06 شهریور 1403
در کمیته مشترک زندانیان را کم به حمام می بردند. در شرایط روحی و روانی که زندانی داشت تمام تمرکز بازجوها بر بازجویی از آنان و عدم توجه به نیازهای ضروری و اولیهشان بود، تا با سخت کردن شرایط بیشتر به آنان فشار آورند. در جریان یکی از بازجوییها، مرا نزد منوچهری برده بودند و او پس از آن که مرا [سوسن حداد عادل] دید، یکی از خانمهای مأمور را خواست و گفت: چرا این متهم را حمام نکردید خیلی وضعش بد است. مرا که در دل، خدا را شکر میکردم که میتوانم پس از گذشت 28 روز به حمام بروم، به همراه دو سرباز در حالی که چشمانم را بسته بودند، به طرف حمام بردند. پس از آن که چشمم را باز کردند، با تعجب دیدم حمام نه دری دارد نه پوششی. من که نمیدانستم با حضور دو سرباز چگونه باید حمام کنم؛ رو به آنان کردم و گفتم: شما میخواهید اینجا باشید؟ گفتند: بله ما اینجا نشستیم و کاری نداریم. استرس زیادی به من وارد شد. به آنان پیشنهاد کردم که شما بروید عقبتر بنشینید و من با ضربه پای شما بفهمم کجایید. هر دو سرباز به هم نگاهی کردند و خندیدند. در هر حال با وقت 5 دقیقهای که آنان به من دادند و با صابونی که اصلاً کف نمیکرد توانستم موهای چرب و چسبیده به هم را بشویم و بدنم را غسل دهم. اما اضطراب آن روز را همواره به یاد دارم.
منبع: خاطرات زنان مبارز، به کوشش فائزه توکلی، تهران، عروج، 1399، ص 95 - 96.
تعداد بازدید: 118