و در هر کاری دخالت مینمود. مردم هم از ماهیت او و همفکرانش اطلاع نداشتند. امیر انتظام هم یکی از مهرههایی بودکه در کارها دخالت میکرد؛ البته، نه مثل ابراهیم یزدی.
ابراهیم یزدی در طبقه سوم مدرسه رفاه که من هم در آنجا بودم، نصیری و رحیمی را به محاکمه کشید. آنها با وجود این که میدانستند من از طرف امام به عنوان قاضی و حاکم شرع تعیین شدهام، به این امر توجه نمیکردند، خودشان میبریدند و میدوختند و در باغ سبز نشان میدادند. تلویزیون هم جریان را ضبط میکرد و ما هم نظاره میکردیم. سرانجام، کاسه صبرم لبریز شد و مستقیماً خدمت امام رفتم و عرض کردم: ابراهیم یزدی میگوید که جزء شورای انقلاب است و نمیگذارد من به کارها رسیدگی کنم. ا و در همه کارها دخالت میکند و مانع کار ما میشود.
امام فرمود: او جزء شورای انقلاب نیست و زورش هم به تو نمیرسد، اگر آمد آنجا، یقه او را بگیر! (سپس امام یقه مرا گرفت و گفت: این جوری) و از پلهها به پایین پرت کن، تا بیاید پیش من و من جواب او را میدهم.
پس از بیانات امام، من با قدرت تمام به مدرسه رفاه برگشتم و زمام امور را به دست گرفتم و دیگر مجال ندادم که ابراهیم یزدی در کارها دخالت کند. فردای آن شب که نصیری و ناجی و رحیمی و خسروداد اعدام شدند، مهندس بازرگان مصاحبه مطبوعاتی تشکیل داد و با کمال تعجب، اعلام نمود: ما از وضع دادگاههای انقلاب، کوچکترین اطلاعی نداریم. این اولین ضربهای بود که از طرف دولت موقت بر پیکر دادگاههای انقلاب وارد میشد. این در حالی بود که هم سخنگوی دولت، امیر انتظام و هم صباغیان در مدرسه رفاه حضور داشتند و ابراهیم یزدی در کارها مداخله میکرد. آنها از اوضاع با خبر بودند. حتی در آن شبی که این چهار نفر به اعدام محکوم شدند، ابراهیم یزدی تا آخر در مدرسه رفاه بود. البته همان طور که گفتم، من میخواستم در آن شب تعداد 24 نفر را اعدام کنم. چشم همه آنها را بسته بودیم؛ اما این آقایان، دائماً این پا و آن پا کردند و میرفتند و میآمدند و من هم خون دل میخوردم. این آقایان حتی برای وقتگذرانی و ایجاد فرصت برای جلوگیری از اعدام آنها، کاغذهایی تهیه کردند و گفتند که میخواهیم نام متهمین را با خط درشت روی آن بنویسیم و به سینه آنها بچسبانیم، من وضع را ناجور دیدم و متوجه شدم که ابراهیم یزدی در آنجا حضور ندارد. حس کردم که ممکن است خدمت اما رفته باشد. در همین موقع، از مقر امام مرا خواستند دویدم و خودم را به مدرسه علوی شماره یک که محل اقامت امام بود، رساندم. نفسزنان از پلهها بالا رفتم ونفسم تنگ شده بود. با کمال تعجب دیدم که آقایان: ابراهیم یزدی و مطهری و دکتر بهشتی و احمد آقا خمینی در خدمت امام هستند. عرض کردم: ای امام! ما حاضر نیستیم به جنهم برویم.
امام فرمود: مگر جهنمی در کار است؟
عرض کردم: بلی، اگر این 24 نفر را اعدام نکنیم، همه ما به جهنم میرویم و خلاصه، خیانت به انقلاب است.
امام ما را به بردباری دعوت کرد و فرمودند: تعداد اعدامها امشب چهار یا پنج نفر بیشتر نباشد، بحث شد که نفر پنجم چه کسی باشد. عدهای گفتند سالار جاف و من گفتم: ربیعی، فرمانده نیروی هوایی.
سرانجام، ساعت دو بعد از نیمه شب، آن چهار نفر را به پشت بام بردیم و اعدام کردیم.
نعمتالله نصیری اهل سمنان، ارتشبد شاه و رئیس سازمان جهنمی اطلاعات و امنیت کشور، از سال 1331 تا قبل از انقلاب، آتشافروز همه معرکهها و همه کاره شاه در تمام زمینهها و مأمور رسمی سازمان سیا در خاورمیانه بود. او از این رهگذر، ثروت هنگفتی برای خود و اعضای فامیلش تهیه کرده بود. خانه او در نیس فرانسه، معروف بود. او خانهها و کاخهای متعدد دیگری در تهران و اطراف آن و مازندران و سمنان داشت. او توانسته بود با هژیر یزدانی، یکی دیگر از مهرههای کثیف شاه و همچنین با خانواده «روشن» که بهایی بود، و در سراسر ایران در دامداری و خرید و فروش گوشت، شرکت فعال داشتند، شریک شود.
منبع: صادقیگیوی، محمدصادق، خاطرات آیتالله خلخالی، چ 2، تهران، نشر سایه، 1379، ص 359 - 362.
تعداد بازدید: 156