انقلاب اسلامی :: خاطره‌ای از دوران خدمت در بانک

خاطره‌ای از دوران خدمت در بانک

14 مهر 1403

در این دوران که در بانک کار می‌کردم، در برخی از مجامع شرکت می‌کردم و مترصد این بودم که یک وقتی ممکن است به سراغ من بیایند. تصادفاً روزی که به خانه رفتم صندوق‌ نامه‌ پشت در را که باز کردم دیدم نامه‌ای در آن است و هیچ چیز پشت آن نوشته نشده است، فقط روی آن نوشته شده بود: «آقای حسین ممتحنی»، من این نامه را برداشتم داخل جیبم کردم، چون دیدم اسم و آدرس فرستنده روی آن نوشته نشده مشکوک شدم، همسرم دید و دخترم هم دید و گفت: بابا این چه نامه‌ای بود که داخل جیبتان گذاشتید؟ اصرار کردند. گفتم: از ساواک است. باز کردیم دیدیم نوشته که شما روز فلان به شماره‌ چند در خیابان خلیلی شمیران ـ آدرس داده بود- آنجا بیایید. من یک روز صبح بلند شدم همان ساعتی که مقرر کرده بودند رفتم و ایستادم تا دقیقاً سر ساعت که شد یک نفر آمد گفتم من حسین ممتحنی هستم. گفت بیا داخل، من وارد دالان که شدم پلکانی بود این پلکان آهنی بود، رفتیم پایین یک زیرزمین درازی بود خیلی دراز تقریباً با عرض 5 ـ 5/4 متر یک میز آهنی زنگ‌زده‌ای کنار آن گذاشته بودند. 2 صندلی بود که یکی از آنها خراب بود و یکی نیمه خراب که در آ‌ن موقع به آنها «ارج» می‌گفتن. روی یکی از این صندلی‌ها کج شده نشستم. روبه‌روی من یک عکس زده بودند، عکسی بود از یک پنجره‌ مسجد؛ حالا در اصفهان بود یا یزد نمی‌دانم. من آنجا بیش از 5/1 ساعت منتظر شدم هیچ خبری نشد. حوصله‌ام داشت سر می‌آمد به این عکس داشتم نگاه می‌کردم یک مرتبه متوجه شدم که این عکس یک عکس ساده نیست، نگاه کردم دیدم از الله شروع کرده بعد پیامبر گرامی اسلام(ص) و بعد دوازده امام(ع) و حضرت زهرا(س) را تا حضرت خاتم به یک وضعی درآورده بود که برای من اعجاب‌انگیز بود. فرض کنید که برای «ن» از چند طرف استفاده کرده که اسامی از این طرف «حسین» می‌آید و از طرف دیگر «ح» می‌رود به سمت دیگر. اصلاً من ماندم در اینکه این چه هنری به خرج داده و هنوز آرزومند هستم این پنجره را در یک جایی بروم و ببینم که هنوز توفیق نشده است.

من وقتی که به آخرین نقطه رسیدم دیدم که یک نفر آمد نشست پشت بنده آنجا و گفت: آن صندلی را بکشید اینجا بنشینید. من رفتم جلو نشستم. گفت: اسم شما چیست؟ گفتم که فلان. چه کار می‌کنید؟ گفتم که کارمند بانک بازرگانی هستم. گفت: چه طور شد که به تهران منتقل شدید؟ گفتم که بانک مرا منتقل کرد و در سبزوار بودم و مسائلی در بانک سبزوار پیش آمد و من آن موقع متصدی باجه‌ بانک بودم که شعبه هم نشده بود، اتفاقی در بانک افتاد و یک رقم درشت سوءاستفاده در بانک شد، بازرسی آمد و با ایشان درباره‌ انتقال از بانک صحبت کردیم و او مرا به تهران منتقل کرد.

این فردی که مرا بازجویی می‌کرد از افرادی بود که در دفترداری سابق که من در آن مشغول بودم کار می‌کرد. من او را نمی‌شناختم. در آن موقع که به دفترداری رفتم آخر سر حساب کار آن فرمولاتی که من داشتم در می‌آوردم و شیفت آن را می‌گرفتم با یک دو نفر دیگری که آن طرف نشسته بود آن دفتر معین را می‌زد و یک شیفت می‌گرفت که بایستی اینها در آن موقع با سیستم بانکی تطابق می‌کرد. بعد از چند روزی غیبش زد و ما هم دیگر او را فراموش کرده بودیم، آن روز هم با قیافه‌ دیگری آمده بود و پیش من نشسته بود. قبلاً ریش خود را می‌تراشید آن روز ریش گذاشته بود و قیافه را تغییر داده بود، بنابراین قابل شناسایی نبود. ایشان خوب جست‌وجو کرد که بچه‌های شما چه کار می‌کنند؟ شما چه کار می‌کنید چطور زندگی می‌کنید؟ گفتم: با عسرت، ولی از آن حمامی که قبلاً در سبزوار ساخته بودم یک پولی می‌رسید و با حقوقی که می‌گرفتم نیازمند چیزی نبودیم. بعد شروع کرد از بعضی از بچه‌های بانک پرسیدن. من در آغاز امر فکر کردم این می‌خواهد در رابطه با آنها از من پرس‌وجو کند از نظر اعتقاداتشان. بعد گفت: حائری را می‌شناسید؟ گفتم: بله. گفت: حالا کجا هست؟ گفتم: از بانک رفت. گفت: کجا رفت؟ گفتنم نمی‌دانم کجا رفت. چند نفر از این اسم‌ها پرسید و بعد گفت من را نمی‌شناسید؟ گفتم خیر چه طوری شما را بشناسم. گفت: چند مرتبه با شما حساب‌هایمان را با هم خواندیم، من قمی‌نژاد هستم. او را خوب نگاه کردم گفتم بله یادم آمد، راست می‌گویید. آن روز گفت که شما بروید پرونده‌تان را چنان می‌بندم که کسی دیگر دنبال شما نگردد و خدا می‌داند این یکی که می‌گویم یکی از برکات و الطاف الهی بود. آن روز خداوند به ما رو کرده بود که این بیشتر از من بازجویی نکرد و این پرونده را بست. بعد رفته و گفته بود که خیر این هیچ کاره است و ما بیرون آمدیم و برای من در این‌باره مشکلی پیش نیامد.

 

منبع: حال اهل درد (مروری بر خاطرات و اشعار حمید سبزواری)، تدوینگر، مصطفی فیض، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1386، ص 112 - 115.



 
تعداد بازدید: 30


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: